بازگشت

معجزه ي حضرت امام علي النقي


از منصوري و كافور خادم روايت شده كه در سامرا حضرت امام علي النقي همسايه اي داشت بنام يونس نقاش و بيشتر اوقات در خدمت آن حضرت مي رسيد و خدمتگزار آن حضرت بود روزي بر آن بزرگوار وارد شد


و از شدت اضطراب مي لرزيد و عرض كرد اي مولاي من وصيت مي كنم شما را درباره ي اهل بيتم، حضرت فرمود چه خبر شده و تبسم مي فرمود گفتم موسي بن بغا نگيني قيمتي و ارزنده به من داد كه روي آن را نقش كنم، موقع نقاشي در دستم شكست و دو نيم شد و او يا مرا مي كشد يا اقلا هزار تازيانه مي زند و وعده ي او با ما فردا است. حضرت فرمود حالا برو منزل تا فردا شود و مطمئن باش غير از خوبي نخواهي ديد رفتم صبحگاه فردا آمدم خدمت آن حضرت و عرض كردم فرستاده ي او آمده دنبال نگين فرمود برو نزد او كه جز خوبي نمي بيني، دوباره گفتم من جواب او را چه بگويم؟ فرمود تو برو نزد او و گوش كن او به تو چه مي گويد كه جز خير و خوبي نخواهي ديد. مرد نقاش رفت و ساعتي بعد خندان برگشت و گزارش داد كه وقتي موسي بن بغا به من گفت زنها در خانه بر سر نگين بجان هم افتادند. مي تواني نگين را دو قسمت كني كه هر دو راضي باشند؟ حضرت چون اين شنيد حمد خدا بجاي آورد و فرمود تو در جواب چه گفتي گفت در جواب گفتم باشد تا فكري كنم. حضرت تحسين به جواب فرمود.