بازگشت

كلامي از آن حضرت در جواب دشمن سرسختش معاوية بن ابي سفيان


معاويه به آن حضرت گفت فضيلتي از ما ياد كن

آن حضرت سپاس خدا نمود و او را ستايش كرد و صلوات بر پيغمبر و خاندانش فرستاد، سپس فرمود هر كه مرا مي شناسد، مي شناسد و هر كه نمي شناسد منم حسن زاده ي رسول خدا منم زاده ي بشير نذير، منم زاده ي برگزيده ي به رسالت منم زاده ي آن كه فرشته ها بر او رحمت فرستند، منم زاده ي آن كه امت به او شرافت يافتند، منم زاده ي آن كه جبرئيل از جانب خدا نزد او سفير بود. منم زاده آن كه به رحمت بر جهانيان مبعوث شد صلي الله علي و آله. معاويه نتوانست دشمني خود را نهان دارد و حسدش را آشكار نمود و گفت اكنون خرماي تازه را براي ما توصيف كن، در پاسخش فرمود آري معاويه، بادش آبستن كند و خورشيد بدمد و ماهش رنگ آميزي كند و گرمايش بپزد و شبش خشك سازد. سپس سر سخن خود رفت و فرمود منم پسر مستجاب الدعوة. منم پسر آن كس كه نسبت به پروردگارش چون نزديكي دو كمان بود ما نزديكتر. منم پسر شفيع مطاع، منم پسر مكه و مني


منم پسر آن كه قريش بزور تسليم او شدند. منم پسر آن كه هر كس پيرو او باشد سعادتمند است و هر كس او را رها كند بدبخت است. منم پسر آن كه تمام روي زمين برايش مسجد و پاك كننده شد. منم پسر آن كه اخبار آسمانها برايش پياپي آمد. منم فرزند آنها كه خداوند پليدي را از آنها برده و آنها را خوب و پاكيزه كرده. معاويه از راه دشمني گفت اي حسن بگمانم باز دلت خلافت مي خواهد؟ در پاسخ فرمود واي بر تو اي معاويه همانا خلافت حق كسي است كه به روش رسول خدا برود به طاعت خدا عمل كند و به جان خودم كه ما اعلام هدايت و چراغگاه تقوي هستيم ولي تو اي معاويه از كساني باشي كه سنت را از ميان برند و بدعت را زنده كنند و بندگان خدا را به بردگي گيرند و دين خدا را بازيچه دانند و آنچه تو در آني از ميان برود و گم شود تو اندكي زده بماني و عقوبتش بر تو بماند: اي معاويه به خدا كه خداوند دو شهر آفريده يكي در مشرق و ديگري در مغرب و نامشان جابلقا و جابلسا است. بر مردم آنها پيغمبري جز جد من مبعوث نگرديده. معاويه گفت اي ابامحمد از شب قدر بما خبر ده. فرمود آري از اين گونه بپرس آري خداوند آسمان را هفت آفريده و همين گونه زمين و جن و انس را و بايد شب قدر را از شب بيست و سوم تا بيست و هفتم جست سپس برخاست.