بازگشت

تذكره


نكته ي اين كه در جمله ي (فمن رجا غير فضلي) را حمل بر رجاء بالأستحقاق نموديم تا اشاره باشد به آنچه بعضي بزرگان گفته اند كه عبادت به رجاء و طمع بهشت يا به قصد فرار و نجات از عقاب و جهنم منافات با اخلاص دارد و باطل است و اين قول نسبت داده شده به سيد بن طاوس و فاضل مقداد و ابن جمهور احسائي و شهيد اول در ظاهر دروس و قواعد زيرا كه اخلاص عبارت است از اراده ي وجه الله قط و كسي كه قصدش رسيدن به بهشت يا خلاصي از جهنم است قصد نفع. نفع يا دفع ضرر براي خود نموده است نه وجه الله و ممكن است حمل كلام اين بزرگان را بر صورتي كه نيل به بهشت و خلاصي از عذاب را بالأستحقاق بداند نه تفضل و الا عمومات آيات و روايات كه دلالت دارد بر اين كه خدا تفضلا در مقابل طاعات مثوبات مي دهد و از عذاب مي رهاند بسيار است.

لمثل هذا فليعمل العاملون (سوره صافات آيه 61).

وادعوه خوفا و طمعا سوره (اعراف آيه 56) و يدعوننا رغبا و رهبا (سوره انبياء آيه 90).

و سارعوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين. (سوره آل عمران آيه 133).

يا ايها الذين امنوا اركعوا و اسجدوا و افعلوا الخير لعلكم تفلحون. (سوره حج آيه 77).

رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة


وايتاء الزكوه يخافون يوما تتقلب في القلوب و الابصار ليجزيهم الله احسن ما عملوا. (آيه 37 سوره نور).

و همچنين اخبار من بلغ كه متظافر است من بلغه ثواب علي عمل فعمله ابتغاء ذلك الثواب اوتيه و ان لم يكن الامر كما بلغه

هركس به او رسيده باشد ثوابي بر عملي و آن عمل را به خاطر رسيدن به آن ثواب انجام داد آن ثواب به او داده مي شود، اگر چه در واقع آنچه به او رسيده چنين نباشد.

و حديث مردي از حضرت صادق عليه السلام.

العباد ثلثة قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوالله طلبا للثواب فتلك عبادة الاجراء و قوم عبد والله عزوجل حبا فتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة.

عبادت كنندگان سه دسته اند، گروهي خداي عزوجل را از روي ترس عبادت كنند كه اين عبادت بندگان و غلام و كنيزاني است كه از عقوبت مولايشان مي ترسند و اطاعت او مي كنند و گروهي عبادت كنند خداي متعال را به جهت ثواب موعود كه اين عبادت مزدوران است كه براي اجرت كار مي كنند و گروهي خداي عزوجل را از روي حب عبادت كنند كه اين عبادت آزاد مردان است و اين افضل عبادات است و پيداست كه افضليت لازمه اش وجود فضيلتي است در


مفضل عليه كه آن دو قسم ديگر است و نيز اخباري كه وارد است در ادعيه و نمازهاي مستحبي براي قضاء حوائج عموما يا خصوص اموري از شفاي مرضي و طلب اولاد و اداء ديون و غير اينها و اگر قصد رسيدن به اين امور يا فضل الهي منافات داشت و مفسد عبادت بود به آن ترغيب نمي شد و كار عبثي بود و مخل مقصود بود.

و چگونه ممكن است بنده ي ضعيف و ناتواني كه از خود پاسخ نداد و مالك ضرر و نفع و موت و حيات خويش نيست چنين كسي بي نياز باشد از جلب نفع يا دفع ضرر از مولاي خويش و عبادتي كه مقصود از آن ثواب يا دفع عقاب باشد به امر خدا انجام مي شود و طالب چنين پاداشي طالب رضاي خداست و تكليف عموم مردم به مراتب عاليه و درجات رفيعه اي از خلوص شايد تكليف به محال باشد و آن مراتب مخصوص ائمه طاهرين عليهم السلام است يا آنهائي كه در درجه اعلاي ايمانند مانند سلمان و ابي ذر و آن اميرالمومنين عليه السلام است كه مي فرمايد:

الهي ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك.

بار خدايا من تو را عبادت نكردم از ترس آتش و جهنم و نه به طمع بهشتت بلكه تو را اهل و سزاوار پرستش يافتم از اين تو را عبادت كردم. بلي اگر كسي از حظوظ نفساني خويش بكاهد و قطع علاقه و طمع از ماديت كند و به مجاهده و رياضت پردازد ممكن است قدري خود را ترقي دهد و رو به آن مرتبه اي


از خلوص رود و الا



(راه سخت است مگر يار شود لطف خدا

ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم)



گويند يكي از اهل عرفان گفته كه من نمازهاي سي ساله ي خود را قضاء كرد براي اينكه هميشه در صف اول جا نبود لذا در صف آخر واقع شد گويد حس كردم از مردم خجالت مي كشم فهميدم آسايش و آرامش قلب من براي ديد و نظر مردم بوده و من متوجه به آن نبوده ام.




اي ملكزاده ي اقليم وجود

پدرت خيل ملك را مسجود



اي پي مطبخ تو جانوران

گله گله به در و دشت روان



كان پي زينت تو بسته كمر

مه در خدمت تو بسته كمر



همه بهر تو و تو بهر خداي

يكدم از رشته ي غفلت بدر آي



تابكي بسته ي هرخس باشي

بنده هركس و ناكس ناشي



از همه بگسل و با او پيوند

بند از بندگيش بر خود بند



ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري



همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري



و مخالف توحيد عبادتي چند طايفه اند مانند بت پرستان و آفتاب و ماه و ستاره پرستان كه مي گفتند:

ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي، ما عبادت نمي كنيم اين بت ها را جز براي اين كه آنها ما را نزد خدا مقرب سازند و غلاتي كه نسبت به بعضي يا همه ي امامان عليهم السلام مقام الوهيت و ربوبيت قائل شده اند و آن غير از محبت و مودت و معرفت و طاعت آنها است كه خدا خود دستور فرموده و آن نيز يكي از عبادات و اطاعت پروردگار است و همچنين مقام توسل و استشفاع به آنها عليهم السلام كه مأمور به است. و اياي فتوكل بر من توكل نما و بس.

توكل چيست: معناي توكل اين نيست كه انساني به كلي دست از علل و اسباب و كسب و كار و حرفه و


صنعت و فعاليت و تدبير در امور بكند و خود را مهمل و تنبل و بي تفاوت در انجام وظائف گذارد حاشا كه دين از اين توكل غلط و بي محتوي بيزار است و اين روشها در شريعت اسلام حرام است و شارع مقدس امر فرموده مردم را به كسب و كار و صنعت و تحصيل معاش و قسمت عمده ي از فقه اسلام در مكاسب حلال و حرام و آداب آن است و واجب گردانيده بر مكلفين دفاع از خود در مقابل دشمن و هر حيوان موذي را و توكل را در ضمن فعاليت و كار بايد داشت.



گفت پيغمبر به آواز بلند

با توكل زانوي اشتر ببند



گر توكل مي كني در كار كن

كشت كن پس تكيه بر جباركن



از مكافات عمل غافل مشو

گندم از گندم برويد جو ز جو



و همچنان كه عبادات اموري هستند كه خدا بندگان خود را امر به آنها كرده تا به سعادت برسند همين قسم تحصيل روزي براي خود و اهل و عيال خود را واجب كرده تا بتوانند عبادت كنند و ضايع گذاشتن عيال را جايز ندانسته؛ ملعون ملعون من ضيع عياله دور است از رحمت خدا كسي كه عيالات خود را ضايع گذارد بلي بندگان را فرموده كه اعتماد و اطمينان شما به خدا باشد نه به اسباب همچنان كه تكليف فرموده است كه در نجات از عذاب و رسيدن به ثواب تكيه به اعمال خود نكنند بلكه اعتماد و تكيه به فضل و رحمت خدا داشته باشند پس معني توكل كه در شرع امر به آن شده خاطر جمعي است در تمام كارها به خدا و تحصيل اسباب منافاتي با توكل ندارد بعد از آن كه اطمينان او به خدا باشد نه به اسباب بسا ممكن است اسباب به تمام معنا فراهم شود و نتيجه ندهد يا آفتي رسد و نتيجه مطلوب از جاي ديگر بدست آيد. محمد بن عجلان گفت به تنگدستي سختي مبتلا شدم و اين موقع دوستان هم از انسان مي گريزند. قرض سنگيني نيز داشتم كه طلبكار پيوسته مطالبه مي نمود حسن بن زيد در آن وقت فرماندار مدينه بود و مرا مي شناخت، روزي


به اين اميد رفتم شايد بوسيله ي او گرفتاري من برطرف شود در اثناء راه محمد بن عبدالله ابن علي بن الحسين عليهم السلام را ديدم او از حال من با خبر بود گفت مي دانم به چه منظور بيرون آمده اي اما بگو بدانم چه كسي را در نظر داري كه از غم رهائي ات بخشد گفتم حسن بن زيد فرماندار مدينه را گفت مطمئن باش كه گفتاريت برطرف نشود رو به كسي آر كه بر اين كار قادر و توانا است و اكرم الاكرمين است. زيرا من از پسر عمويم حضرت صادق عليه السلام شنيدم و آن جناب از آباء كرام خود و آنها از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل كردند كه فرمود خدا به يكي از پيغمبران وحي فرستاد.

و عزتي و جلالي لا قطعن امل كل مومل غيري باليأس و لاكسونه ثوب المذلة في النار و لا يعدنه من فرجي و فضلي ايؤمل عبدي في الشدائد غيري و الشدائد بيدي او يرجوا سواي و انا الغني الجواد بيدي مفاتيح الابواب و هي مغلقة و بابي مفتوح لمن دعاني الم يعلم انه ما ادهنته نائبة لم يملك كشفها غيري فمالي اراه بامله معرضا عني قد اعطيته بجودي و كرمي ما لم يسئلني و سئد في نائبته غيري و انا الله ابتدء بالعطيه قبل المسئلة افا اسال فلا اجيب كلا اوليس الجود و الكرم لي اوليس الدنيا و الاخرة بيدي فلو ان اهل سبع سموات و ارضين سألوني جميعا فاعطيت كل واحد منهم مسئلته ما نقص ذلك من ملكي مثل جناح بعوضة و كيف ينقص ملك انا قيمه فيا يأس لمن عصاني و لم يراقبني.


به عزت و جلالم سوگند هركس به غير من اميدوار باشد نااميدش كنم و جامه ي خواري در آتش به او بپوشانم از فضل خود دورش مي كنم. بنده ي من كه در شدائد به غير من اميد دارد. با اينكه شدائد در اختيار من است يا اين كه دل به ديگري مي بندد با اين كه من بي نياز و با وجود و بخششم در دست من است كليد درهاي بسته در خانه ي من باز است براي كسي كه مرا بخواند آيا نمي داند هر گرفتاري كه به او برسد كسي جز من نمي تواند آن را برطرف سازد چه شده مي بينم اميدش را از من برداشته يا اين كه بجود و كرمم پيش از درخواست او خواسته اش داده ام. اكنون از من روگردانيده و از من درخواست نمي كند و به ديگري التماس مي كند. من پروردگار اويم كه قبل از درخواست به او مي دهم. اگر سئوال كند نخواهم داد اشتباه كرده، آيا جود و كرم دنيا و آخرت از من نيست اگر اهل هفت آسمان و زمين همه از من چيزي بخواهند و خواسته ي همه آنها را برآورم به اندازه ي بال مگسي از ملك و اقتدار من كم نشود چگونه كاسته خواهد شد ملكي كه من نگهدار اويم اي بدبخت كسي كه مرا نافرماني كند و مرابت نمايد محمد بن عجلان گفت من اين حديث را كه شنيدم گفتم يابن رسول الله خواهش مي كنم دو مرتبه حديث را تكرار كن سه مرتبه برايم مكرر كرد گفتم به خدا قسم بعد از شنيدن اين حديث از كسي جز خدا درخواستي نكنم به خانه برگشتم چيزي نگذشت كه خدا چنان گشايشي بر من داد كه تمام قرضهايم ادا شد (بحار جلد 15 صفحه 110) و شايسته است براي تحصيل مقام توكل و شناخت درجات آن و راه بدست آوردن آن سالك الي الله رجوع به كتب اخلاق كند مانند معراج السعاده و در نزد علماء و دانشمندان حكمت عملي كسب فيض نمايد.

متن؛ اني لم ابعث نبيا فاكملت ايامه و انقضت مدته الا جعلت له وصيا


من مبعوث نكردم پيغمبري كه روزگار من به اتمام رسيد و دورانش منقضي شد مگر آنكه براي او وصي قرار دادم سنت الهي بر اين جاري شده كه براي هر پيغمبري وصي اي قرار داد. مرحوم علامه مجلسي رحمة الله عليه بابي در بحارالأنوار عنوان فرموده: في اتصال الوصيه و ذكر الأوصياء من لدن ادم الي آخر الأمر - (لي) - ابن المتوكل عن الحميري عن ابن عيسي عن الحسن بن محبوب عن مقاتل بن سليمان عن ابي عبدالله الصادق عليه السلام قال:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انا سيد النبيين و وصييي سيد الاوصياء ان ادم عليه السلام سأل الله عز و جل ان يجعل له وصيا صالحا فاوحي الله عزوجل اليه اني اكرمت الانبياء بالنبوه ثم اخترت خلقي و جعلت خيارهم الاوصياء ثم اوصي الله عزوجل اليه يا ادم اوص الي شيث فاوصي ادم الي شيث و هو هبة الله ابن ادم عليه السلام و اوصي شيث الي ابنه شيبان و هو ابن نزله الحوراء التي انزلها الله الي ادم من الجنه فزوجها ابنه شيثا و اوصي شيبان الي محلت و اوصي محلت الي محوق و اوصي محوق الي عميشاء و اوصي عميشاء الي اخنوخ و هو ادريس النبي (ع) و اوصي ادريس الي ناخور و دفعها ناخور الي نوح النبي و اوصي نوح الي سام و اوصي سام الي عثامر و اوصي عثامر الي برعشاشا و اوصي برعيشاشا الي يافث و


اوصي يافث الي بره و اوصي بره الي جفيسه و اوصي جفيسه الي عمران و دفعها عمران الي ابراهيم عليه السلام الخليل اوصي ابراهيم الي ابنه اسماعيل و اوصي اسمعيل الي اسحق و اوصي اسحق الي يعقوب و اوصي يعقوب الي يوسف و اوصي يوسف الي يثريا و اوصي يثريا الي شعيب و دفعها شعيب الي موسي بن عمران و اوصي موسي بن عمران الي يوشع بن نون و اوصي يوشع بن نون الي داود و اوصي داود الي سليمان و اوصي سليمان الي اصف بن برخيا و اوصي اصف بن برخيا الي ذكريا و دفعها ذكريا الي عيسي بن مريم و اوصي عيسي الي شمعون بن حمون الصفا و اوصي شمعون الي يحيي بن زكريا و اوصي يحيي بن زكريا الي منذر و اوصي منذر الي سليمه و اوصي سليمه الي برده.

ثم قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم و دفعها الي برده و انا ادفعها اليك يا علي و انت تدفعها الي وصيك و يدفعها وصيك الي اوصيآئك من ولدك واحدا بعد واحد حتي يدفع الي خير اهل الارض بعدك و لتكفرن بل الامة و لتختلفن عليك اختلافا شديدا الثابت عليك كالمقيم معي و الشاذ عند في النار و النار مثوي للكافرين الي اخر كلامه.


در اين روايت مسأله وصايت را براي انبياء از آدم شمرده تا زمان خاتم النبيين و اوصياء طاهرين عليهم صلوات الله اجمعين و دو نكته را بايد متوجه بود يكي تغيير تعبير و اسلوب در بعضي بجاي (اوصي) وصيت نمود كلمه ي (دفع) رد نمود نسبت به صاحبان شريعت و اولوالعزم از انبياء و ائمه طاهرين عليهم السلام شايد اشاره به اين باشد كه آنها مستقل بودند نه نائب گذشتگان از پيغمبران اما تعبير به دفع در مورد ائمه عليهم السلام نيز به ملاحظه ي مقام امامت و هم شأن بودن با اولوالعزم انبياء باشد. نكته ي دوم از اين حديث شريف استفاده مي شود كه حضرت يحيي بن زكريا تا بعد از حضرت عيسي زنده بود و اين خلاف مشهور است يا شايد يحيي ديگري بوده.

و اني فضلتك علي الانبياء و فضلت وصيك علي الأوصياء، افضليت پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله از ساير انبياء به عقل و آيات و روايات و اجماع امت ثابت است، چون لازمه ي خاتميت و عموميت زماني و مكاني و صنفي افضليت است.

ان الله اصطفي ادم و نوحا و آل ابراهيم علي العالمين. خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم را بر جهانيان چنانچه در دعاي ندبه نيز دارد.

الي ان انتهيت بلامر الي حبيبك و نجيبك محمد صلي الله علي و آله فكان كما انتجبته سيد من خلقته و صفوة من اصطفيته قدمته علي انبيائك و بعثته الي الثقلين من عبادك.

پس امر نبوت را رساندي و منتهي كردي به دوست و برگزيده ات محمد صلي الله عليه و آله، پس چنان


است كه او را برگزيدي سيد و آقاي آفريدگان و برگزيده ي برگزيده گان و افضل بزرگان و گرامي ترين اعتماد شدگان و مقدم داشتي در رتبه و شرف، او را بر پيغمبرانت و مبعوث داشتي او را بر جن و نس و بر تمام آفاق از مشارق و مغارب او را بلندي دادي. و از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود: انا سيد ولد آدم و لا فخر منم سيد و آقاي فرزندان آدم و اين را از روي فخر و تكبر نمي گويم. و در روايت ديگري است:

انا سيد ولد آدم يوم القيمه و لا فخر و انا اول من تنشق الارض عنه و لا فخر و انا اول شافع و اول مشفع.

منم مهتر اولاد آدم در روز قيامت و اين ادعا از روي تكبر نيست (بلكه براي شكر و اظهار نعمت و كرامت خداست) و منم اول كسي كه زمين براي من شكافته شود و نيز اين را به تكبر نگويم و اول شفيع و اول قبول شده ي در شفاعت منم و نيز از حضرت باقر عليه السلام از قول پيامبر اكرم (ص) كه آن حضرت فرمود:

اعطيت خمسا لم يعطهن نبي قيلي ارسلت الي الابيض و الاسود و الاحمر و جلت الارض طهورا و مسجدا و نصرت بالرعب و احلت لي الغنائم و اعطيت جوامع الكلم.

يعني، هيچ چيز از خداوند از خداوند به من عطا شد كه به هيچ پيغمبري پيش از من عطا نشده

1 - رسالت من به نژاد سفيد و سياه و سرخ.

2 - تمام زمين براي من محل سجده و عبادت و پاك كننده است.

3 - ياري شدم به ترس در دل دشمن

4 - حلال شد براي من غنائم

5 - جوامع كلم به من داده شد.


راوي گويد از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم جوامع كلم چيست، فرمود قرآن است، و بسياري از خصائص، تكوينا و تشريعا كه سبب افضل بودن آن بزرگوار بر انبياء گذشته سلام الله عليهم اجمعين است. اما افضليت علي عليه السلام وصي و جانشين آن حضرت بر ساير اوصياء كافي است آيه ي مباهله با نصاري و كلمه ي انفسنا كه به منزله نفس و جان پيغمبر خوانده شد و حديث معروف منزلت: يا علي انت مني بمنزلة هرون من موسي الا انه لا نبي بعدي.

يا علي تو نسبت به من به منزله ي هارون نسبت به موسي هستي جز اين كه بعد از من پيامبري نيست.



كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست

كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم



دليل بر امامت دوازده امام عليهم السلام بر دو قسم است (بعد از حكم عقل به لزوم حجت و امام) قسمت اول عمومات مانند متواترات شيعه و سني كه پيغمبر (ص) فرمود لا يزال هذا لامر قائما حتي يكون اثني عشر ائمه كلهم من قريش.

هميشه امر دين پابرجا است تا دوازده امام كه تمام آنها از قريش مي باشند در ميان امت باشند، و اين عدد با هيچ مذهبي جز مذهب اماميه درست نيايد. عبارات روايات در اين باب مختلف است.

ان الارض لا تخلو من حجة. زمين هيچگاه از حجت خالي نيست لو لا الحجة لساخت الارض باهلها اگر حجة نبود زمين اهلش را فرو مي برد.

چون خدا مردم را عبث نياريد و آنان را مهمل و سر خود نگذاشت از روي قاعده ي لطف ناچار حجت


خود را بر مردم بيان مي كند تا سعادت و شقاوت گروه ها و افراد با بينه و دليل باشد نه به جبر كه ظلم و جور لازم آيد و نه تفويض كه وهن و سستي و بي قدري و سلطنت الهي باشد بلكه مردم را به قدر طاقت امر و نهي نموده آيات انما انت منذر و لكل قوم هاد جز اين نيست كه تو اي پيامبر بيم دهنده از عذاب و براي هر گروهي هادي و راهنمائي. طبرسي در تفسير فرموده مراد از هادي هر دعوت كننده ي به حق است، بنابراين هادي مبتداء و لكل قوم خبر است از امام پنجم يا ششم عليهماالسلام است كه المنذر رسول الله و علي الهادي و في كل زمان امام منايهديهم الي ما جاء به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. يعني منذر رسول الله است و علي عليه السلام هادي است و در هر زماني امامي از ما هدايت مي كند مردم را به آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده. اعمش از حضرت صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش از علي بن الحسين عليه السلام روايت كند كه فرمود نحن ائمة المسلمين و حجج الله علي العالمين و سادة المؤمنين و قادة الغر المحجلين و موالي المؤمنين و نحن امان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء و نحن الذين بنايمسك الله السماء ان تقع علي الارض الا باذنه و بنايمسك الارض ان تميد باهلها و بنا ينزل الغيث و بنا ينشر الرحمة و يخرج بركات الارض و لولا ما في الارض منا لساخت

و ديگر اخباري است كه مشروحا اسامي يك به يك ائمه عليهم السلام را ذكر فرموده كه جاي شبهه براي كسي نيست. بعد از مراجعه به اين احاديث از جمله همين حديث لوح است.


متن: و اكرمتك بشبليك و سبطيك حسن و حسين.

و گرامي و بزرگ داشتم تو را به دو شير بچه ات و دو سبط تو، حسن و حسين. اين دو اسم و لقب در اخبار براي حسنين سلام الله عليهما رسيده و عنايتي در آن بوده. كلمه ي شبل به معناي بچه ي شير و استعاره است، اشاره به شجاعت آن دو بزرگوار و والد عالي مقدارشان حضرت علي اميرالمؤمنين عليهم الصلوة و السلام، گر چه همه امامان بزرگوار در تمام صفات و ملكات فاضله ي انسانيت، همه به سر حد كمال و اعتدال بودند لكن به اقتضاء زمان و ممكان و برخود مردمان بروز و ظهور صفت شجاعت در اين سه بزرگوار به ظهور پيوست، در جنگ جمل و صفين و نهروان و جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين و براي اطلاع كامل به تاريخ ارجاع مي شود و از همين جهت مادحين بزرگ اهل بيت هم اشاره به اين وصف در اوصافشان نموده اند، مانند سيد اسماعيل حميري رحمة الله عليه و مصاحبه اش با يكي از شعراء معاصر گفت آيا اين شعر را تو گفته اي درباره ي آل محمد صلي الله عليه و آله:



ما بال بيتكم تخرب سقفه

و ثيابكم من ارذل الأثواب



كه مضمون اين شعر چنين است. تأسف مي خورد كه اي آل محمد صلي الله عليه و آله، چرا خانه هاي شما خراب شده و لباس شما از پست ترين جامه ها گرديده است، گفت نتوانستم انكار اين معني كنم، سيد حميري گفت واي بر تو آيا براي آل پيغمبر چنين شعر مي گويند، اين گونه بيانات مناسب حال مردمان ضعيف و ناتوان است، اما من شعري گفته ام كه عار و ننگ شعر تو را برطرف مي كند و اين اشعار را خواند.



اقسم بالله و آلائه

و المرء عما قال مسئول



ان علي بن ابيطالب

علي التقي و البر مجبول






كان اذا لحرب مزقها القنا

و احجمت عنها البها ليل



يمشي الي القرن و في كفه

ابيض ما في الحد مسئول



مشي العفرنا بين اشباله

ابرزه للقنص الغيل



ذاك الذي سلم في ليلة

عليه ميكال و جبريل



جبريل في الف و ميكال في

الف و نيلوه سرافيل



ليلة بدر مددا انزلوا

كانهم طيرا ابابيل



فسلموا لما اتوا نحوه

و ذاك اعظام و تبجيل



قسم به خدا و آلاءاش را ياد مي كنم با اين كه مي دانم انسان مسئول گفتارش مي باشد. همانا علي بن ابيطالب سرستش با تقوي و نيكي آميخته است، او كسي است كه چون جنگ برپا مي شد و نيزه ها آن را از هم مي شكافت و مردان دلير و جنگي بهم مي پيوستند با شمشير خرامان خرامان به طرف دشمن مي رفت، مانند شيري كه در ميان بچه هايش با صلابت قدم مي زند، خود را در مقابل حريف و دشمن جلوه مي دهد او آن كسي است كه در يك شب جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل هر يك با هزار نفر از ملائكه به مدد او نازل شدند و بر او سلام كردند و آن شب بدر هفدهم ماه مبارك رمضان سال دوم هجرت بود، خلاصه بارزترين مثال و تشبيه در نمود شجاعت تمثيل به شير ژيان است و اين سه بزرگوار مظهر و مظهر اين كمال بودند، جمله ي ديگر كلمه سبطيك كه آنهم پر محتوي است جمع آن اسباط است به معناي اولاد و اولاد و نوه هائي كه تشكيل قبائل و فضائل و بركات


و حقيقت محمدي صلي الله عليه و آله از اين دو فرزند بزرگوار و گوشوار زينت عرش الهي، عزيزان فاطمه زهرا سلام الله عليها گرديد. من از مفصل اين نكته مجملي گفتم تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل متن: فجعلت الحسن معدن علمي بعد انقضاء مدة ابيه.

پس قرار دادم حسن عليه السلام را معدن و كان علم خودم بعد از گذشت مدت پدرش. علوم ائمه هدي عليهم السلام از پيامبر و از خدا است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود پيغمبر بزرگوار هزار باب علم بر من گشود كه از هر دري هزار در ديگر گشوده مي شود. هر سئوالي از آن حضرت درباره ملك و ملكوت و تمام عوالم و نيازمنديهاي بشر مي شد بدون تأمل جواب مي دادند و كلمه ي نمي دانم در قاموس دانش اين بزرگواران نبوده، بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت امام حسن (ع) بر منبر برآمده خطبه ي بليغي از معارف الهي ايراد فرمود كه:

يا ايها الناس مائيم حزب اللهي كه غالبيم، مائيم عترت رسول الله كه از همه كس به آن حضرت نزديك تريم، مائيم اهلبيت رسالت كه از گناه و بديها معصوم و مطهريم. مائيم يكي دو امانت بزرگ كه آن حضرت در ميان امت گذاشت مائيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را جفت كتاب خدا گردانيد و علم تنزل و تأويل قرآن را بما داد و در قرآن به يقين سخن مي گوئيم و به ظن و گمان تأويل آن نمي كنيم. مردم اطاعت كنيد ما را كه اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده و اطاعت ما را با اطاعت رسول و خود قرين قرار داده و فرموده است:

اطيعوا الله و اطيعوا الرسولي و اولي الأمر منكم. تا آنجا كه فرمود: منم فرزند بشير، منم فرزند نذير، منم فرزند دعوت كننده ي به سوي خدا، منم فرزند سراج منير، منم از اهل بيتي كه خدا مودت آنها را بر مردم


واجب گردانيده و فرمود قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا. كه حق تعالي در اين آيه فرموده محبت ما است. پس حضرت بر منبر نشست و عبدالله عباس برخاست و گفت اي گروه مردمان اين فرزند پيغمبر شما است، و وصي امام شما. با او بيعت كنيد پس مردم اجابت او كردند و گفتند چه بسيار محبوب است بسوي ما، چه بسيار واجب است حق او بر ما و مبادرت به بيعت نمودند و آن حضرت با ايشان شرط فرمود كه هر كه من با او در صلح ام شما هم با او در صلح باشيد و با هر كه بجنگم با او بجنگيد و آنها هم قبول كردند. و بعد از ثبوت عصمت براي اين بزرگواران و اعتقاد به اين كه معادن علم و حكمت الهي هستند. زهي ناداني كه چون و چرائي و اعتراضي به كارهايشان شود كه هر چه كنند و گويند از جانب خداوند متعال مي باشد. اكنون نمونه اي از علم و حكمت آن معدن علوم الهي كه درخور فهم و حال مردم عادي و امثال ماها است مي نگارم تا گوهري چند از آن درياي شگرف به دست آورده باشيم و به آن سعادت سعادت خود و دوستان را طالبم. اول سئوال و جوابي است كه اميرالمؤمنين از فرزند بزرگوارش در موضوعات مختلفه فرمود و امام مجتبي جواب داد كه قسمتي به اين شرح است.

1 - زهد چيست؟: رغبت به تقوي و بي رغبتي در دنيا.

2 - حلم چيست؟: فروبردن خشم و اختيار خود داشتن.

3 - سداد چيست؟: دفع از زشتي بخوبي.

4 - شرف چيست؟: احسان به خويش و تبار و تحمل خسارت و جرم آنها.


5 - نيرومندي چيست؟: دفاع از پناهنده و صبر در نبردها و اقدام در سختي.

6 - بزرگواري چيست؟: آن كه در غرامت عطا بخشي و از جرم بگذري

7 - مروت چيست؟: حفط دين، عزت نفس، وارسي كرد و كار، پرداخت حقوق

8 - كرم چيست؟: بخشش پيش از خواهش، اطعام در قحطي.

9 - دنائت چيست؟: خرد بيني و دريغ از اندك.

10 - ناكسي چيست؟: كم بخشيدن و گفتار ناهنجار.

11 - جوانمردي چيست؟: بخشش در خوشي و سختي.

12 - بخل چيست؟: آنچه در كف داري شرف بداني و آنچه انفاق كني تلف شماري.

13 - برادري چيست؟: همراهي در سختي و خوشي.

14 - ترس چيست؟: دليري بر دوست و فرار از دشمن.

15 - ثروتمندي چيست؟: رضاي به قسمت هر چه كم هم باشد.

16 - فقر چيست؟: آزمندي به هر چيز.

17 - جود چيست؟: بخشش دسترنج.

18 - كرم چيست؟: خودداري در سختي و خوشي

19 - دليري چيست؟: هم نبردي با پهلوانان


20 - مناعت چيست؟: سخت جنگيدن و ستيزه با غالب ترين مردم.

21 - ذل چيست؟: هراس از راستي و حقيقت.

22 - كج خوئي چيست؟: مبارزه با فرمانده خود و با كسي كه به تو زيان رساند.

23 - بزرگي چيست؟: بجا آوردن خوب و ترك زشت.

24 - استواري چيست؟: آرامي با دوام و نرمي با واليان و ملاحظه از همه ي مردم.

25 - شرافت چيست؟: موافقت با دوستان و حفظ همسايگان.

26 - بي بهره گي چيست؟: از دست دادن بهره اي كه به تو مي دهند.

27 - سفاهت چيست؟: به پستي گرائيدن و با گمراهان نشستن.

28 - درماندگي و عجز در كلام چيست؟: بازي كردن با ريش و لكنت زبان در سخن.

29 - شجاعت چيست؟: هم نبردي با پهلوانان و پايداري در نبرد.

30 - كلفت چيست؟: سخن در چيزي كه به تو مربوط نيست.

31 - سفاه چيست؟: نابخردي در مال و زبون كردن آبرو.

و از سخنان حكيمانه آن حضرت است كه: ايها الناس همانا هر كه براي خدا اخلاص ورزيد و فرموده ي او (قرآن را) راهنماي خود قرار داد به روشي كه درست تر است راه يافته و خدايش براي رشاد توفيق داده و به


عاقبت خويش كمك كرده زيرا پناهنده ي به خدا آسوده و محفوظ است و دشمنش ترسان و بي ياور است خداي را با ذكر بسيار نگهبان بود از خدا بترسيد به وسيله ي تقوي و به خدا نزديك شويد بوسيله ي طاعت كه او نزديك است و مجيب خداي تبارك و تعالي در سوره ي بقره آيه 182 فرموده: و هرگاه بندگانم از تو درباره ي من پرسند، راستي من نزديكم و دعاي هر دعا كننده اي را پاسخ گويم و اجابت كنم هر وقت مرا بخواند، پس بايد از من اجابت خواهند و بس و به من روي آرند تا به راه درست درآيند، پس از خدا اجابت خواهيد و به او گرويد زيرا سزاوار است، كسي كه بزرگي خدا را دانست خود را بزرگ نشمارد زيرا بزرگي كساني كه خدا بزرگ دانستند آن است كه تواضع كنند و عزت آنها كه جلال خود را شناختند آن است كه برايش زبوبي كنند و سلامت آنها كه دانستند خدا چه قدرتي دارد آن است كه تسليم وي شوند و خود را گم نكنند پس از معرفت و پس از هدايت گمراه نشوند، يقين بدانيد كه شما تا وصف هدايت را ندانيد تقوي را نفهميد. و هرگز به پيمان رآن نچسبيد تا آنها كه كنارش گذاشتند بشناسيد و آن را به حق نخوانيد تا آنها كه تحريفش كرده اند را بشناسيد، هرگاه آن را فهميديد بدعت و زورگوئي را مي فهميد و دروغ بر خدا و تحريف را هم، و مي فهميد آن كه سقوط كرد چگونه سقوط كرد، و آنان كه نمي دانند شما را به ناداني نكشانند، آن را از اهلش بخواهيد كه آنها مخصوصان نور بخشند و از آنها بايد پرتو گرفت و اماماني هستند كه بايد پيرو آنها بود، زنده ماندن دانش و نابودي جهل به آنها است و آنهايند كه حلمشان شما را به جهل ديگران خبر مي دهد و خموشيشان دليل گفتارشان است و ظاهرشان نشانه ي باطنشان با حق مخالف نيستند و در آن اختلاف ندارند و از خداوند درباره ي آنها روشي مقرر شده و حكم خدا درباره ي آنها امضاء گرديده راستي در اين مطلب يادآوري است براي ياد آوران،


پس چون آن را شنيديد درست تعقل كنيد و به محض روايت آن اكتفا نكنيد، زيرا كه راويان بسيارند و رعايت كنندگان كمياب و الله المستعان