بازگشت

ريشه ي حديث


با اتصال سند بر حسب اجازه ي كتبي از حضرت آية الله العظمي مرجع و زعيم حوزه علمية در قم دامت بركاته مورخه آخر ماه ربيع الثاني سال يك هزار و سيصد و پنجاه و نه هجري قمري در مدرسه ي فيضيه كه متن آن در صفحه ي 99 كتاب هداية الأخوان در عنوان برادري و اخوت ايماني نوشته ام؛ از محمد بن يعقوب كليني قدس سره از محمد بن يحيي و محمد بن عبدالله از عبدالله بن جعفر از حسن بن ظريف و علي بن محمد از صالح بن ابي حماد از بكر بن صالح از عبدالرحمن بن سالم از ابي بصير از امام جعفر صادق عليه السلام، فرمود:

پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود، من با تو كاذذري دارم چه وقت برايت آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سئوال كنم؟ جابر گفت هر وقت شما بخواهي، پس روزي با او در خلوت نشست و به او فرمود:

درباره ي لوحي كه آن را در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله ديده اي و آنچه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود به من خبر ده.

جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله خدمت مادرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و او را به ولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم؛ در دستش لوح سبزي ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبي سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد


درخشان بود. به او عرض كردم، دختر پيغمبر، پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود لوحي است كه خدا آن را به رسولش صلي الله عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگاني و چشم روشني در ولادت حسين، به من عطا فرمود.

جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد من آن را خواندم و رونويس كردم پدرم به او فرمود اي جابر! آن را به من عرضه مي داري؟ عرض كرد آري. آن گاه پدرم به همراه جابر به منزل او رفت جابر ورق صحيفه اي بيرون آورد. پدرم فرمود اي جابر تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر در نسخه خود نگريست و پدر قرائت كرد حتي حرفي با حرفي اختلاف نداشت آن گاه جابر گفت خدا را گواه مي گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته، ديدم.

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نامه اي است از جانب خداوند عزيز حكيم براي محمد (ص) پيغمبرش و و نورش و سفيرش و حجابش (واسطه ي ميان خدا و خلق) و دليلش كه روح الأمين جبرئيل از نزد پروردگار جهان بر او نازل نمود.

اي محمد اسماء مرا (ائمه و اوصيائت را بنابر بيان مجلسي عليه الرحمه) بزرگ شمار و نعمتهاي مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار. همانا منم خدائي كه جز من شايسته پرستش نيست، منم شكننده ي جباران


و دولت رساننده به مظلومان و جزا دهنده ي روز رستاخير.

همانا منم خدائي كه جز من شايان پرستش نيست. هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب داند) و از غير عدل من بترسد (به اين كه عذاب مرا ستم پندارد) او را عذابي كنم كه هيچ يك از جهانيان را چنين عذاب نكرده باشم پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما. من هيچ پيغمبري را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد جز آن كه براي او وصي و جانشين مقرر كردم و من تو را بر پيغمبران برتري دادم و وصي تو را بر اوصياء ديگر و تو را به دو شيرزاده ات و دو نوه ات حسن و حسين گرامي داشتم و حسن را بعد از سپري شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحي خود ساختم و او را به شهادت گرامي داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم او برترين شهدا است و مقامش از همه ي آنها عالي تر است كلمه ي تامة (معارف و حج) خود را همراه او و حجت رساي خود (براهين قطعي امامت) را نزد او قرار دادم به سبب عترت او (فرزندان و اخص اقارب او) پاداش و كيفر دهم نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته ي من است و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده) خود محمد است او شكافنده ي علم من و كانون حكمت من است و جعفر است كه شك كنندگان درباره ي او هلاك مي شوند هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته، سخن و وعده ي پا بر جاي من است كه مقام جعفر را گرامي دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم، پس از او موسي است كه (در زمان او) آشوب سخت و


گيج كننده فراگيرد زيرا رشته ي وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامي سرشار سيراب شوند هركس يكي از آنها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده و آن كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد بر من دروغ بسته است، پس از گذشتن دوران، دوست و بنده برگزيده ام موسي، و اي بر دروغ بندان و منكرين علي و امام هشتم عليه السلام، و دوست و ياور من و كسي كه بارهاي سنگين نبوت را بر دوش او گذارم و بوسيله ي انجام دادن آنها امتحانش كنم (گويا اشاره به پذيرفتن امر دشوار وليعهدي است) او را مردي پليد و گردن كش مي كشد و در شهري كه (طوس) بنده ي صالح (ذوالقرنين) بنا كرده پهلوي بدترين مخلوقم (هارون) بخاك سپرده مي شود فرمان و وعده ي من ثابت شده كه او را به وجود پسرش و وارث علمش محمد مسرور دارم او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مي باشد. هر بنده اي به او ايمان آورد بهشت را جايگاه او قرار دهم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خويشان و خاندانش كه همه مستوجب دوزخ باشند بپذيرم و عاقبت كار پسرش علي را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحي من است به سعادت رسانم از او بوجود آورم دعوت كننده ي بسوي را هم و خزانه دار علمم حسن را (امام عسكري عليه السلام) و اين رشته را به وجود پسرش (م ح م د) كه رحمت براي جهانيان است كامل سازم او كمال موسي و رونق عيسي و صبر ايوب را دارا است در زمان (غيبت) او دوستانم خوار گردند (در نظر دنياداران) و (ستمگران) سرهاي آنها را براي يكديگر هديه فرستند چنانچه سرهاي ترك


و ديلم (كفار) را به هديه فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند و آنها ترسناك و بيمناك و هراسان باشند زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلاه از زنانشان بلند شود آنها دوستان حقيقي منند به وسيله ي آنها هر آشوب سخت و تاريك را برطرف كنم و به بركت آنها شبهات و تزلزلها و مصيبات و زنجيرها را بردارم و درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و همان ايشانند هدايت يافتگان.

عبدالرحمن بن سالم گويد ابوبصير گفت اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيده باشي تو را كفايت كند پس آن را از غير اهلش پنهان دار.