بازگشت

عباس و حبيب


روز نهم محرم به لشكر عمرسعد دستور دادند تا به لشكر امام حسين عليه السلام حمله كنند. عباس عليه السلام به امام خبر داد: «يا اخي! اتاك القوم؛ اي برادر قوم به سوي شما مي آيند» امام فرمود: «يا عباس! اركب بنفسي أنت يا أخي! متي تلقاهم فتقول ما لكم؛ عباس! جانم فدايت بر اسب سوار شو و نزد آن ها برو و به آن ها بگو شما را چه شده؟ و چه چيز باعث شده به اين سمت حركت كنيد» حضرت عباس عليه السلام با بيست نفر از ياران، چون حبيب و زهير رهسپار ميدان شدند تا خبر بياورند. دشمن گفت: امير امر كرده كه تحت فرمانش درآييد يا آماده جنگ شويد. عباس عليه السلام فرمود: «عجله نكنيد تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات كنم». [1] عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران خواست اين قوم را موعظه كنند. حبيب به زهير گفت: «اگر مي خواهي با اين قوم سخن بگو» زهير گفت: «تو پيش از اين شروع كرده اي، پس با آنها سخن بگو» حبيب فرمود:


«اي مردم! به خدا قسم نزد خداي تعالي در روز قيامت بدگروهي اند كساني كه به استقبال فرزند پيامبر و خاندان اهل بيت او بندگاني از اهالي اين شهر آمده اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالي كه آنها بندگاني عبادت پيشه، شب زنده دار، سحرخيز و بسيار به ياد خدايند.»

«عزره بن قيس» در پاسخ گفت: «هر چه مي تواني خودستايي كن!» [2] .

درسي كه مي توان گرفت: حبيب، ويژگي ياران امام را شب زنده داري، سحرخيزي و فراواني ياد خداوند و بندگي آنها دانسته است. آيا افتخار ديگري براي انسان هاي كامل مي توان سراغ داشت؟


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 416.

[2] «معاشر القوم: أما والله لبئس عندالله غدا قوم يقدمون عليه قد قتلوا ذريه نبيه، و عترته عليهم‏السلام و اهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم و عباد اهل هذا المصر المجتهدين بالاسحار، و الذاکرين الله کثيرا». تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 416-417؛ مقتل الحسين مقرم، ص 256.