بازگشت

شيوه ي بيرحمانه ي شهادت يگانه ي معصوم و حجت الهي


وقايع جانسوزي كه در جريان شهادت امام حسين عليه السلام اتفاق افتاد بسيار است كه در اين جا به پاره اي از صحنه هاي سوزناك آن مي پردازيم:

با اين كه عمر سعد وعده داده بود افراد لشكر به صورت تن به تن با آن حضرت بجنگند، لحظاتي نگذشت كه اين عهد را شكست و رو به لشكر كرد و فرياد زد: از هر طرف به او حمله كنيد. اين جا بود كه چهار هزار نفر تيرانداز امام را احاطه كردند و بين او و خيمه ها جدايي انداختند.

حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرياد برآورد:

اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي؛ [1] .

خيمه نشينان و اهل حرم را رها كنيد و به سراغ خود من بياييد.

آن جماعت با اشاره ي شمر همگي به طرف خود حضرت عليه السلام حمله ور شدند و جنگ شدت يافت و عطش آن حضرت نيز بسيار شديد شد. [2] .

براي بار دوم از براي وداع به خيمه آمد و با اهل حرم وداع نمود آن گاه به مركز


مبارزه بازگشت در حالي كه زير لب زمزمه مي كرد: «لا حول و لا قوة الا بالله.» [3] ابوالحتوف جعفي، تيري بر پيشاني مبارك امام عليه السلام زد، امام عليه السلام در حالي كه خون بر چهره اش جاري شده بود آن تير را بيرون كشيد و بر آنان نفرين كرد، آن گاه در آ ن حالت ضعف فرمود: سوگند به خدا! كه من از خداي خودم اميدوارم كه مرا به شرف شهادت برساند و از شما انتقام مرا بگيرد.

در اين حال، از كثرت زخم ها و جراحت هاي وارده، آن چنان ضعف بر امام عليه السلام مستولي شد كه خواست بيارامد. كه مردي، سنگي بر پيشاني اش زد خون بر صورتش جاري شد. وقتي حضرت خواست با لباس خود خون را از چشمانش پاك كند، مرد ديگري با تير سه شعبه قلبش را هدف گرفت، در اين موقع سرش را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: «خداي من! تو مي داني كه اين قوم مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.» دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد، خون مانند ناودان فوران مي كرد. [4] حضرت عليه السلام دست خود را زير آن خون گرفت و چون پر مي شد به طرف آسمان روانه مي ساخت و مي فرمود: «اين حادثه كه بر من نازل شده است، چون در مقابل ديدگان خداست بسيار سهل و ناچيز است.» و يك قطره از آن خون بر زمين برنگشت و نريخت.

براي بار دوم دست خود را زير خون گرفت، و چون پر شد، با آن سر و صورت و محاسن شريف خود را خون آلود كرد و فرمود: «با همين حال باقي خواهم بود، تا خدا و جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدار كنم.» آن قدر خون از بدن مباركش خارج شد كه رمقي در تن نداشت. بر روي زمين نشست و با مشقت سر خود را بالا نگاه مي داشت؛ در اين زمان مالك بن بشر او را دشنام داد و با شمشير بر سر آن حضرت زد به طوري كه


برنس (كلاه بلندي كه بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روي قلنسوه، كه كلاه عادي بود، عمامه يا دستمالي بست [5] كه اين جا زرعة بن شريك به كتف چپ آن حضرت ضربتي وارد ساخت و حصين بر حلقوم آن حضرت تيري زد. و ديگري بر گردن مبارك ضربه اي وارد ساخت و سنان بن انس با نيزه در ترقوه اش زد و پس از آن بر سينه ي آن حضرت ضربه اي وارد آورد سپس نيزه را در گلوي آن حضرت فروبرد [6] و صالح بن وهب به پهلويش تيري وارد كرد.

هلال بن نافع مي گويد: هيچ كشته اي را نديدم كه تمام پيكرش به خون آلوده باشد كه همچون حسين عليه السلام صورتش نيكو و چهره اش نوراني باشد.در آن حال چشمان را به آسمان دوخت و با پروردگارش اين چنين عرض كرد:

صبرا علي قضائك يا رب لا له الا سواك! يا غياث المستغيثين؛ [7] .

شكيبا هستم به تقدير و فرمان جاري تو اي پررودگار من! معبودي جز تو نيست اي پناه پناه آورندگان!

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: اسب آن حضرت با صداي بلند شيهه مي كشيد و پيشاني خود را به خون حضرت آغشته مي نمود و مي بوييد و مي گفت:

الظليمة الظليمه! من أمة قتلت ابن بنت بنيها؛ [8] .

فرياد رس! فرياد رس! از امتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشتند.

آن گاه، متوجه خيام حرم شد. خيمه نشينان و اهل حرم ندا در دادند! وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه! واحمزتاه! زينب ندا داد: وا اخاه! و سيداه! وا أهل بيتاه....

زينب آمد بر بالين برادر وقتي آن وضع اسفناك را ديد فرمود:


ويحكم أما فيكم مسلم؟

واي بر شما! آيا در بين شما يك نفر مسلمان نيست؟

اين جا عمر سعد دستور داد حسين را راحت كنيد، شمر بر ديگران پيشي گرفت و با پاهايش به آن حضرت ضربه زد و روي سينه اش نشست و با شمشير، دوازده ضربه به آن حضرت عليه السلام وارد آورد و محاسن مقدسش را گرفت و سر مقدسش را جدا كرد. [9] ألا لعنة الله علي القوم الظالمين (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون). [10] .


پاورقي

[1] مقرم، مقتل الحسين، ص 275.

[2] همان؛ لهوف، ص 105.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 50.

[4] مقرم، مقتل الحسين، ص 278.

[5] همان، ملهوف، ص 172.

[6] مقرم، مقتل الحسين، ص 281.

[7] همان، ص 283.

[8] همان.

[9] همان، ص 248.

[10] شعراء (26) آيه‏ي 227.