بازگشت

حراست از حجت خدا


دستور حركت صادر شد و كاروان بدون كاروان سالار را به اسيري بردند و براي آن كه نمكي به زخم هاي عميق اسيران بپاشند، خود اقدام به عبور اسرا از كنار قتلگاه كردند. همين كه زنان داغدار و كودكان عزادار به قتلگاه رسيدند با منظره ي دلخراشي مواجه شدند. در اين ميان امام زين العابدين عليه السلام وضعيت خاصي داشت. او بيمار بود و علاوه بر پاهاي مبارك، دستان پاكش نيز دربند بود. او تنها از بالاي مركب به گلزار خزان شده مي نگريست و مي گريست.

بوي خون، منظره ي غيرقابل باور قتلگاه و اجساد افتاده در آن، به امام عليه السلام حالت عجيبي مي دهد. زينب عليهاالسلام ناگهان به ياد رسالت خويش افتاد و نگاهي به امامش مي كند و مي فهمد كه به زودي با ديدن چنين منظره ي دلخراشي روح از بدن امام زمانش جدا مي شود از اين رو، فورا خود را به او مي رساند و با قدرت روحي والايي خطاب به زين العابدين عليه السلام عرض مي كند:

ما لي أراك تجود بنفسك يا بقية جدي و أبي و أخوتي؛ [1] .

اي يادگار جد و پدرم و برادرانم! اين چه حالتي است كه در تو مي بينم، گويي جان به جان آفرين تسليم مي نمايي.


امام عليه السلام فرمود:

كيف لا أجزع و أهلع و قد أري سيدي و اخوتي و عمومتي و ولد عمي و أهلي مضرجين بدمائهم، مرملين بالعراء، مسلبين، لا يكفنون و لا يوارون؛ [2] .

[عمه جان]، چگونه بي تابي نكنم در حالي كه آقا و مولا و برادران، عموها و پسرعموهاي خود را، به خون آغشته و در اين بيابان رها شده مي بينم!

زينب عليهاالسلام جهت تسلاي دل محزون امام سجاد عليه السلام حديث «ام ايمن» را براي او نقل مي كند و با داروي شفابخش سخن، از او رفع خطر مي كند.



اگر خونين دل غمباورم بود

محبت هاي زينب ياورم بود



ميان خيمه ي آتش گرفته

به رأفت سايه ي او بر سرم بود



زينب عليهاالسلام مي داند كه مصيبت، انسان را زودتر از پاي درمي آورد و پسر برادر، آخرين بازمانده و تنها يادگار و امام بر حق پس از برادرش است و بقاي نسل پيامبر صلي الله عليه و آله به واسطه ي وجود اوست. چون بايد از جان او، حتي به قيمت جانش حراست و محافظت نمايد. در مجلس ابن زياد، وقتي فرمان قتل امام سجاد عليه السلام صادر مي شود، زينب عليهاالسلام مي فرمايد:

يا بن زياد! حسبك من دمائنا، واعتنقته و قالت، و الله! لا أفارقه، فان قتلته فاقتلني معه؛ [3] .

آن چه از ما خون ريخته اي تو را بس است. دست به گردن امام زين العابدين عليه السلام انداخت و فرمود: به خدا سوگند! از او دست برنخواهم داشت! اگر قصد كشتن او را داري مرا هم با او بكش.

ابن زياد، كه اين گونه جان فشاني زينب عليهاالسلام را مشاهده مي كند، مي گويد: به خدا من


اين زن را چنان مي بينم كه دوست دارد من او را با اين جوان بكشم؛ او را واگذاريد كه همان بيماري اي كه دارد او را بس است.


پاورقي

[1] همان، ص 179.

[2] همان.

[3] الارشاد، ج 2، ص 116؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 117.