بازگشت

شعر


آن گاه كه قافله ي پيروز اسيران به شهر كوفه رسيد، در مدخل شهر وقتي چشمان منتظر زينب عليهاالسلام به خورشيد روي نيزه افتاد، با چند بيت شعر برآمده از عمق دل فرمود:



يا هلالا! لما استتم كمالا

غاله خسفه فأبدي غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي!

كان هذا مقدرا مكتوبا



يا أخي! فاطمة الصغيرة كلم -

-ها كاد قلبها أن يذوبا [1] .



اي ماه من! از چه روي غروب كردي و عالم و آدم را از نور وجودت محروم ساختي؟

اي ماه دل من! هرگز خيال نمي كردم كه چنين چيزي در سرنوشت ما مقدور و مكتوب شده باشد.

اي برادر! تا قلب و دل كوچك دختر خردسال فاطمه، آب نشده با او سخني بگو.

هنگامي كه اهل بيت عليهم السلام به مدينه بازگشتند، امام سجاد عليه السلام به «بشير بن جذلم» فرمود: بشير! آيا تو هم مثل پدرت شعر مي گويي؟ بشير عرض كرد: آري. حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: برو با سرودن شعر، مردم مدينه را از شهادت امام حسين عليه السلام، كه بزرگ ترين «ثلمه» و شكاف [2] بر اسلام است، آگاه ساز. بشير به مدينه آمد و اين


اشعار را خواند:



يا أهل يثرب! لا مقام بكم

قتل الحسين فادمعي مدرارا



الجسم منه بكربلاء مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار [3] .



اي مردم مدينه! مدينه براي شما جاي ماندن نيست؛ زيرا حسين عليه السلام كشته شد (از اين رو) اشك هاي من مثل باران فرو مي بارد.

جسم او در كربلا به خون آغشته و سرش بالاي نيزه گردانده مي شود.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 45، ص 114.

[2] اين تعبير درخطبه ايراد شده امام سجاد در مدينه است.

[3] سيد بن طاووس، الملهوف، ص 227.