بازگشت

چرا ابا عبدالله اهل بيتش را همراه خود برد؟


يكي از مسائلي كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بيني مي كردند،يعني يك امر غير قابل پيش بيني حتي براي افراد عادي نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت كنند تقريبا مي شود گفت تمام كساني كه آمدند و مصلحت انديشي كردند،حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري بر خلاف مصلحت تشخيص دادند،يعني آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادي بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش،تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مي گفتند:رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است،چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتان ببريد.اباعبدالله جواب داد: نه،من بايد آنها را ببرم.به آنها جوابي مي داد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند،به اين ترتيب كه جنبه معنوي مطلب را بيان مي كرد،كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند به رؤيايي كه البته در حكم يك وحي قاطع است. فرمود:در عالم رؤيا جدم به من فرموده است: «ان الله شاء ان يراك قتيلا» [1] گفتند:پس اگر اين طور است،چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مي بريد؟ پاسخ دادند:اين را هم جدم فرمود: «ان الله شاء ان يراهن سبايا» [2] .

اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم: اين جمله «ان الله شاء ان يراك قتيلا» يا «ان الله شاء ان يراهن سبايا» يعني چه؟ اين مفهومي كه الآن من عرض مي كنم معنايي است كه همه كساني كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند آن را مي فهميدند،نه يك معمايي كه امروز گاهي در السنه شايع است.كلمه مشيت خدا يا اراده خدا كه در خود قرآن به كار برده شده است،در دو مورد به كار مي رود كه يكي را اصطلاحا«اراده تكويني » و ديگري را «اراده تشريعي »مي گويند. اراده تكويني يعني قضا و قدر الهي كه اگر چيزي قضا و قدر حتمي الهي به آن تعلق گرفت، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهي ديگر كاري نمي شود كرد.

معناي اراده تشريعي اين است كه خدا اين طور راضي است،خدا اينچنين مي خواهد.مثلا اگر در مورد روزه مي فرمايد: يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر [3] يا در مورد ديگري كه ظاهرا زكات است مي فرمايد: يريد ليطهركم [4] مقصود اين است كه خدا كه اينچنين دستوري داده است،اين طور مي خواهد،يعني رضاي حق در اين است.

خدا خواسته است تو شهيد باشي،جدم به من گفته است كه رضاي خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند،يعني اسارت اينها رضاي حق است،مصلحت است و رضاي حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعني آن جهت كمال فرد و بشريت.

در مقابل اين سخن،ديگر كسي چيزي نگفت يعني نمي توانست حرفي بزند.پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد،ما ديگر در مقابل ايشان حرفي نداريم.همه كساني هم كه از اباعبدالله اين جمله ها را مي شنيدند،اين جور نمي شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمي توانم سر پيچي كنم.اباعبدالله هيچ وقت به اين شكل تلقي نمي كرد.اين طور نبود كه وقتي از ايشان مي پرسيدند چرا زنها را مي بريد،بفرمايد اصلا من در اين قضيه بي اختيارم و عجيب هم بي اختيارم،بلكه به اين صورت مي شنيدند كه با الهامي كه از عالم معنا به من شده است،من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است و اين كاري است كه من از روي اختيار انجام مي دهم ولي بر اساس آن چيزي كه آن را مصلحت تشخيص مي دهم.لذا مي بينيم كه در موارد مهمي،همه يك جور عقيده داشتند،اباعبدالله عقيده ديگري در سطح عالي داشت،همه يك جور قضاوت مي كردند،امام حسين عليه السلام مي گفت:اين جور نه،من جور ديگري عمل مي كنم.معلوم است كه كار اباعبدالله يك كار حساب شده است،يك رسالت و يك ماموريت است.اهل بيتش را به عنوان طفيلي همراه خود نمي برد كه خوب،من كه مي روم،زن و بچه ام هم همراهم باشند.غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم،هيچيك از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه اش همراهش نبود.انسان كه به يك سفر خطرناك مي رود،زن و بچه اش را كه نمي برد.اما ابا عبد الله زن و بچه اش را برد،نه به اعتبار اينكه خودم مي روم پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگي و همه چيز امام حسين (عليه السلام) در مدينه بود) بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتي در اين سفر انجام بدهند.اين يك مقدمه.


پاورقي

[1] بحار الانوار،ج 44/ص 364.

[2] بحار الانوار،ج 44/ص 364.

[3] بقره/185.

[4] مائده/6.