بازگشت

امام حسين به سوي كوفه و شهادت ايشان


حسين بن علي (ع) همان روز كه مسلم شهيد شد از مكه بيرون آمد. ابن زياد،حصين بن نمير را كه فرمانده شرطه او بود با چهار هزار سوار از مردم كوفه فرستاد تا ميان قادسيه و قطقطانه توقف كند و از رفتن اشخاص از كوفه به سوي حجاز غير از حاجيان و عمره گزاران و كساني كه متهم به هواداري امام حسين (ع) نيستند جلوگيري كند.

چون حسين (ع) تصميم به بيرون آمدن از مكه گرفت و شروع به آماده شدن شد،خبر به عبدالله بن عباس رسيد، به ديدار آن حضرت آمد و گفت : اي پسر عمو، شنيده ام قصد رفتن به عراق داري ؟ فرمود: آري چنين تصميمي دارم . عبدالله گفت : تو را به خدا سوگند از اين كار منصرف شو! فرمود: تصميم گرفته ام و از حركت چاره اي نيست .

تصميم و قصد امام حسين (ع) به اطلاع عبدالله بن زبير رسيد او هم به ديدار ايشان آمد و گفت : اگر در همين حرم الهي بماني و نمايندگاني و داعيان خود را به شهرها بفرستي و براي شيعيان خود در عراق بنويسي كه پيش تو آيند بهتر است و چون كارت استوار شد كارگزاران يزيد را از اين شهر بيرون كن ، من هم در اين كار با تو همراهي و هم فكري خواهم كرد و اگر به مشورت من عمل كني بهتر است اين كار را در همين حرم الهي انجام دهي .

گويند چون روز سوم رسيد عبدالله بن عباس باز به حضور امام حسين (ع) آمد و گفت : اي پسر عمو، به مردم كوفه نزديك مشو كه قومي حيله گرند و در همين شهر بمان كه سرور و سالار مردماني و اگر نمي پذيري به يمن برو كه در آن حصارها و دره هاي استواري است و سرزمين گسترده و وسيعي است و گروهي از شيعيان پدرت در آن جايند.

امام حسين (ع) فرمود: اي پسر عمو، به خدا سوگند مي دانم كه تو خيرخواه و مهرباني ولي من تصميم به رفتن گرفته ام . ابن عباس گفت : اگر ناچار مي روي پس زنان و كودكان را با خود مبر كه در امان نيستند. حسين (ع) فرمود: مصلحت را در اين مي بينم كه با زنان و فرزندان بيرون روم .

گويند چون امام حسين (ع) از مكه بيرون آمد سالار شرطه عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مكه با گروهي نظامي جلو آن حضرت را گرفت و گفت : امير عمرو بن سعيد به تو دستور مي دهد برگردي و برگرد و گرنه من از حركت تو جلوگيري مي كنم .

امام حسين (ع) سخن او را نپذيرفت ، دو طرف با تازيانه به يكديگر حمله كردند و چون اين خبر به عمروبن سعيد رسيد، ترسيد كار دشوار شود و به سالار شرطه خود پيام داد باز گردد. امام (ع) حركت فرمود و چون به منطقه صفاح رسيد فرزدق شاعر كه از عراق به كوفه مي آمد با ايشان برخورد و سلام كرد، امام حسين (ع) فرمود: مردم عراق را چگونه ديدي ؟ گفت : آنان را پشت سر گذاشتم در حالي كه دل هايشان با تو و شمشيرهايشان برضد تو بود. ولي امام حسين (ع) هم چنان به راه خود ادامه داد.

چون به منزله زباله رسيدند فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد كه به خواهش مسلم او را با نامه اي حاكي از بي وفايي و پيمان شكني مردم كوفه گسيل داشته بود رسيد و چون امام حسين (ع) آن را خواند به درستي خبر كشته شدن مسلم و هاني يقين پيدا كرد و سخت اندوهگين شد.

امام حسين (ع) هم چنان به راه خود ادامه مي داد و چون به وادي عقيق رسيد مردي از قبيله بني عكرمه به حضور ايشان آمد و سلام كرد و به اطلاع رساند كه ابن زياد ميان قادسيه و عذيب سوران را بر كمين گماشته است و افزود: فداي تو گردم باز گرد به خدا سوگند به سوي نيزه ها و شمشيرها مي روي .

امام حسين (ع) به او فرمود: خيرخواهي و در حد كمال نصيحت كردي خدايت پاداش نيكو دهد. حركت فرمود و به منزل شراه رسيد، شب را آن جا گذارند و فردا حركت فرمود. سواران بني اميه كه هزار تن بودند به فرماندهي حر بن يزيد تميمي رياحي رسيدند.

امام (ع) همين كه نزديك شدند به جوانان خود دستور فرمود با مشك هاي آب به استقبال آنان بروند و ايشان همگي آب آشاميدند و اسب هاي خود را هم سيراب كردند و همگي در سايه اسب هاي خود نشستند.

امام حسين (ع) به حر فرمود: چه قصد داري ؟ گفت : به خدا سوگند مي خواهم تو را پيش امير عبيدالله بن زياد ببرم . فرمود: در اين صورت به خدا سوگند با تو جنگ خواهم كرد. و چون گفتگو ميان ايشان بسيار شد، حر گفت : من مامور به جنگ با تو نيستم و فقط به من دستور داده اند از تو جدا نشوم . اكنون چيزي انديشيده ام كه با آن وسيله از جنگ با تودر امان مانم و آن اين است كه ميان خود و من راهي را برگزيني كه نه به كوفه بروي و نه به حجاز و همين گونه رفتار مي كنيم تا رأي عبيدالله بن زياد برسد. امام حسين (ع) فرمود: اين راه در پيش گير.

امام حسين (ع) از قصر بني مقاتل همراه حربن يزيد حركت فرمود و هرگاه آهنگ صحرا مي كرد حر او را از اين كار باز مي داشت تا آن كه به جايي به نام كربلا رسيدند، از آن جا اندكي به سوي راست حركت كردند و به نينوا رسيدند. و در اين هنگام بود كه نامه اي ازابن زياد براي حر آمد، «اما بعد همان جا كه اين نامه ام به دست تو مي رسد بر حسين و يارانش سخت بگير و او را در بياباني بدون آب و سبزه فرود آور و حامل اين نامه را مامور كرده ام تا مرا از آنچه انجام مي دهي آگاه سازد و السلام ».

حر نامه را خواند و سپس به امام حسين (ع) گفت : مرا چاره اي از اجراي فرمان ابن زياد نيست همين جاي فرود آي و براي امير بهانه اي بر من قرار نده .

امام حسين (ع) به حر فرمود: كمي پيش مي رويم و آن گاه پياده مي شويم و حركت كردند و چون به كربلا رسيدند حر و يارانش مقابل امام حسين ايستادند و آنان را از حركت باز داشتند و گفتند: همين جا فرود آييد كه رود فرات به شما نزديك است .

امام (ع) پرسيد: نام اين سرزمين چيست ؟ گفتند: كربلا. فرمود: آري ، سرزمين سختي و بلاست ، پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه گذشت و من همراهش بودم .

روز دوم ورود آن حضرت به كربلا عمر بن سعد با چهار هزار نفر فرا رسيد، عمر بن سعد جنگ با امام حسين (ع) را خوش نمي داشت . ابن زياد، به او گفت فرماني را كه براي تو نوشته ام برگردان . گفت : در اين صورت مي روم و با همان ياران و كساني كه قرار بود با او به ري و دستبي بروند حركت كرد و به امام حسين (ع) رسيد و حربن يزيد هم با همراهان خود به او پيوست . عمر بن سعد به قرة بن سفيان حنفي گفت : پيش امام حسين (ع) برو از او بپرس چه چيزي موجب شده است اين جا بيايي ، او آمد و اين پيام را گزارد.

امام حسين (ع) فرمود: از سوي من به او بگو كه مردم اين شهر براي من نامه نوشتند و متذكر شدند كه پيشوايي ندارند و از من خواستند پيش آنان بيايم .

گويند ابن زياد به عمر بن سعد نوشت كه از حسين (ع) و ياران او آب را بازگير و نبايد يك جرعه آب بنوشند. وقتي اين نامه به عمر بن سعد رسيد به عمرو بن حجاج دستور داد كه با پانصد سوار به كنار شريعه فرات برود و مانع از آن شود كه امام حسين (ع) و يارانش آب بردارند. چون تشنگي بر حسين (ع) و يارانش سخت شد به برادر خود عباس بن علي (ع) فرمان داد همراه سي سوار و بيست پياده هر يك مشكي بردارند.عباس به سوي آب رفت ولي عمرو بن حجاج از ايشان جلوگيري كرد ولي عباس (ع) با همراهان خود با آنان جنگيد و آنها را كنار زد و پيادگان مشكها را از آب پر كردند.

بعد از آن عمر بن سعد به ياران خود دستور حمله داد شامگاه روز پنج شنبه نهم محرم بود ولي امام حسين (ع) از آنان خواست كه جنگ را به فردا موكول كنند، و پذيرفتند.امام (ع) ياران خود را كه سي و دو سوار و چهل پياده بودند آرايش جنگي داد، زهير بن قين را بر سمت راست و حبيب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد. نخستين كسي كه از ايشان به ميدان رفت و جنگ كرد علي بن حسين كه همان علي اكبر است بود و همواره پيكار كرد تا شهيد شد.

عباس (ع) هم چنان پيشاپيش امام حسين (ع) ايستاده بود و امام (ع) به هر سومي رفت او هم به همان سو مي رفت تا اين كه عاقبت شهيد شدند. امام حسين تنها ماند.امام (ع) سخت تشنه بود.

در اين هنگام مردي از قوم تيري بر آن حضرت زد كه بر دوش او فرو شد و حسين (ع) آن را از شانه خود بيرون آورد، زرعه بن شريك تميمي ، شمشيري بر آن حضرت فرود آورد كه امام دست خود را سپر قرار داد. سنان بن اوس نخعي با نيزه حمله كرد و نيزه زد و حضرت درافتاد. خولي بن يزيد اصبحي از اسب پياده شد كه سر آن حضرت را جدا كند. دستش لرزيد و نتوانست و برادرش شبل بن يزيد پياده شد و سرامام (ع) را بريد و به برادرش خولي داد و امام حسين (ع) در دهم محرم سال 61 هجري به شهادت رسيدند.