بازگشت

دعوت مردم كوفه از امام حسين


امام حسين (ع) تا فرا رسيدن ايام حج در مكه ماند و در طي اين مدت مردم كوفه نيز او را راحت نمي گذارند و با فرستادن نامه هاي فراواني كه گويا تعداد آن از دوازده هزارهم تجاوز كرده است او را به سوي خود دعوت مي كردند. حسين بن علي (ع) هم براي آن كه آنها را بدون جواب نگذارده باشد و ضمناً از اوضاع واقعي كوفه نيز مطلع گردد، پسر عموي خود مسلم بن عقيل را كه جواني برومند عاقل و كاردان بود به عنوان سفارت به كوفه فرستاد. كوفيان پس از مرگ معاويه به موجب تلوّن ذاتي خود به اندازه كافي دچار هيجان شده بودند.

خانه سليمان صرد خزاعي را كه از بزرگان شهر و از صحابه رسول خدا بود ستاد كار خود قرار دادند و اجتماعات خود را عليه يزيد در آن جا تشكيل مي دادند. و در همان جا بود كه نامه هاي خود را انشا مي نمودند و به سوي امام حسين (ع) مي فرستادند.

امام حسين (ع) هوشمندتر از اين بود كه فريب تلوّن ذاتي آنها را خورده و تحت تاثير نامه هاي آنها قرار گيرد. آن حضرت در پي خلافت و به دست آوردن موقعيت نظامي نبود، بلكه نقشه ديگري داشت . نقشه اش اين بود كه با جنگ سرد يزيد را در هم كوبد و گفتيم كه نخستين گام جنگ سرد، ايجاد هيجان در افكار مردم است . اكنون كه كوفه خود،آمادگي اش را اعلام نموده و در آستانه يك هيجان بزرگ قرار دارد، چرا حسين بن علي (ع) از آن بهره مند نشود.

مسلم را به كوفه فرستاد تا با تدبير خويش كوفه را تا آن جا كه ممكن است هم چنان مشتعل و فروزان نگهدارد و خود در مكه ماند تا وظيفه بيدار كردن افكار مكيان و حج گزاران را بر عهده گيرد.

در عين حال امام حسين (ع) از بصره نيز غافل نبود، زيرا پس از مدينه و مكه و كوفه ، اهميتي به سزايي داشت . لازم ديد كه بصره را هم در جريان حوادث گذارده و اين پايگاه بزرگ اموي را نيز متزلزل سازد. لذا نامه اي به بزرگان بصره نوشت ، اين نامه ها به اندازه كافي اثر خود را كرد و قلوبي را كه در بصره به ياد خدا و فضيلت مي طلبيد دچار هيجان نمود. اما در اين جا لازم است بررسي و ارزيابي شود كه چرا امام حسين (ع) دعوت مردم كوفه را پذيرفت و پسر عموي خود مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد تا اوضاع كوفه را بررسي كند.

امام حسين (ع) از آن جا كه شرايط زمان خود را درك مي كرد بايد راهي انتخاب مي كرد تا با آن وسيله درد عده اي از افراد امت را چاره كند و آن دسته ها عبارت بودند از:

دسته اول : كه قسمت عمده مردم را تشكيل مي دادند كساني بودند كه در مقابل فساد معاويه ، اراده خود را از دست داده بودند و به پستي و خواري ناشي از فسادي كه پيرامون خلافت اسلامي را فرا گرفته بود و آن را به صورت بدترين نوع حكومت امپراتوري هاي ايران و روم و هراكليوس درآورده بود، تن در داده بودند.

دسته دوم : كساني بودند كه منافع خصوصي خود را بر اهداف رسالت پيامبر (ص) ترجيح مي دادند؛ به طوري كه هدف هاي عظيم رسالت به تدريج اهميت خود را از دست داده و هدف هاي خصوصي و شخصي جاي آن را گرفته بود.

دسته سوم : ساده لوحاني بودند كه فريب فرمانروايان بني اميه در آنان موثر افتاده بود.

اگر چه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) خلافت اسلامي كم كم از مفهوم صحيح و شرعي خود منحرف گرديد، اما مفهوم خلافت از هر گونه تغيير اساسي بركنار مانده بود.ليكن در دوران معاويه ، در مفهوم خلافت تغييرات اساسي پديد آمد و خلافت اسلامي شكل سلطنتي و استبدادي كسري و قيصر را گرفت .

دسته چهارم : اين عده مسئله را از لحاظ واگذاري خلافت از طرف امام حسن (ع) به معاويه و عقد قرارداد صلح با او مي نگريستند و به نظرشان اين تنها راهي بود كه امام حسن (ع) و اوضاع و احوال پيچيده آن روز به عنوان رهبر و حافظ منافع آينده رسالت از هر گونه نابودي پيش گرفته بود.

از اين رو امام حسين (ع) موقعيت را ارزيابي مي كرد تا به مسلماناني كه از دور ماجراي كناره گيري برادرش امام حسن (ع) از خلافت و صلح با معاويه را شنيده بودند،ثابت كند كه كناره گيري و صلح برادرش به معناي آن نيست كه اهل بيت پيامبر (ص) از رسالت خود دست كشيده و آن را دربست تحويل معاويه داده باشند. امام حسين (ع) در برابر اين آزمايش قرار نداشت كه تمام شرايط را در نظر گيرد و درد اين چهار دسته را چاره كند، آن حضرت براي رسيدن به اين هدف جز اين چاره اي نداشت كه عزيمت به عراق را انتخاب كند.