بازگشت

خلافت يزيد و بيعت گرفتن براي خلافت يزيد


مادر يزيد، صحرانشين بود كه معاويه پيش از خلافت با او ازدواج كرد و چون نمي توانست با زندگاني دمشق بسازد او را به صحرا نزد كسانش فرستاد. يزيد در آن جا باخلق و خوي بدوي بزرگ شد. تفريح را دوست مي داشت و به قانون پاي بند نبود، مردي بخشنده و فصيح و سخنور بود مي گفتند: «شعر به پادشاهي آغاز و با پادشاهي ختم شد.»مقصود از پادشاه اول «امرالقيس » و از پادشاه دوم «يزيد» بود.

معاويه در سال شصتم هجري در گذشت و يزيد پس از دفن پدر به مسجد بزرگ شهر در آمد. مردم را به بيعت كردن با خود فرا خواند و بيعت كردند و به خانه برگشت .هنگام مرگ معاويه ، حاكم مدينه وليد بن عتبه پسر ابو سفيان بود و حاكم مكه يحيي بن حكيم پسر صفوان پسر اميه بود و بر كوفه نعمان بن بشير انصاري حكومت داشت و بر بصره عبيدالله بن زياد. يزيد را همتي جز بيعت گرفتن از آن چهار تن نبود و به وليد نامه نوشت تا درباره بيعت بر آن چهار تن سخت بگير و به آنان اجازه هيچ گونه سر پيچي ازبيعت ندهد. چون اين نامه به وليد رسيد از بروز آشوب بيمناك شد و سخت نامه را پوشيده داشت و با آن كه ميان او و مروان اختلاف بود كسي فرستاد و او را خواست ، مروان پيش او آمد و وليد نامه يزيد را براي او خواند و با او مشورت كرد. مروان گفت : عبدالله بن عمر وعبدالرحمن بن ابوبكر خواستار خلافت نيستند ولي سخت مواظب حسين بن علي و عبدالله بن زبير باش و هم اكنون كس بفرست اگر بيعت كردند كه چه بهتر و گرنه پيش ازآن كه خبر آشكار شود و هر يك از ايشان جايي بگريزد و مخالفت خود را ظاهر سازد گردن هر دو را بزن .

وليد به عثمان كه نوجواني در سن بلوغ بود و آن جا حضور داشت گفت : پسر جان برو حسين بن علي و عبدالله بن زبير را فراخوان . پسرك به مسجد رفت و آن دو را آن جانشسته ديد و گفت : دعوت امير را بپذيريد و پيش او آييد. گفتند برو ما از پس تو مي آييم و چون پسرك برگشت ابن زبير به امام حسين (ع) گفت خيال مي كني براي چه منظوري دراين ساعت كسي پيش ما فرستاده است ؟ فرمود: گمان مي كنم معاويه مرده است وبراي بيعت پيش ما فرستاده است . ابن زبير گفت : من هم جز اين گمان ندارم . هر دو به خانه هاي خود برگشتند. امام حسين (ع) تني چند از دوستان و غلامان خويش را جمع كرد و به سوي دار الاماره رفت و به آنان دستور داد بر در نشينند و اگر صداي او را شنيدند به درون خانه هجوم آورند. امام حسين (ع) پيش وليد رفت و كنار او نشست ، مروان هم آن جابود، وليد نامه را براي حسين (ع) خواند، حضرت در پاسخ فرمود: كسي چون من پنهاني بيعت نمي كند. وليد مردي دوست دار عافيت بود، لذا به امام حسين (ع) گفت : برو و با مردم پيش ما خواهي آمد و امام برگشت . مروان به وليد گفت : با راي من مخالفت كردي و به خدا قسم ديگر هرگز چنين فرصتي به تو نخواهد داد. وليد گفت : اي واي بر تو، مرا راهنمايي مي كني كه حسين پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) را بكشم ؟، به خدا قسم كسي كه روز قيامت براي خون حسين (ع) مورد مواخذه قرار گيرد، ترازوي عملش در پيشگاه الهي سبك نخواهد بود.

عبدالله بن زيبر در خانه خود پناهنده شده و وليد را غافل كرد و چون شب فرا رسيد به سوي مكه گريخت و از شاهراه نرفت و راه بيراهه را پيش گرفت . صبح فردا اين خبر به وليد رسيد و حبيب بن كدين را همراه سي سوار به تعقيب او فرستاد كه نتوانستند اثري از او به دست آورند، عبدالله بن زبير از مدينه گريخت و به كعبه پناهنده شد و كسان را به سوي خود دعوت مي كرد. حسين (ع) به پاسخ فرماندار مدينه كه مي گفت با يزيد بيعت كند گفت : «كسي همانند من نهاني بيعت نمي كند، گمان دارم تو نيز مايل نيستي كه من نهاني بيعت كنم وقتي همه مردم را براي بيعت دعوت كردي ما را نيز دعوت كن كه كار به كجا باشد». وليد كه مردي صلح جو بود دست از او برداشت . پس از آن ، امام حسين (ع) به مكه رفت .