بازگشت

ورود معاويه به مكه و مواجهه با امام حسين


معاويه مدتي در مدينه ماند، سپس به مكه آمد.... نخستين كسي كه به استقبال آمد امام حسين (ع) بود كه معاويه به ايشان گفت : درود و خوشامد بر پسر رسول خدا (ص) و سرور جوانان مسلمان و دستور داد مركب ويژه اي آوردند و آن حضرت سوار شد و دوش به دوش معاويه حركت كرد. به عبداللّه بن زبير، عبدالرحمن بن ابوبكر و عبداللّه بن عمر...هديه اي بخشيد و از وليعهدي يزيد چيزي نگفت ، نزديك بازگشت معاويه بود كه آن چهارتن به هم گفتند: «خود را گول نزنيد، معاويه اين رفتار را بواسطه محبت با شما انجام نداد، بلكه فقط براي آنچه در نظر دارد انجام بدهد، چنين كرد و به هر حال براي او پاسخي فراهم آوريد. اتفاق كردند كه مخاطب و جواب گوي معاويه ، عبداللّه بن زبير باشد. سرانجام معاويه ايشان را خواست و گفت : روش مرا ميان خودتان ديديد و متوجه شديد كه صله رحم كردم و شما را تحمل نمودم . يزيد هم برادر و پسرعموي شماست و مي خواهم او را با نام خليفه ظاهراً جلو بياندازيد و حال آن كه اين خود شما خواهيد بود كه اشخاص را به حكومت خواهيد گماشت يا عزل خواهيد كرد و يزيد در هيچ يك از اين كارها با شما معارضه نخواهد كرد. ايشان سكوت كردند به طوري كه دوبار گفت آيا به من پاسخ نمي دهيد؟ در اين هنگام رو به عبداللّه بن زبير كرد و گفت : آنچه مي خواهي بگو كه به جان خودم سوگند تو سخنگوي ايشاني . عبداللّه گفت : آري سه پيشنهاد مي كنم هر كدام رامي خواهي بپذير. گفت : بگو. گفت : چنان رفتار كن كه رسول خدا (ص) رفتار نمود يا آن چنان كه ابوبكر يا آن چنان كه عمر. كه معاويه نپذيرفت . معاويه گفت : پيشنهاد و راه ديگري نداري ؟ گفت : نه . به آنان گفت : شما چطور؟ گفتند: نه . گفتار ما هم همان گفتاراوست . معاويه گفت : دوست مي داشتم به شما ثابت شود آن كس كه پند و اندرز مي دهد ومسموع نيست ، در رفتارش معذور است ، پيش از اين هرگاه من سخنراني مي كردم گاهي يكي از شما بر مي خاست و بر من در حضور مردم اعتراض مي كرد يا مي گفت دروغ مي گويم و من اين مسأله را تحمل و گذشت مي كردم ، ولي اكنون برمي خيزم و سخني مي گويم و به خدا سوگند اگر هر يك از شما در اين سخنراني من حتي يك كلمه گفتارم را رد كند، پاسخي جز شمشير نخواهد بود كه همان دم سرش را جدا خواهد ساخت . بنابراين هر كس جان خود را حفظ كند. آن گاه سالار نگهبانان خود را فراخواند و در حضور ايشان به او دستور داد كه بر سر هر يك از ايشان دو مرد گمارد و اگر هر يك از ايشان سخني در رد يا تصديق سخن من گفت ، همان دم آن دو مرد با شمشيرهاي خود گردنش را بزنند.