بازگشت

نهضت امام و تعبد


اعتراضات و پذيرفته نشدن دعوت امام حسين(ع) از سوي خواص و مردم علتهاي متفاوتي دارد. ليكن شايد بتوان گفت محور تمام اين علتها خالي بودن اين افراد از روحيه تعبد در موارد احكام شرعي بود. نكته اي كه امام بارها بر آن تاكيد كردند و اصولاً يكي از اهداف قيام وي زنده كردن اين روحيه در جامعه اسلامي بوده است. كساني كه به نحوي امام را از مقابله با حكومت يزيد و رفتن به كوفه برحذر مي داشتند، به اين مطلب علم داشتند كه شرايط اجتماعي كوفه به هيچ وجه براي قيام امام مساعد نبود و مردم كوفه كساني نبودند كه امام با تكيه بر آنها بتواند به هدف خويش برسد. بلكه آنها مردمي بودند كه در شرايط حساس به مخالفت با حضرت برمي خاستند همانطور كه با پدر و برادرش اينگونه رفتار كردند. از طرف ديگر آنها اخباري در خصوص شهادت امام شنيده بودند و عاقبت قيام وي را شهادت مي دانستند و از اين رو سعي در منصرف كردن امام از اين امرداشتند. اين دو امر به ظاهر كاملاً معقول هستند و حضرت نيز هيچ گاه آنها را رد ننمود. امام نظر عمربن عبد كه او را از كوفه برحذر مي دارد و مردم آن را بنده درهم و دينار مي داند، را برخاسته از فكر و انديشه دانست: جزاك الله خيراً يابن عمّ فقد و الله علمتُ انك مشيت بنصح و تكلمت بعقل. [1] .

و خود اين خبر را نيز بيان كرد كه اهل كوفه به او نامه نوشته اند ولي او را خواهند كشت: هذه كتب اهل الكوفة اليّ و لا اراهم الا قاتلي فاذا فعلوا ذلك لم يدعوا لله حرمة الا انتهكوها.... [2] .

در مواردي نيز با توبيخ نصيحت كنندگان اين نكته را متذكر گرديد كه منشأ علوم در دست ما است و جبرئيل به خانه ما وارد و خارج مي گرديد. با اين وجود آيا آنها به اوضاع و احوال جامعه و عاقبت كار من آگاهند و من از آن ناآگاهم: يا اخا اهل الكوفة اما و الله لو لقيتك بالمدينة لاريتك اثر جبرئيل من دارنا و نزوله علي جدّي بالوحي، يا اخا اهل الكوفة مسقتي العلم من عندنا افعلموا و جهلنا؟ هذا ما لايكون. [3] .

اما چرا امام حسين(ع) به اين درخواستها با اينكه منطقي به نظر مي رسيد پاسخ نداد و به عبارت ديگر چرا امام به علم خويش به عاقبت رفتن به سوي كوفه عمل ننمود. صرف نظر از شرايط خاص وي كه او را مجبور به خروج از مدينه و مكه كرده بود و در بعضي از پاسخهاي حضرت به اصرار براي ماندن در مكه يا مدينه بيان شده است، بعضي از اين پاسخها به مطلب مهم ديگري نيز كه از اهداف قيام امام محسوب مي شود، اشاره دارد. امام(ع) در مقابل اين نصيحتها در مواردي خود را از طرف رسول خدا(ص) مكلف مي داند كه از مكه خارج شده و به عراق رود. وقتي عبدالله بن جعفر به امام نامه مي نويسد و از او مي خواهد تا از مكه بيرون نرود زيرا چنين كاري به كشته شدن او و اهل بيتش مي انجامد، امام(ع) در پاسخ به او خواب خويش و فرمان رسول خدا(ص) را بيان مي كند و مي گويد بر اساس اين من بايد بروم چه اين رفتن به ضرر من باشد يا به نفع من: اما بعد فانّ كتابك ورد عليّ فقراته و فهمت ما ذكرت و اعلمك اني رايت جدي رسول الله في منامي فخبرني بامر (امرني بامر) و انا ماض له، لي كان او عليّ.... [4] .

در بعضي موارد نيز امام(ع) بدون ذكر علت صرفاً خود را ملزم به رفتن به عراق مي داند. [5] .

در موارد ديگر امام به قضاء و قدر استشهاد مي كند كه هر آنچه بايد اتفاق بيافتد مي افتد و آنچه نبايد بشود اتفاق نمي افتد. [6] اين سه جواب امام(ع) در پاسخ كساني كه او را از خارج شدن از مكه منع مي كردند، همه در يك راستا قابل بررسي است. امام بر اساس فرمان الهي به قيام اقدام كرده است و در اين راستا موظف است فرمان خداوند و رسولش را تبعيت كند و از نصيحت كنندگان نيز مي خواهد كه آنها نيز همچون وي در زمينه فرامين الهي متعبد باشند و با تمسك به بهانه هاي مختلف از تكليف الهي شانه خالي نكنند. او به آنها ياد مي دهد كه هنگام انجام فرمان الهي انسان نبايد به دنبال منافع و خير و شر خويش باشد، بلكه بايد به فرمان خداوند عمل كند؛ كاري كه خود حضرت در مقابل فرمان خداوند و رسولش به آن ملتزم بود و آن را بر مصلحت انديشي براي خودش مقدم داشت. خطبه امام حسين(ع) هنگام ترك مكه كه قسمتهايي از آن را ذكر كرديم نيز درس جامعي از تعبد و فرمان بري در زمينه احكام الهي به مردم مخصوصاً بزرگان مهاجر و انصار مي دهد. امام در آن قسمت كه مردم را به همراهي خود فرا مي خواند، مطلب را به گونه اي ذكر مي كند كه اولاً از آنها مي خواهد همچون او رضاي خداوند را بر هر چيزي مقدم دارند و در راه اجراي فرامين الهي آماده شهادت و فداكاري باشند؛ ثانياً اين امر را با خويشتن به عنوان امام مفترض الطاعة پيوند مي زند كه اگر مي خواهيد براستي در راه خداوند قدم برداريد بايد تابع ما باشيد: من كان باذلاً فينا مهجته و موطّنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا.... [7] .

امام اين مطلب را تابع آن چيزي مي داند كه در ابتداي خطبه فرموده بودند يعني چون اهل بيت تابع رضا و اراده الهي هستند پس مردم نيز بايد تابع اهل بيت باشند و حاضر باشند تا در اين راه جان و مال خويش را فدا نمايند. البته جمله «رضا الله رضانا اهل البيت» را مي توان به اين معني گرفت كه رضايت خداوند از بندگانش در گرو رضايت اهل بيت است. يعني در صورتي خداوند از بندگانش راضي مي شود كه ما از آنها راضي باشيم. در اين صورت جملات بعد دليل رسيدن اهل بيت به اين مقام را بيان مي كند و همين جمله مخاطبان را آگاه مي سازد كه بدون رضايت اهل بيت آنها از اعمال خويش بهره اي نمي برند. به هر حال اين خطبه هشدار به كساني محسوب مي شود كه با انگيزه هاي مختلف مي خواستند حضرت را از تصميم خويش منصرف كنند كه اين كارشان با تسليم و رضايت به اوامر الهي سازگار نيست و آنها بايد همچون اهل بيت به مقدرات خداوند راضي، و تسليم فرمانهاي او باشند و همينطور به آنها آگاهي مي بخشد كه اگر امام حسين(ع) به استدلالهاي به ظاهر منطقي آنها گوش نمي دهد از اين جهت نيست كه آنها شرايط و اوضاع و احوال جامعه را بهتر از او مي شناسند، بلكه از اين جهت است كه او تابع فرامين الهي است و آنها نيز بايد همينگونه باشند. از طرف ديگر اين خطبه وظيفه تمام مردم اعم از خواص و عوام را در آن شرايط دشوار مشخص مي كند. امام با تبيين مقام اهل بيت به آنها متذكر مي شود كه آنها در راه انجام تكليف خويش در مقابل خداوند راهي جز تبعيت از اهل بيت ندارند. اين سخن كه در حقيقت مخاطب اصلي آن همان خواص هستند مي خواهد اين حقيقت را بيان كند كه آنها به جاي مصلحت انديشي و منتظر نشستن تا چه اتفاقي پيش مي آيد بايد با اجتماع برگرد رهبري الهي كه وظيفه تبعيت از او را بر عهده دارند، به تغيير اوضاع و احوال اقدام نمايند. اگر آنها به جاي تلاش براي جلوگيري از قيام امام به مبارزه با قدرت فاسد حاكم كه خود نيز به ناحق و فاسد بودن آن اعتراف داشتند و در اين رابطه وظيفه اي الهي بر عهده داشتند، اقدام مي كردند و حضرت را در اين رابطه ياري مي كردند، شايد به هر دو هدف خويش يعني نابودي حكومت يزيد و محفوظ ماندن جان امام دست مي يافتند. زيرا اگر آنها از امام تبعيت مي كردند بسياري از مردم عادي نيز كه نظاره گر حركت امام بودند به اين قيام مي پيوستند. تاكيد امام حسين(ع) بر عنصر تعبد در پيروي از خويش كه همان اطاعت خداوند است، بعد از خروج از مكه نيز به صورت لطيفي استمرار مي يابد. همانطور كه امام در همين خطبه به نهايت كار خويش كه شهادت است، تصريح كرده، در طول مسير نيز بارها اين امر را تكرار كرده است تا تنها افرادي در اردوي حسيني باقي بمانند كه به اميد مال و جاه و منفعت دنيوي با او همراه نشده اند و تنها به صرف حمايت و همراهي او اقدام به اين كاركرده اند. از طرف ديگر امام حداقل دو مرتبه به طور صريح به تمام كساني كه همراه او بودند اجازه داد كه بروند و گفت نزد وي عهد و پيماني ندارند. اولين مرتبه بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر در منزل زباله بود كه امام اين خبر را به اطلاع همراهانش رساند و توضيح داد كه شيعيان و پيروان او در كوفه ديگر او را ياري نمي كنند. پس هر كس مي خواهد برود برود كه از نظر من او عهد و پيماني با من ندارد: بسم الله الرحمن الرحيم، امّا بعد فانه قد اتانا خبر فظيع قتل مسلم بن عقيل، هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر و قد خذلتنا شيعتنا فمن احب منكم الانصراف فلينصرف ليس عليه من اذ مام. [8] .

در اين زمان بود كه عده بسياري از افراد همراه امام او را رها كردند و رفتند. مرتبه دوم شب عاشورا است كه حضرت براي آخرين مرتبه خبر شهادت خود را به اطلاع يارانش رساند و از آنها خواست كه اگر مي خواهند، بروند زيرا دشمن تنها با او كار دارد و بعد از شهادت او به دنبال كسي ديگري نخواهد رفت: و قد اخبرني جدّي رسول الله باني ساساق الي العراق فانزل ارضاً يقال لها عمورا و كربلا و فيها استشهد و قد قرب الموعد. الا و انّي اظن يومنا من هؤلاء الاعداء وغدا و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعاً في حلّ ليس عليكم منّي ذمام [9] .

ولي حتي يك نفر از ياران باقي مانده حضرت از او جدا نشد وهمه با اعلام وفاداري تا آخرين قطره خون از آن حضرت حمايت كردند. سخن امام(ع) در هر دو مورد كه به همراهان خويش اجازه رفتن مي دهد مشتمل بر يك نكته ظريف است كه با آن مي خواهد به همراهان خويش و به تمام مردم در تمام زمانها اين درس را بدهد كه حركت او يك قيام الهي است و شركت كنندگان در اين قيام بايد تابع اوامر خداوند باشند و از امام خويش نيز در همين راستا اطاعت كنند. نه اينكه به خاطر علقه هاي قبيله اي، شخصي و غيره به ياري او بشتابند. امام اگر در اين سخنان عهد و پيمان خويش را از مردم برمي دارد، از طرف خويش صحبت مي كند. يعني من به عنوان يك شخص و فردي كه جايگاه خاصّي در ميان شما دارم و شايد عده اي از شما به خاطر اين جايگاه همراه من آمده ايد بر شما عهد و پيماني ندارم. امّا اين سخن حضرت به هيچ وجه تكليف و وظيفه الهي آنها در مورد ياري كردن او براي اقامه حق را نفي نمي كند و همچنين به هيچ وجه وظيفه شرعي آنها در تبعيت از امامي كه از طرف خداوند براي رهبري و هدايت جامعه قيام كرده است را از دوش آنها برنمي دارد. اين سخن و اجازه امام در حقيقت امتحاني پيش از موعد اصلي امتحان است تا افراد ناخالص را كه به انگيزه هاي غيرديني راهي مبارزه شده اند از افراد خالص جدا كند. زيرا همراهي اين افراد ناخالص نه تنها براي امام و اسلام سودي نداشت كه در مواقعي احتمال ضرر نيز وجود داشت و اينجاست كه عنصر تعبد در قيام حسيني كاملاً خود را واضح مي كند و روشن مي شود كه چرا بسياري از خواص كه جايگاه ديني و اجتماعي والاي آن حضرت را مي شناختند و بر به حق بودن او و ناحق بودن دشمن اعتراف داشتند از همراهي او باز ماندند.


پاورقي

[1] همان، ص 322.

[2] همان، ص 347.

[3] همان.

[4] همان، ص 312، 321، 331، 332.

[5] همان، ص 318، 320.

[6] همان، ص 328، 322.

[7] همان، 328.

[8] همان، ص 348.

[9] همان، ص 397.