بازگشت

خواص و قيام حسيني


شروع نهضت سيدالشهدا(ع) كه با امتناع از بيعت با يزيد و تصميم به خروج از مدينه همراه بود، واكنش بزرگان مهاجر و انصار را برانگيخت. آنها با توجه به احاديثي كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد شهادت حضرت شنيده بودند و با توجه به وضعيت جامعه اسلامي در آن زمان، او را از قيام عليه حكومت يزيد برحذر مي داشتند. ابن عباس، محمد حنفيه، عبدالله بن عمر، عبدالله جعفر و عبدالله مطيع را مي توان از جمله اين افراد برشمرد كه هريك به نحوي سعي در جلوگيري از قيام حضرت داشتند. اولين ملاقات امام حسين(ع) بعد از وارد شدن به مكه با ابن عباس و ابن عمر بوده است. [1] .

در اين ملاقات ابن عباس ضمن برشمردن وضعيت زمان كه مردم تابع پول و ثروت هستند و نقل احاديثي كه در آن به شهادت حضرت تاكيد شده است، از امام مي خواهد كه به نحوي با يزيد صلح كند و از ريخته شدن خون خود كه به هلاكت امت مي انجامد جلوگيري كند.اما امام با گرفتن اعتراف از او كه بيعت با يزيد را پيامبر اكرم(ص) منع كرده است بر يك مسئله اساسي در مورد خويش تاكيد مي كند كه او فرزند دختر رسول خدا(ص) است. ابن عباس ضمن تاييد اين سخن كه در اين زمان هيچ كس به جز آن حضرت چنين مرتبه اي را ندارد همين امر را ملازم با اين مي داند كه اطاعت از آن حضرت مثل نماز و زكات كه يكي بدون ديگري پذيرفته نمي شود، واجب است. بعد از اينكه ابن عباس اين امر را اظهار مي دارد و آيات كفر و نفاق را در مورد مردمي كه دست خويش را به خون فرزند دختر رسول خدا(ص) بيالايند مي خواند، امام از او طلب ياري مي كند و ابن عباس آنچنان خويش را مطيع امام نشان مي دهد كه هيچ كس شك نمي كند كه او تا آخرين لحظات و تا آخرين قطره خون همراه امام است. اما در اين لحظه عبدالله بن عمر وارد صحنه مي شود و او را از گفتن چنين كلماتي برحذرمي دارد و خود نيز به نحوي سعي مي كند كه امام را به بيعت با يزيد يا حداقل كناره گيري از جامعه و گوشه نشيني وادارد. اما با يك سؤال از طرف امام حسين(ع)همانند ابن عباس غافلگير مي شود. امام از او سؤال مي كند در مورد كار من چه فكري مي كني؟! آيا مي انديشي كه من به راه خطا رفته ام؟! اگر چنين مي انديشي موضوع رابراي من بيان نما كه من از راهنمايي تو تبعيت مي كنم. عبدالله بن عمر در پاسخ اين سؤال هرگونه خطا و اشتباه را از فرزند دختر رسول خدا(ص) دور مي داند و او راازجهت طهارت و پاكي براي خلافت صالح مي شمارد، اما باز هم حرف خويش را تكرارمي كند و از امام مي خواهد تا گوشه نشيني اختيار كند تا كشته نشود. امام ضمن رد اين سخن او تصميم يزيد و يزيديان را بيعت يا كشته شدن او مي داند. آنگاه از عبدالله بن عمر تقاضاي كمك مي كند و متذكر مي شود كه اگر پدرش عمر بن خطاب زنده بود حتماً او را ياري مي كرد. اين طولاني ترين مكالمه اي است كه امام حسين(ع) با مخالفان قيام خويش داشته است وافراد ديگر نيز چيزي افزون بر اين بيان نكرده اند و همه يا به آن حضرت سفارش مي كرده اند كه با يزيد بيعت كند يا گوشه گيري نمايد و يا به نحوي جان خويش رانجات دهد. تنها عبدالله بن زبير هنگام آگاهي از تصميم امام براي رفتن به كوفه حضرت راتشويق كرد كه به كوفه برود زيرا در آنجا ياران فراواني دارد و علت اين امر همانطور كه امام نيز تذكر دادند واضح است. زيرا او مي خواست به گونه اي راه را براي رهبري خويش هموار نمايد. در گفتگوي امام حسين(ع)، ابن عباس و ابن عمر دو مطلب تناقض آميز وجود دارد كه هم حاكي از روحيات خواص در زمان حضرت و هم بيانگر يكي از اهداف قيام حضرت است. اولين مطلب تاكيد امام(ع) بر رهبري خويش در مورد امت پيامبر اكرم(ص) و اعتراف آنها به اين امر است. تاكيد امام(ع) بر اين امر را در بحث قبل اشاره كرديم و آنچه در اينجا مهم است اعتراف خواص به اين امر است. ابن عباس اطاعت از حسين(ع) را مثل خواندن نماز و اداي زكات واجب مي داند به گونه اي كه اين واجبات از هم قابل تفكيك نيستند: نعلم و نعرف انّ ما في الدنيا احد هو ابن بنت رسول الله(ص) غيرك و ان نصرك لفرض علي هذه الامة كفريضة الصلاة و الزكاة التي لايقدر ان يقبل احدهما دون الاخري. ابن عمر نيز با اعتراف به خطا نكردن امام(ع) و صلاحيت او براي خلافت به اين امر اعتراف كرده است: و لم يكن الله تعالي يجعل ابن بنت رسوله علي خطأ و ليس مثلك من طهارته و صفوته من الرسول علي مثل يزيد بن معاوية باسم الخلافة. مطلب دوم تبعيت نكردن آنان از امام است. با وجود اعتراف آنان به رهبري امام و صحيح بودن راه و روش او، طبيعي است كه آنان بايد از امام تبعيت و در مقصودش ياري مي كردند. اين اعتراف حتي بالاتر از اين اقتضاء داشت كه آنان از نصيحت امام نيز دست بر مي داشتند و از عمل او تبعيت و در كنار او در راه حق حركت مي كردند. اما نه تنهاچنين امري اتفاق نيفتاد بلكه خود مانعي بر سر راه امام حسين(ع) بودند به صورتي كه آن حضرت مجبور بود سيل انتقادات خواص در مورد قيام خويش را به نحوي پاسخ بگويد. اين انتقادات آنگاه به اوج رسيد كه همه از تصميم امام(ع) براي رفتن به كوفه در پاسخ به دعوت بزرگان اين شهر آگاه گرديدند. ابن عباس در اين زمان نيز به حضور امام مي شتابد و با توصيف اوضاع كوفه و خيانتهايي كه آنها به اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) كردند و اين امر از خصلتهاي آنها است، از امام مي خواهد كه از تصميم خويش باز گردد و در مكه بماند. عبدالله بن عمر، محمدبن حنفيه، عبدالله جعفر و ديگران نيز برخورد مشابهي با اين تصميم داشتند. گفتگوي امام حسين(ع) با ابن عباس و عبدالله بن عمر و ديگر خواص آن روز نشان دهنده اين است كه در صورت همراهي با قيام آن حضرت، آنها مي توانستند نقش مهمي در اين قيام ايفا نمايند. حضرت در صحبت با اين دو نفر نه تنها از آنها اعتراف مبني بر درست بودن اقدام خويش مي گيرد كه خود از جنبه نظري تاييد قيام و همراهي آنها با او محسوب مي شود بلكه آنها را دعوت مي كند تا او را در اين قيام ياري كنند. دعوت امام از ابن عباس به صورتي لطيف و با به شهادت گرفتن خداوند بر سخن ابن عباس در مورد مقام و جايگاه او انجام پذيرفت كه ابن عباس متوجه اين امر گرديد و اعلام آمادگي كرد در راه حضرت كشته شود ليكن بعداً در اين زمينه اقدامي نكرد. اما آن حضرت از عبدالله بن عمر صريحاً خواست كه او را همراهي كند و به او تذكر داد كه اگر پدرش زنده بود حتماً او را ياري مي كرد. اين درخواست بيان گر اين مطلب است كه اگر خواص به درخواست وي براي همراهي، او را اجابت مي كردند و با اين كار جايگاه امام را براي ساير مردم بيان مي نمودند، مردم با آگاهي از اين امر برگرد حضرت جمع مي شدند. به عبارت ديگر آنچه را از لحاظ نظري بر آن صحّه گذاشته بودند در عمل نيز نشان مي دادند، امام را در رسيدن به يكي از اهداف قيام خويش كه تبيين جايگاه اهل بيت(ع) در جامعه اسلامي و اختصاص خلافت به آن حضرت بود به نحو شايسته اي ياري مي كردند. خواص در اين امر تا آن حد مهم و تاثيرگذار بوده اند كه امام حسين(ع) بعد از نااميدي از همراهي آنها با قيام، از هر يك حداقل كاري را كه مي توانستند در اين رابطه انجام دهند و با روحيات آنها نيز سازگار بود، طلب نمود. امام(ع) در اين زمينه از عبدالله بن عمر سه چيز را درخواست مي كند. اول اينكه او را بعد از هر نماز دعا كند. دوم با يزيد و يزيديان همنشيني و همراهي نكند. سوم اينكه به تعجيل، به بيعت با يزيد نشتابد و لااقل اين اندازه صبر كند تا نتيجه كار امام با آنها برايش روشن شود. يا ابن عمر! فان كان الخروج معي مما يصعب عليك و يثقل فانت في اوسع العذر. و لكن لا تتركنّ لي الدعا في دبر كل صلاة و اجلس عن القوم و لاتعجل بالبيعة لهم حتي تعلم الي ما يؤول الامر. [2] .

حضرت از ابن عباس نيز مي خواهد كه ارتباط دائمي خويش را با او حفظ كند و خبرهاي مدينه را به وي برساند. اين امر پيشتر در مورد محمدحنفيه نيز انجام پذيرفت. وقتي حضرت مي خواست از مدينه خارج شود و به مكه بيايد و محمد حنفيه به هر دليل از اين امرسر باز مي زند، امام از او مي خواهد كه براي او خبرگيري كند و اخبار حكومت بني اميه را به او برساند. [3] .


پاورقي

[1] همان، ص 305.

[2] همان. ص 308.

[3] همان، ص 289.