بازگشت

موضع گيري هاي محمد حنفيه و ابن عباس


پس از واقعه كربلا و اوضاع دشوار حاكم، كه امام سجاد (ع)، سلاح دعا را به عنوان مهم ترين تأثير اجتماعي در ايجاد پيوندمردم با خدا انتخاب كرد و سعي بر آن داشت تا با جنبشهايي كه به نام شيعه بر پا مي شد مانند قيام توابين و مختار رابطه اي برقرار ننمايد، دو شخصيت ديگر در فعاليتهاي سياسي و گروهي مشاركت داشتند. يكي محمدبن حنفيه فرزند حضرت علي (ع) و ديگري عبدالله بن عباس كه به عنوان مفسّر قرآن داراي شهرت بود. محمدبن حنفيه به دليل علوي بودن براي شيعيان داراي اهميت خاصي بود. با اين كه او داعيه رهبري نداشت ليكن مختار در كوفه به نام او عَلَم مخالفت بر افراشته بود و شخصي چون ابن زبير او را براي اهداف خود خطرناك مي پنداشت. زيرا بني هاشم به دليل دشمني عبدالله بن زبير با خاندان پيامبر و علويان، حاضر به بيعت با او نشدند. از اين رو او، محمدبن حنفيه، ابن عباس و 17 تن از بني هاشم را زنداني كرد تا اين كه فرستادگان مختار آنها را نجات دادند. [1] ابن حنفيه بارها نسبت به سخنراني هاي ابن زبير كه به عيب گويي از حضرت علي (ع) مي پرداخت، صداي اعتراض بلند كرده و مشاجرات لفظي بين آنها به وجود مي آمد. اين مسأله موجب شد تا ابن زبير دستور اخراج ابن حنفيه را بدهد كه اين امر موجب اعتراض ابن عباس نيز واقع گرديد. عبدالملك كه قصد داشت از اين اختلاف به سود خويش بهره گيري كند، ابن حنفيه را به شام دعوت كرد ليكن تمجيدهاي مردم از او و ذكر اوصاف وي موجب شد عبدالملك احساس خطر نموده و شرط ورود ابن حنفيه به دمشق را بيعت با وي اعلام كرد، در نتيجه ابن حنفيه نپذيرفت و به مكه برگشت و در شعب ابي طالب سكني گزيد. بار ديگر بين او و ابن زبير اختلاف بالا گرفت كه منجر به اخراج وي به طائف گرديد. در اين زمان ابن عباس نيز از مكه اخراج شده و به طائف آمده و هر دو عليه ابن زبير تبليغ مي كردند. [2] ابن عباس از مخالفان سر سخت ابن زبير در مكه بود. او از ابتدا با ابن زبير به مخالفت برخاست. زماني كه هنوز يزيد در قيد حيات بود ابن عباس را به خاطر مخالفتش با ابن زبير تشويق كرد زيرا گمان مي برد كه ابن عباس قصد دارد تا بني اميه بر مكه تسلّط يافته او با آنان بيعت كند. ولي ابن عباس در پاسخ نامه او به شدّت وي را مورد حمله قرار داد و او را در خصوص كشتن امام حسين (ع) و فرزندان عبدالمطلب، و پدرش معاويه را به دليل سنّت هاي غلط و رواج بدعت و ايجاد گمراهي در جامعه سرزنش كرد. يزيد در پاسخ نامه ابن عباس، او را متهم به شركت در قتل عثمان كرد كه ابن عباس نيز گفت بيش از همه خود پدرت معاويه مقصر است زيرا آنقدر در دادن كمك تأخير كرد تا عثمان به هلاكت رسيد. [3] ديدگاه ابن عباس و ابن حنفيه اين بود كه خلافت وضع اسفباري پيدا كرده و از مرحله نبوت و خلافت به پادشاهي رسيده است. ابن عباس به مردم توصيه مي كرد كه از هر دو گروه زبيري ها و اموي ها فرار كنند زيرا آنها مردم را به جنّهم دعوت مي كنند. [4] موضع ابن عباس در جريانات مكه در عهد ابن زبير با محمدبن حنفيه كاملاً هماهنگ بود و وي عمدتاًبه دفاع از ابن حنفيه مي پرداخت و بارها بر سر همين مسائل و مشابه آنها با ابن زبير مشاجره مي كرد. حمايتهاي ابن عباس و نيز مخالفتهاي خود او منجر به اخراجش از مكه شد كه به طائف رفت و اما آنجا نيز دست از مخالفت برنداشت و در خطابي به مردم ماهيت فريبكارانه ابن زبير را بر ملا كرد. او در همان طائف در سال 68 ه.ق. رحلت كرد و ابن حنفيه بر او نماز گزارد. [5] در اين زمان بين بني هاشم اختلافي وجود نداشت اما بعدها به تدريج بين بني العباس و طالبيين اختلاف آغاز شد تا آنجا كه در خلافت عباسيان، علويان و طالبيان تحت فشارهاي شديدي قرار گرفتند. پس از حاكميت عبدالملك وي سياست مماشات با بني هاشم را در پيش گرفت و به حجاج نيز نوشت تا از ريختن خون بني عبدالمطلب پرهيزكند زيرا آل ابوسفيان با دست زدن به چنين كاري حكومت را از دست دادند. [6]


پاورقي

[1] مشروح آن در: تاريخ طبري، ج‏8، صص 3373 - 3371. کامل ابن‏اثير، ج‏6، صص 118 - 113. در برخي روايات تعداد همراهان محمدبن‏حنفيه را 24 نفر ذکر کرده‏اند. تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص‏205. ابن عبدربه،عقدالفريد، ج‏5، ص‏161. شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 20، ص 123 و 124.

[2] در باره مشاجرات محمدبن‏حنفيه و ابن‏زبير و نيز موضع عبدالملک ر.ک: تاريخ يعقوبي، ج‏2، صص207 - 205. کامل ابن اثير، ج‏6، صص‏116-118 - اخبار الطوال دينوري، ص‏352. فتوح ابن‏اعثم، ج‏6، صص253 - 240. مسعودي، مروج الذهب، ج‏2، ص 84 و 85.

[3] مشروح نامه‏هاي ابن‏عباس و يزيد در: تاريخ يعقوبي، ج‏2، صص‏189 - 185. بلاذري، انساب الاشراف، ج‏4، ص‏18. کامل ابن‏اثير، ج‏5، صص‏267 - 265. مباحثه ابن‏عباس و ابن‏زبير در: مروج الذهب، ج‏2، ص‏85و 86.

[4] انساب الاشراف، ج‏5، ص‏196.

[5] تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص‏207. کامل ابن‏اثير، ج‏6، ص‏117.

[6] ابن عبدربه، عقدالفريد، ج 5، ص 149. مسعودي، مروج الذهب، ج‏2، ص‏172. در اين‏باره نيز بنگريد به: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، صص 269 - 261.