بازگشت

آثار و پي آمدهاي حضور زنان در نهضت حسيني


گفتيم كه هدف نهضت و قيام حسيني برانگيختن حساسيت

ديني و مذهبي مسلمانان و بيدار كردن وجدانهاي خفته آنان بود. امام صادق(ع) در زيارت اربعين مي فرمايد: «و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة؛ [1] .

خون پاكش را در راه تو بخشيد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهي نجات بخشد». و نيز گذشت كه امام حسين(ع) براي رساندن پيام نهضت و قيام خويش به مسلمانان از بهترين شيوه و روش استفاده كرد و مسؤوليت آن را بر دوش زنان و اهل بيت خويش قرار داد. اين كار سبب شد كه از همان ساعتهاي نخست و اوليه پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش ثمرات و نتايج قيام ظاهر گردد و گذشت زمان نه تنها سبب فراموشي آن نگرديد، بلكه روز به روز نتايج پربارتري به ارمغان آورد. در اينجا به طور گذرا و فشرده به برخي از آثار حضور زنان در قيام عاشورا اشاره مي كنيم. پس از شهادت امام حسين(ع) سپاه عمر بن سعد براي غارت خيمه هاي امام(ع) و اهل بيت به اردوگاه آن حضرت وحشيانه هجوم آوردند. در اين هنگام زني از قبيله بكر بن وائل كه با شوهرش در سپاه عمر سعد حضور داشت، با مشاهده يورش وحشيانه سپاه عمر سعد به زنان و خيمه ها، شمشير به دست گرفت و در حالي كه فرياد مي زد: «اي آل بكر بن وائل! دختران رسول خدا(ص) را تاراج مي كنند هيچ فرماني جز فرمان خداوند نيست. به خونخواهي رسول خدا قيام كنيد!» براي دفاع از اهل بيت امام حسين(ع) به سوي خيمه ها هجوم باد؛ ولي پيش از آنكه كاري انجام دهد شوهرش او را گرفت و به جايگاهش باز گرداند. [2] .

گرچه اقدام اين زن ناتمام ماند ولي اين اقدام آغازي بود براي قيام خونخواهان كه به طور وسيع و گسترده در آينده به وجودآمد. هنگامي كه مي خواستند كاروان اسيران را از كربلا به كوفه حركت دهند، آنان را از كنار كشته هاي شهدا حركت دادند. وقتي زنان بر بالين عزيزان خود رسيدند، چنان منظره دلخراشي آفريدند، كه مشاهده آن سنگدل ترين اشخاص را متأثر و ناراحت كرد. در آن صحنه زينب(س) با بدن برادر خود سخناني گفت. سخنان زينب(س) در آن موقعيت دوست و دشمن را به گريه واداشت. [3] .

در طول سفر كاروان اهل بيت حوادث بسياري نقل شده است كه از آن حوادث روشن مي شود كه حتي مردم كوفه - كه نزديكترين شهر به محل حادثه بودند و بيشترين ارتباط را با آن داشتند و امام حسين(ع) و يارانش به وسيله سپاه اعزامي از آن شهر به شهادت رسيده بودند - از حادثه عاشورا بي خبر بودند و اگر اسارت اهل بيت نبود، معلوم نبود كه اين خبر كي به گوش آنها خواهد رسيد و در اين مدت با فرصتي كه يزيديان داشتند، مي توانستند به هر شكلي خبر نهضت امام حسين(ع) را تحريف نمايند؛ ولي اسارت اهل بيت فرصت هر گونه تحريف و شايعه پردازي را از يزيديان گرفت. در طول سفر كاروان اسيران، هر يك از زنان اهل بيت در موقعيت مناسب براي مردم به سخنراني مي پرداختند. يكي از آن سخنراني ها، سخنراني زينب(س) در كوفه است. سخنان حضرت زينب در كوفه چنان تأثيري در مردم گذاشت كه راوي گويد: «پس از خطبه زينب مردم را ديدم كه از شدت پشيماني حيرت زده دستان خود را به دندان مي گزند، در آن ميان پيرمرد سالخورده اي را در كنار خود مشاهده كردم كه چنان مي گريست كه محاسن سپيدش از اشك تر شده بود. او دست به جانب آسمان برداشته و مي گفت: «پدر و مادرم فداي شما باد! پيران شما بهترين سالخوردگان، زنان شما بهترين زنان، كودكان شما بهترين كودكان و دودمان شما دودماني كريم و فضل و رحمت شما رحمتي بزرگ است». آنگاه اين بيت را زمزمه كرد: «پيران شما بهترين پيران هستند و وقتي تبار و نسل شما شمرده شود، هرگز ذلت و خواري در آن راه ندارد.» [4] .

از سخنراني هاي ديگري كه در كوفه ايراد شد، سخنراني فاطمه دختر امام حسين(ع) بود. او نيز با سخنان كوبنده و آتشين خود مردم كوفه را زير باران نكوهش و ملامت قرار داد. سخنان او نيز آن چنان در مردم اثر كرد كه همه به گريه افتادند و گفتند: «اي دختر پاكان! بس است! دلهاي ما را سوزاندي، سينه هاي ما را تنگ كردي و اندرون ما را آتش زدي.» [5] .

پس از او ام كلثوم دختر علي(ع) براي مردم به ايراد سخن پرداخت. پس از سخنان او آن چنان مردم منقلب شدند كه راوي مي گويد پس از سخنان ام كلثوم صداي ضجه و گريه و زاري مردم بلند شد. زنان موهاي خود را پريشان كردند و خاك بر سر خود مي ريختند، صورتهاي خود را خدشه مي زدند و سيلي به صورت خود مي نواختند و مرگ و نابودي خود را درخواست مي كردند و مردان نيز مي گريستند. پس هيچ زن و مردي ديده نشد كه مثل آن روز گريه كنند. [6] .

پس از ام كلثوم، امام سجاد(ع) شروع به سخن نمود. آن حضرت پس از آنكه مقداري سخن گفت؛ صداي مردم از گوشه و كنار بلند شد و به همديگر مي گفتند: «نابود شديم و خود نمي دانيم.» امام سجاد(ع) در ادامه سخنان خود فرمود: «خداوند رحمت كند كسي را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در مورد خدا و پيامبر(ص) و اهل بيتش به كار بندد. همانا رسول خدا(ص) براي ما سرمشق و الگوي نيكويي است.» در اينجا جمعيت يك صدا فرياد برآوردند: «اي فرزند رسول خدا(ص)! ما همگي مطيع و فرمانبردار هستيم، پيمان ترا رعايت مي كنيم و از تو جدا نمي شويم. پس آنچه مي خواهي به ما دستور بده. ما با هر كس با تو در حال جنگ باشد در جنگيم و با هر كس با تو در حال صلح باشد در صلحيم. ما يزيد را دستگير مي كنيم و از هر كس كه به تو و ما ستم روا داشته است بيزاري مي جوييم.» [7] .

در تمام اين سخنراني ها تلاش اهل بيت بر بازگو كردن جزييات حوادث كربلا به خوبي به چشم مي خورد و اين مطلب علاوه بر آنكه سبب برانگيختن احساسات مردم مي گرديد، حادثه كربلا را از خطر تحريف و دستبرد حفظ مي كرد و مجال هر گونه شايعه پراكني و شايعه سازي را از حكومت امويان مي گرفت. پس از آن كاروان اسيران روانه شام گرديدند. در ميان راه حوادث جالبي اتفاق افتاد. در شهر حلب گروهي از زنان براي نجات اسيران و سرهاي مقدس قيام كردند كه داستان آن را در اينجا بازگو مي كنيم: وقتي خولي قصد داشت سر مقدس امام حسين(ع) را به موصل ببرد، سي نفر از اهل موصل شمشير كشيدند و براي جنگيدن با خولي و همراهانش هم سوگند شدند. ولي خولي از تصميم آنان باخبر شد و بدون اينكه وارد موصل گردد، مسير خود را تغيير داد و از تل «عفراء» و «عين الورده» عبور كرد. آنگاه به حاكم حلب نوشت كه سر حسين بن علي(ع) خارجي! با ماست، گروهي از نيروهاي خود را براي استقبال و حمايت از ما بفرست. وقتي نامه به عبداللَّه بن عمر انصاري - حاكم حلب - رسيد، از اين حادثه بسيار غمگين و ناراحت گرديد و بر شهادت امام(ع) گريست؛ زيرا او در زمان پيامبر اكرم(ص) براي آن حضرت هديه مي برد و با امام حسن و امام حسين(ع) مأنوس بود. پيش از آن هنگامي كه خبر شهادت امام مجتبي(ع) به او رسيده بود، در خانه اش صورت قبري براي آن حضرت ساخته بود و هر صبح و شام براي او مي گريست. با رسيدن خبر شهادت امام حسين(ع) به او وارد منزل گرديد و شروع به گريستن كرد. عبداللَّه دختري داشت به نام «درة الصدف». او وقتي پدر را به اين حال مشاهده كرد از علت گريه او پرسيد، و عبداللَّه عمر پاسخ داد: «دخترم! منافقان امام حسين(ع) را به شهادت رسانده اند و اهل بيتش را به عنوان اسير نزد يزيد مي برند.» درةالصدف گفت: «اي پدر! در زندگي پس از شهادت نيكان خيري نيست. به خدا سوگند! من تمام سعي و تلاش خود را در نجات اسيران و گرفتن سر مقدس به كار مي گيرم. اگر در اين راه موفق شدم، آن را در خانه خود دفن مي كنم و با اين كار بر تمام اهل زمين افتخار مي نمايم.» درةالصدف در تمام محله ها و كوچه هاي حلب فرياد زد: «اسلام از ميان رفت!» و با اين كار هفتاد نفر از زنان و دختران انصار و حمير را با خود همراه كرد. آنگاه همگي لباس رزم پوشيدند و در بيرون شهر مخفيانه به انتظار كاروان نشستند. هنگام طلوع خورشيد از دور غباري را مشاهده كردند و پس از آن پرچمها و صداي بوق و كرنا ظاهر شد. وقتي نزديكتر رسيدند، صداي گريه و نوحه و زاري از زنان و كودكان از كاروان به گوش مي رسيد. درة الصدف و همراهانش از مشاهده اين وضع بسيار گريستند. آنگاه «درة» نظر زنان را در باره حمله جويا شد. زنان گفتند: «منتظر مي مانيم تا به نزديك ما برسند تا از تعداد افراد مسلح باخبر شويم». وقتي نزديك شدند مرداني را غرق در اسلحه و تجهيزات مشاهده كردند. درةالصدف به زنان گفت: «نظر من اين است كه از برخي از قبايل عرب درخواست نيرو كنيم و آنگاه به آنان يورش ببريم.» آنان پذيرفتند. يزيديان از دروازه اربعين وارد شهر شدند. درة الصدف به وسيله نامه از مردم حلب درخواست نيرو كرد و شش هزار نفر نيرو به كمك آنان شتافتند. از سوي ديگر براي يزيديان نيز نيروهاي كمكي رسيد و سرانجام جنگ ميان دو طرف درگرفت. در اين جنگ درةالصدف با دوازده زن به شهادت رسيدند. [8] .

سرانجام كاروان اهل بيت وارد شام گرديدند. شام محلي بود كه معاويه بيش از چهل سال با نيرنگ و تزوير بر مردم حكومت كرده بود. مردم شام از اسلام آنچه را مي دانستند كه معاويه به آنان تعليم داده بود و آن گونه تربيت شده بودند كه معاويه مي خواست. با همه اين احوال حضور اهل بيت در شام نيز اوضاع را به نفع امام حسين(ع) و به ضرر يزيد دگرگون كرد. در شام حوادثي رخ داد كه هر يك از آن حوادث چشم گروهي را بر حقايق گشود و آنان را از خواب غفلت بيدار كرد. در اينجا به برخي از حوادث شام اشاره مي كنيم. هنگامي كه اهل بيت به مجلس يزيد وارد شدند مردي از اهل شام، از يزيد درخواست كرد كه فاطمه دختر امام حسين(ع) را به او ببخشد. در اين حال فاطمه به عمه اش زينب پناه برد و لباس او را گرفت. زينب با سخناني كوبنده به يزيد گفت كه حق چنين كاري رانداري. مرد شامي كه از كيفيت سخن گفتن زينب با يزيد تعجب كرده بود، پرسيد: «اين دختر كيست؟» يزيد پاسخ داد: «اين فاطمه دختر حسين و آن زن زينب دختر علي است.» مرد شامي با تعجب گفت: «حسين فرزند فاطمه و علي بن ابي طالب! خداوند ترا لعنت كند اي يزيد! فرزندان پيامبر اكرم(ص) را مي كشي و زنانشان را اسير مي نمايي؟! به خدا سوگند! من گمان مي كردم اينها اسيران روم هستند». يزيد گفت: «به خدا سوگند! ترا نيز به آنان ملحق مي كنم!» آنگاه دستور داد گردن آن مرد رازدند. [9] .

وضع شام در آغاز ورود اهل بيت اين گونه بود؛ ولي پس از مدتي اهل بيت چنان تحولي در شام به راه انداختند كه يزيد كه در ابتدا به كشتن امام حسين(ع) افتخار مي كرد،مجبور شد خود را از كشتن امام(ع) تبرئه كند. در پايان مجلسي كه يزيد به مناسبت پيروزي خود با حضور اسيران تشكيل داده بود، فاطمه و سكينه دختران امام حسين(ع) كه به سر پدر نگاه مي كردند، ديگر تاب تحمل نداشتند، فاطمه فرياد كشيد:«يايزيد! بنات رسول اللَّه(ص) سبايا؟!، اي يزيد! دختران پيامبر را اسير مي كني؟» كه ديگر بار صداي ناله و گريه حاضران بلند شد و زمزمه هاي اعتراض از اطراف مجلس به گوش رسيد. يزيد كه جو مجلس را به شدت عليه خود ديد، رو به دختران امام حسين(ع) كرد و گفت: «ابنة اخي! انا لهذا كنت اكره؛ اي دختر برادرم! من بدانچه كرده اند، راضي نبودم!!» و به قولي به ابن مرجانه بد گفت و همه چيز را به او نسبت داد!. [10] .

يزيد دستور داد سر مقدس امام حسين(ع) را بر سر درِ خانه اش بياويزند و دستور داد تا اهل بيت امام(ع) داخل خانه او شوند. وقتي زنان اهل بيت وارد خانه يزيد شدند، از دودمان معاويه و ابوسفيان احدي باقي نماند مگر اينكه با گريه و نوحه و زاري بر امام حسين(ع) از آنان استقبال كردند. آنان زيور آلات خود را بر كناري افكندند و سه روز به عزاي امام حسين(ع) نشستند. هند دختر عبداللَّه بن عامر - همسر يزيد - پرده ها را پاره كرد تا به يزيد - كه در مجلس عمومي بود - رسيد و به او گفت: «سر مقدس حسين را بر سر در خانه من مي آويزي». يزيد به او گفت: «برو و بر حسين گريه كن. ابن زياد در كشتن او شتاب كرد!» [11] .

سيوطي گويد: «يزيد در آغاز از كشتن حسين و يارانش خوشحال و مسرور بود ولي آنگاه كه دشمني و بغض و كينه مردم را با خود مشاهده كرد پشيمان شد و مردم نيز حق داشتند كه يزيد را دشمن بدارند.» [12] .

پس از آن يزيد هيچ صبح و شامي بر سر سفره نمي نشست مگر اينكه امام سجاد(ع) را فرا مي خواند و با او غذا مي خورد! هنگامي كه اهل بيت مي خواستند به سوي مدينه حركت كنند، يزيد به امام سجاد(ع) گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين(ع) ملاقات كرده بودم، هر خواسته اي كه داشت مي پذيرفتم و حتي اگر به قيمت كشته شدن برخي از فرزندانم تمام مي شد، او را از كشته شدن حفظ مي كردم! ولي همان گونه كه مشاهده كردي قتل حسين قضاي الهي بود!! چون به وطن رسيدي پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته هاي خود را براي من بنويس!» [13] .

قطعاً اگر يزيد مي توانست حادثه كربلا را به صورت ديگري جلوه دهد و خود را از آن تبرئه كند، اين كار را انجام مي داد، ولي كار اهل بيت مجال هر گونه شايعه سازي و دروغ پراكني را از يزيد گرفت و تلاشهايي را كه يزيد در اين راه براي تحريف نهضت عاشورا و فريفتن مردم انجام داد تا حد زيادي بي ثمر نمود. علاوه بر اهل بيت كه مسؤوليت اصلي پيام رساني نهضت امام حسين(ع) را به عهده داشتند، زنان در شهرهاي ديگر با عزاداري و گريه هاي خود پيام نهضت حسيني را به مردم مي رساندند و به اين وسيله وجدانهاي مردم را از خواب گراني كه در آن فرو رفته بودند بيدارمي كردند. وقتي خبر شهادت امام حسين(ع) به مدينه رسيد، اسما دختر عقيل با گروهي از زنان برسر قبر پيامبر(ص) رفتند و در آنجا ناله سر دادند و مهاجر و انصار را اين گونه مخاطب قرار دادند: «چه خواهيد گفت در پاسخ پيامبر اكرم(ص) در روز قيامت كه فقط سخن صدق پذيرفته مي شود وقتي كه آن حضرت از شما مي پرسد: «چرا عترت مرا ياري نكرديد و شما آنان را در مقابل ستمگران تنها گذارديد و تسليم ظالمان كرديد. امروز نيز در پيشگاه خدا كسي از شما شفاعت نمي كند.» [14] .

امروز نيز بر زنان مسلمان و فداكار لازم است تا با حفظ عفت و پاكدامني خود، پيام آزادي خواهي، عدالت خواهي و ظلم ستيزي نهضت حسيني را به گوش همه انسانها برسانند و با حفظ ياد و خاطره شهيدان كربلا در جامعه و حضور در صحنه هاي سياسي در مواقع مناسب و لازم روحيه ظلم ستيزي و مبارزه با بي عدالتي و فحشا و منكرات را در جامعه زنده نگهدارند.


پاورقي

[1] مفاتيح الجنان، زيارت اربعين امام حسين(ع).

[2] سيدبن‏طاووس، همان، ص‏57.

[3] سيدبن‏طاووس، همان، ص‏58.

[4] علامه مجلسي، بحارالانوار، 110:45؛ علي نظري منفرد، قصه کربلا، انتشارات سرور، ص‏430.

[5] عبدالرزاق المقرم، ص‏315.

[6] علامه مجلسي، بحارالانوار، 112:45.

[7] علامه مجلسي، بحارالانوار، 113:45.

[8] محمد الحسون، ام‏علي مشکور، اعلام النساء المؤمنات، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1411، ص‏336 -337.

[9] سيدبن‏طاووس، همان، ص‏81 - 82؛ خوارزمي، همان، 62:2.

[10] علي نظري منفرد، قصه کربلا، ص‏505.

[11] علامه مجلسي، بحارالانوار، 142:45 - 143.

[12] جلال‏الدين سيوطي، تاريخ الخلفاء، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول، 1370، ص‏208.

[13] طبري، تاريخ طبري، مؤسسه الاعلمي، بيروت، 353:4 - 354.

[14] شيخ طوسي، الامالي، دار الثقافه، چاپ اول، 1414، ص‏89 و 90.