بازگشت

ترغيب و تشويق شوهران و فرزندان خود به حضور در صحنه


زنان علاوه بر آنكه از جهت تربيت حماسه سازان كربلا، در قيام عاشورا نقش مهمي را

ايفا كردند، از جهت تشويق و ترغيب شوهران و فرزندان خويش چه پيش از عاشورا و چه در روز عاشورا و در گيراگير نبرد نيز سهم بسزايي داشتند. قيام عاشورا از همه جهات و ابعاد در تاريخ قيامي منحصر به فرد است. در صحنه كربلا حدود هفتاد و چند نفر در مقابل دهها هزار نفر صف آرايي كردند. روشن است كه در چنين صحنه اي تنها كساني مي توانند حضور يابند كه در درجه اعلاي فداكاري، ايثار و از خود گذشتگي قرار داشته باشند، هيچ گونه وابستگي و دلبستگي به غير خدا نداشته باشند و جز كسب رضاي او و اطاعت فرمان او هدف ديگري را دنبال نكنند. در ميان ياران امام حسين(ع) اشخاصي وجود داشتند كه در ياري امام(ع) و فداكاري در راه او كمترين شك و ترديدي به خود راه نمي دادند و هيچ چيز نمي توانست در اين راه مانع و جلودار آنان گردد. گروه ديگري نيز وجود داشتند كه در آغاز گام نهادن در چنين راه دشواري يا ادامه حركت در آن نياز به دلگرمي و پشتوانه قوي و نيرومندي داشتند كه در مواقع مناسب به آنها نيرو دهد و آنان را در پيمودن اين مسير ياري بخشد. اينجاست كه حضور تعدادي از مادران و همسران حماسه سازان كربلا در نهضت حسيني بار ديگر جلوه گر مي گردد. يكي از ياران فداكار و باوفاي امام حسين(ع) زهير بن قين است. زهير از چنان شايستگي و لياقتي در صحنه كربلا برخوردار بود، كه از سوي امام(ع) به فرماندهي جناح راست سپاه منصوب گرديد. [1] در شب عاشورا وقتي امام حسين(ع) بيعت خود را از يارانش برداشت و آنان را ميان ماندن و رفتن آزاد گذاشت، هر يك از ياران امام(ع) به نحوي اظهار وفاداري كردند. زهير بن قين در اين ميان به امام(ع) عرض كرد: «به خدا سوگند! دوست داشتم هزار مرتبه كشته مي شدم و خداوند به وسيله آن تو و اهل بيتت را از كشته شدن حفظ مي كرد.» [2] .

چنين شخصيتي با اين همه عظمت و بزرگواري در آغاز در ياري كردن امام(ع) مردد بود و بر اثر تشويق و هشدار همسرش - ديلم دختر عمرو - در راه حسين(ع) گام نهاد. يكي از ياران زهير گويد: در سال 60 ه.ق ما با گروهي همراه زهير در مراسم حج شركت كرديم. در راه بازگشت سعي مي كرديم تا حتي المقدور از امام حسين(ع) فاصله بگيريم، تا اينكه ناچار در منزلي فرود آمديم كه امام(ع) نيز با يارانش در آنجا فرود آمده بودند. پس از آنكه مشغول صرف غذا شديم ناگاه فرستاده امام(ع) وارد شد و پس از سلام به زهير گفت: «امام(ع) از تو خواسته كه نزد او بروي». با شنيدن اين جمله بهت و حيرت آن چنان اهل مجلس را فرا گرفت كه هر كس، هرچه در دستش بود از دستش افتاد. در آن فضاي بهت و حيرت و سكوت ناگاه صداي همسر زهير بلند شد كه بانگ برآورد: «سبحان اللَّه! فرزند رسول خدا(ص) از تو مي خواهد كه به نزدش بروي و تو از اين كار خودداري مي كني؟ چه مي شود كه اگر به نزد او بروي و سخنش را بشنوي؟» همين يك جمله به منزله جرقه اي بود كه زهير را به حركت وا داشت. او پس از ملاقات با امام(ع) حال و هواي ديگري پيدا كرد، چهره اش نوراني و درخشان گرديد. [3] .

شايد اگر زهير از همراهي چنين همسري برخوردار نبود، به آن همه افتخار و ايثار دست نمي يافت. بدون شك اگر جامعه آن روز تعداد بيشتري از اين گونه همسران فداكار و زنان باايمان در اختيار داشت اشخاص بيشتري همانند زهير به تاريخ تحويل مي داد. پس از آنكه حضرت مسلم(ع) به خاطر دستگيري هاني مجبور به قيام و فراخوان نيروهايش گرديد، چهل هزار نيروي مسلح اطراف او اجتماع كردند. حضرت مسلم پس از آنكه آنان را آرايش نظامي داد و براي هر گروه فرمانده اي مشخص كرد، به سوي قصر ابن زياد حركت كرد. ابن زياد كه بيش از 50 نفر با او نبودند از ترس به داخل قصر پناه بردند، درهاي قصر را بستند و از بالاي قصر اهل كوفه را به آمدن سپاه شام تهديد كردند. در اينجا بود كه زنان دست شوهر و فرزندان خود را مي گرفتند و از سپاه مسلم جدا مي كردند به طوري كه مسلم هنگام شب تنها و بي كس در كوچه هاي كوفه سرگردان ماند. [4] .

آيا اگر در آن روز زنان كوفه همانند همسر زهير به جاي اينكه شوهران و فرزندان خود را از صحنه خارج كنند آنان را تا مرز شهادت تشويق به ماندن و فداكاري مي كردند، حضرت مسلم بر عبيداللَّه بن زياد پيروز نمي گرديد؟ و آيا اگر حضرت مسلم بر كوفه پيروز گرديده بود، امام حسين(ع) موفق نمي گرديد بار ديگر حكومت پدر بزرگوارش را در آن شهر تجديد بنا كند؟ آيا اگر زنان مدينه، بصره و ديگر شهرهاي اسلامي ديلم گونه شوهران و فرزندان خود را به جانفشاني در راه فرزند پيامبر(ص) تشويق مي كردند، امام حسين(ع) بر يزيد و يزيديان پيروز نمي گرديد؟ و آيا و آيا... ولي افسوس، افسوس كه جامعه آن روز از وجود چنين زنان قهرمان و فداكاري كمتر بهره مند بود. در تاريخ كربلا موارد ديگري نيز به چشم مي خورد كه مادران و همسران در مواقع حساس كه ممكن بود نوعي سستي در كار مردان پديد آيد، به آنان نيرو مي دادند و آنان را از خطر لغزش و انحراف باز مي داشتند. يكي از اين زنان فداكار و نمونه تاريخ مادر وهب بن عبداللَّه كلبي است. او همراه فرزند و عروس خود در صحنه كربلا حضور يافتند. در روز عاشورا، مادر وهب به فرزندش گفت: «فرزندم برخيز و فرزند رسول خدا(ص) را ياري كن!» وهب به ميدان رفت و پس از آنكه تعدادي از سپاه عمر سعد را به هلاكت رساند، نزد مادر بازگشت و به او گفت: «اي مادر! آيا از من راضي شدي؟» مادر وهب پاسخ داد: «از تو راضي نمي شوم تا اينكه در حمايت و دفاع از فرزند پيامبر اكرم(ص) به شهادت برسي!» در اينجا همسر وهب به او گفت: «ترا به خدا سوگند مي دهم كه مرا به مصيبت خود گرفتارنسازي!» بار ديگر مادر وهب به او گفت: «فرزندم به سخن او گوش فرا نده، به ميدان باز گرد و از فرزند پيامبر(ص) حمايت كن تا در قيامت به شفاعت او نايل گردي!» [5] .

در تاريخ كربلا سرگذشت يكي ديگر از زنان باايمان و فداكار به چشم مي خورد كه با تشويق و ترغيب شوهر و فرزندش سبب گرديد كه آنان در دفاع از سالار شهيدان به فوز شهادت نايل گردند. گرچه نام اين بانوي باايمان در تاريخ ذكر نشده است، ولي ياد و خاطره او براي هميشه در تاريخ زنده است. در تاريخ آمده است كه زني همراه شوهر و فرزند خود در صحنه كربلا حضور يافتند. در روز عاشورا شوهر اين زن در دفاع از امام(ع) به شهادت رسيد؛ ولي اين زن آن چنان قوي و نيرومند بود كه شهادت شوهر ذره اي در عزم و اراده پولادين او خللي وارد نكرد. پس از شهادت شوهر اين شيرزن تاريخ رو به فرزندش كرد و گفت: «فرزندم برخيز و از فرزند رسول خدا(ص) دفاع كن تا به شهادت برسي!» فرزند براي كسب اجازه خدمت امام حسين(ع) رسيد. امام(ع) با مشاهده آن جوان فرمود: «اين جواني است كه پدرش به شهادت رسيده، از اين رو شايد مادرش از ميدان رفتن او ناراحت باشد!» آن جوان با شنيدن اين جمله به امام(ع) عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا(ص)! مادرم به من دستور خروج داده است!» جوان اجازه جنگيدن گرفت و عازم ميدان نبرد گرديد. [6] .


پاورقي

[1] عبدالرزاق المقرم، مقتل الحسين(ع)، دارالثقافة للطباعة و النشر، الطبعة الثاني، 1411ه.ق، ص‏225.

[2] عبدالرزاق المقرم، همان، ص‏214؛ سيدبن‏طاووس، همان، ص‏40.

[3] ابن‏نما الحلي، همان، ص‏46؛ سيدابن‏طاووس، همان، ص‏31.

[4] عبدالرزاق المقرم، همان، ص‏156.

[5] سيدابن‏طاووس، همان، ص‏45 و 46؛ خوارزمي، مقتل‏الحسين، منشورات مکتبة المفيد، 12:2 و 13.

[6] خوارزمي، مقتل الحسين، 21:2 - 22.