بازگشت

رسيدن سپاه كفرآئين به چهار فرسخي شام و خبر دادن از ورود اهل بيت


پس از آنكه سپاه كفرآئين كوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طي طريق مي كردند تا به چهار فرسخي شام رسيده در آنجا اقامت كردند و از اينكه به مقصد نزديك شده اند بسي شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه اي به يزيد ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند كه از كوفه آمده و سرها را با خيل اسيران آورده و اينك منتظر فرمان بوده كه چه روز اسراء را با سرها وارد شهر كنيم.

نامه را پيچيده و به دست قاصدي داده و سفارش كردند زود جواب آنرا بياور و


خودشان در آن مكان به باده گساري و عيش و نوش مشغول شدند.

قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد يزيد پليد رسيد، زماني بود كه آن طاغي با اعيان از بني اميه مشغول صحبت بود، قاصد از در درآمد و سلام كرد و گفت:

اقر الله عينيك بورود رأس الحسين عليه السلام، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد.

ابومخنف در مقتل مي نويسد:

يزيد ديد كه قاصد به صداي بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و اين طور به ديگران بنماياند كه از اين خبر خوشحال نيست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد.

سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه كاغذ ابن زياد را خواند و از حركات و قبايحي كه مرتكب شده بود كاملا مطلع شد در باطن بسيار مسرور و شادمان گرديد ولي در حضور جمعيت سر انگشت به دندان گزيد طوري كه نزديك بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انا لله و انا اليه راجعون.

پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه كنيد پسر مرجانه قسي القلب بدون اطلاع و اذن من چه ها كرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: كار خوبي نكرده البته قبل از اين نامه ابن زياد يك نامه ديگري براي يزيد فرستاده بود و او را از كارهاي خود مطلع ساخته بود و يزيد آن را از انظار ديگران مخفي داشته و ابراز نمي نمود و اساسا به حكم آن پليد ابن زياد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد.

باري پس از آنكه خبر رسيدن اهل بيت به چهار فرسخي شام به سمع يزيد رسيد امر كرد لشگريان كوفه و شام در همان منزل توقف كنند و اسراء و سرها را مراقبت نمايند تا خبر ثانوي از او به ايشان برسد.


سپس امر كرد برايش تاجي جواهرنشان ساخته و تختي مرصع به سنگ هاي قيمتي بسازند و سركرده ها و كدخدايان و بزرگان هر صنف و حرفه اي را فراخواند و به آنها دستور داد كه شهر را در كمال زيبائي زينت كرده و آئين ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مكلف نمود كه لباس هاي زينتي پوشيده و خود را بيارايند و از وضيع و شريف، غني و فقير، امير، مأمور خرد و كلان، رجال و نسوان پير و جوان در كوچه ها و محله ها و خيابان ها بطور دسته جمعي رفت و آمد كرده و به هم تبريك و تهنيت بگويند.

باري پس از آنكه شهر زينت شد و مراسم آئين بندي به اتمام رسيد و تاج و تخت آن پليد آماده گشت روزي را براي ورود اهل بيت و ذراري بتول اطهر سلام الله عليها تعيين كرد و دستور اكيد داد كه در آن روز خلايق به استقبال رفته و طبل و ساز و شيپور بنوازند و امر كرد كه جارچيان در سطح شهر جار بزنند جماعتي از اهل حجاز علم مخالفت با ما را برافراشتند و به قصد براندازي ما به طرف عراق حركت كردند ولي عامل و والي كوفه عبيدالله بن زياد آنها را كشته و سرهاي ايشان را با زنان و اطفالشان امروز وارد اين شهر مي كنند هر كس دوست ما است امروز شادي و خوشحالي بنمايد.

چون كمتر كسي بود كه از واقع مطلع بوده و علم به شهادت حضرت و اسيري اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم داشته باشد بلكه اساسا احدي چنين احتمالي را هم نمي داد كه امام عليه السلام و اصحاب و فرزندان آن حضرت به چنين بلائي مبتلا شده باشند فقط لشگري كه از كوفه به شام مي آمد و خواص يزيد پليد از واقعه مطلع بودند لاجرم اهل شام جملگي اين طوري پنداشتند كه شخص خارجي و اجنبي از دين بدست عمال تبه كار يزيد ملعون كشته شده از اينرو با شعف دل و سرور كامل خود را براي استقبال و اظهار برائت از اسراء آماده نموده بودند لذا از هر گوشه و كنار شهر آواز طبل و نقاره و ساز و دهل بگوش مي رسيد بر فراز بام ها علم ها و بيرق هاي


رنگارنگ افراشته بودند و بر هر گذري بساط شراب پهن كرده و انواع و اقسام نغمه هاي مغنيان بلند بود دسته دسته، گروه، گروه و فوج، فوج از زن و مرد دست بچه ها و كودكان را گرفته و به تماشا آمده بودند خلاصه كلام آنكه داخل شهر و بيرون دروازه شهر شام از جمعيت مردم همچون روز محشر بود صحرا و بيابان از زن و مرد و بچه موج مي زد صداي همهمه مردان و زنان و اطفال با صداي دبدبه طبل ها و طنطنه كوس ها گوش فلك را كر مي كرد همه چشم ها بطرف كوفه دوخته و منتظر رسيدن كاروان اسراء بودند و ساعت بلكه ثانيه شماري مي كردند كه چه وقت آنها را خواهند ديد و شوق و اشتياق وافر و بي اندازه اي داشتند كه سرهاي بريده و بر نيزه زده شده كساني را كه خارجي به آنها معرفي كرده بودند ببينند ناگاه سر كجاوه بي روپوش زنان و سر برهنه اسيران پيدا شد از اطراف صداي هلهله و ولوله بلند شد جارچيان و مناديان از اطراف فرياد مي زدند: آوردند عيال خارجي را.

اسيران دل شكسته و ذراري پيامبر صلي الله عليه و آله همينكه آن همه تماشاچي را با البسه فاخره و زينت هاي ذاخره با روي هاي خندان و شادان همراه با زدن سازها و نقاره ها ديدند سخت گريستند از طرفي مأموران و دژخيمان پسر زياد مخذول با زدن تازيانه ها و كعب نيزه ها افغان و گريه اطفال و بانوان محترمه را شدت بخشيدند مرحوم جودي ورود اهل بيت عليهم السلام را به شام تار اينگونه توصيف مي فرمايد:

شعر



روايت است كه چون اهل بيت شاه شهيد

شدند داخل شام از جفا و جور يزيد



از آن طرف همه را دست از حناء رنگين

از اين طرف همه پاها ز خار ره رنگين






از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناي

از اين طرف همه در ناله حسينم واي



از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن

از اين طرف همه فرق شكسته در شيون



از آن طرف به كف جمله جام هاي شراب

از اين طرف دل طفلان ز قحط آب كباب



از آن طرف به هياهو ز پير تا برنا

از اين طرف سر اكبر مقابل ليلا



از آن طرف همه در عشرت و مباركباد

از اين طرف به سنان رأس قاسم داماد



از آن طرف همه را در بدن لباس حرير

از اين طرف همگي بسته غل و زنجير



از آن طرف همه طفلان به روي دوش پدر

از اين طرف به سر ني سر علي اصغر



از آن طرف همه در غرفه ها لب خندان

از اين طرف به فغان روي ناقه عريان



از آن طرف به پس پرده اهل بيت يزيد

از اين طرف سر زينب برهنه چون خورشيد



از آن طرف همه بنشسته روي كرسي زر

از اين طرف همه استاده فرق بي معجر



از آن طرف سر شوم يزيد را افسر

از اين طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر






از آن طرف ز جفا چوب كين به دست يزيد

از اين طرف لب و دندان خشك شاه شهيد



جهان به ديده جودي سياه چون شب شد

چو در خرابه بي سقف جاي زينب شد



هنگامي كه آل الله سلام الله عليهم اجمعين را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بيت عليهم السلام سر بزير انداخته جواب آنها را ندادند، بعضي موهاي پريشان خود را حجاب صورت ساخته و برخي با معجر و تعدادي ديگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستين و ساعد صورت خود را ستر مي كردند.

در برخي از مقاتل نوشته اند كه عليا مخدره زينب خاتون سلام الله عليها فرمودند:

بين كوفه تا شام كه سر برادرم بر نيزه بود چشم هاي آن حضرت پيوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عيال خويش مي نگريست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم ديدم چشم هاي مباركش بسته شده يعني خداوندا ديگر طاقت ندارم كه اين همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بيت خود ببينم.

حضرت امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش زين العابدين سلام الله عليه روايت نموده كه آن حضرت فرمودند:

مرا بر يك شتر لنگ و لاغري نشانده و سر پدرم را بر علمي نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسي از ما مي خواست گريه كند نيزه بر فرقش مي زدند پيوسته بدين منوال بوديم تا به دمشق رسيديم در آنجا جارچي جار مي زد يا اهل الشام هؤلاء سبايا اهل البيت الملعون.

مرحوم سيد در لهوف مي فرمايد:


همينكه اهل بيت رسالت سلام الله عليهم آن همه جمعيت و ازدحام از اهل شام ديدند عليا مكرمه ام كلثوم عليهاالسلام شمر پليد را طلبيد و به او فرمود: اي شمر من امروز يك حاجت به تو دارم.

شمر گفت: چه حاجتي داري؟

فرمود: ما را از دروازه اي ببر كه جمعيت كمتر باشد و نيز دستور بده اين سرها را از ميان ما زن ها دورتر برده مردم به تماشاي آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند.

آن حرامزاده خبيث مخصوصا گفت سرها را از ميان محمل هاي زنان عبور بدهند كه مردم بيشتر به تماشا آيند.