بازگشت

واقعه ي صومعه ي راهب


چون لشگر ابن زياد به پاي صومعه راهب رسيدند در آنجا فرود آمدند سرها و اسيران را جاي دادند سرها را در جانبي از صومعه و اسراء را در طرفي بازداشتند و لشگر مشغول عشرت و سرور شدند و اهل بيت گرد هم در افغان و ناله گرديدند، در مقتل ابومخنف آمده: فلما عسعس الليل سمع الراهب دويا كدوي الرعد و تسبيحا و تقديسا يعني چون تاريكي شب عالم را فراگرفت راهب صومعه صداي تسبيح و تقديسي شنيد كه مانند رعد مي خروشيد و نوري پيدا شد كه عالم را روشن كرد و پرتو آن در صومعه وي شعاع افكند فاطلع الراهب رأسه من الصومعة


راهب سر خود را از صومعه بيرون آورد ديد آن نور از آن نيزه است كه سر بريده را بر او زده اند قد لحق النور بعنان السمآء نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان كشيده راهب ديد دري از آسمان گشوده شد و ملائكه بسيار از آن در بيرون آمدند و قصد زمين كردند تا رسيدند به نزديك آن سر مطهر و مي گفتند السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك يا اباعبدالله راهب از ديدن آن عجائب به جزع و ناله درآمد يقين كرد كه اين سر سر حاكم زمين و آسمان است از صومعه بزير آمد پرسيد من زعيم القوم؟ بزرگ جماعت و موكل اين سر منور كيست؟ خولي بن يزيد را نشان دادند خولي را راهب ديد و پرسيد اين سر كدام بزرگوار است؟ گفت سر حسين بن علي عليه السلام است كه مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله پيغمبر ما است.

راهب گفت تبا لكم و لما جئتم في طاعته واي بر شما پسر پيغمبر خود را كشتيد و در اطاعت نانجيب درآمديد اخيار و علماء ما راست گفته اند كه ما را از افعال شما خبر داده اند، گفته اند چون اين بزرگوار را مي كشند از آسمان خون و خاكستر مي بارد آنروز كه خون از آسمان مي باريد من ديدم و امروز دانستم كه اين مرد وصي پيغمبر است زيرا كه اين علامت نيست مگر از براي اين و اكنون از شما درخواست مي كنم كه يكساعت اين سر را بمن بسپاريد و در وقت رفتن بگيريد.

خولي ملعون گفت نمي دهم مي خواهم اين سر را بنزد يزيد ببرم و جايزه بگيرم. راهب گفت جايزه شما بنزد يزيد چند است گفت بدره ي دو هزار مثقالي.

راهب گفت آن بدره ي زر را من مي دهم سر را بمن بدهيد فاحضر الراهب الدرهم راهب زر را حاضر كرد سر را تسليم وي كردند و هو علي القناة يعني سر بر نيزه بود بزير آوردند راهب آن سر را مثل جان در برگرفت فقبله و يبكي شروع كرد بوسيدن و گريستن و مي گفت يعز و الله علي يا اباعبدالله ان لا اواسيك بنفسي


اي پسر پيغمبر خدا بخدا قسم خيلي بر من گرانست كه چرا در ركاب تو جان خود را فدايت ننمودم وليكن يا اباعبدالله چون جدت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را ملاقات كردي حال و اخلاص مرا عرضه بدار و شهادت بده كه من شهادت دادم بر اينكه اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا صلي الله عليه و اله رسول الله و ان عليا ولي الله و انك الأمام بعد سر را تسليم آن لعينان كرد و خود با چشم گريان رو به صومعه نهاد آن ملاعين بعد از رفتن پولها را بين خود تقسيم كردند در دست داشتند كه پولها مبدل به سفال شده و در روي آن نوشته بود و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون حيرت بر لشگر افزوده شد خولي ملعون گفت در اين معامله را بگذاريد بروز ندهيد