بازگشت

واقعه منزل حماة


حماة بفتح حاء، شهر بزرگي است كه خيرات و بركات زياد در آن مي باشد، بين اين شهر و شيزر نصف روز فاصله مي باشد

ابي مخنف مي نويسد كه اهل بلد حماة نيز آن طاغيان و عاصيان را راه ندادند فغلقوا الأبواب علي وجوههم و ركبوا بسور دروازه ها را بر روي آن جماعت بستند و بر برج و بارو نشستند گفتند و الله لا تدخلون بلدنا هذا در بلد ما داخل نخواهيد شد اگر از اول تا آخر ما كشته شويم نخواهيم گذارد وارد اين بلد شويد سپاه روسياه چون اين بشنيدند ارتحلوا الي حمص ليكن از كلام ابن شهرآشوب و ديگران چنين برمي آيد كه سپاه ابن زياد شهر حماة هم رفته اند و الآن سنگي كه سر بريده حضرت را بر او نهاده اند با خون خشگيده موجود است و مشهور به مشهد الرأس است مرحوم علامه در رياض از معاصرين اصحاب خود كه تأليف كتاب در مقتل نموده اند نقل كرده اند كه آن فاضل معاصر در كتاب خود حكايت كرده كه در سفر مكه عبورم به شهر حماة افتاد در ميان باغ و بساتين آن مسجدي ديدم كه


مسمي به مسجد الحسين بود فاضل معاصر مي نويسد كه وارد مسجد شدم در بعضي از عمارات مسجد يك پرده كشيده شده و آن پرده به ديوار آويخته برچيدم ديدم سنگي به ديوار نصب است و بر آن خون خشگيده ديدم از خدام مسجد پرسيدم اين سنگ چيست و اين اثر و اين خون چه مي باشد گفتند اين سنگ سنگي است كه چون لشگر ابن زياد از كوفه به دمشق مي رفتند سرهاي شهيدان و اسيران را مي بردند باين شهر وارد كردند سر مطهر فرزند خيرالبشر را روي اين حجر نهادند فاثر في هذا الحجر ما تراه تاثيرا اوداج بريده در دل سنگ اين كار كرده كه مي بيني و من سالهاست كه خادم اين مسجدم لاينقطع از ميان مسجد صداي قرائت قرآن مي شنوم و كسي را نمي بينم و در هر سال كه شب عاشوراي حسين عليه السلام مي شود نصفه شب نوري از اين سنگ ظهور مي كند كه بي چراغ مردم در مسجد جمع مي شوند و دور آن سنگ گريه مي كنند و عزاداري مي نمايند و در آخرهاي عاشوراء بنا مي كند خون از سنگ ترشح كردن و يبقي كذلك و ينجمد همان نحو مي ماند و مي خشگد و احدي جرأت جسارت آن خون را ندارد خادم گفت آن خادمي كه قبل از من در اين مسجد خدمت مي كرد او هم سالهاي متمادي در خدمت بود و اين سنگ را به همين حالت با اين اثر و با اين خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشوراء همه را نقل مي كرد و مي گفت خدام قبل هم براي او نقل كرده بودند از مسجد كه بيرون آمدم از اهالي آن بلد نيز پرسيدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهي



بعد از شهادت پسر فاطمه حسين (ع)

داغ شهادتش جگر سنگ آب كرد



حاصل الكلام آن فرقه لئام اهل بيت خيرالأنام را از حماة حركت داده و رو به شهر حمص نهادند