بازگشت

واقعه ي سيبور


ابي مخنف مي نويسد در سيبور شيخ كبيري بود او نيز تمام مشايخ را از بزرگ و كوچك و پير و جوان طلبيد و گفت يا قوم هذا رأس الحسين بن علي اين سر سيد اولاد آدم و سر فرزند خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله است اين قوم پسر پيغمبرشان را از روي ظلم كشته اند سر او را به شام مي برند اگر اين طايفه ستمگر را به بلد خود راه دهيد و رعايت نمائيد خدا از شما مؤاخذه مي كند آنوقت چه خواهيد كرد فقالوا و الله ما يجوزون في مدينتنا همه گفتند به ذات خدا نمي گذاريم از شهر ما بگذرند و قدم در بلد ما بگذارند مشايخ و پيران گفتند ياران خدا فتنه را دوست نمي دارد اين سر را به تمام شهرها برده اند و نيز اين اسيران را از همه شهرها گذرانيده اند حتي معارضه نكرده بگذاريد بيايند بگذرند جوانان با غيرت آن بلد به جوش و خروش برآمده گفتند و الله لا كان ذلك ابدا بخدا كه اين نخواهد شد نخواهيم گذاشت كه يكنفر از لشگر قدم باين بلد بگذارد پس جوانان دست به شمشير و سنان بردند و نيز ساير آلات طعن و ضرب برداشتند عزم را جزم كردند كه جندالكوفان و حزب الشيطان را به مدينه خود راه ندهند اگر چه خونها ريخته شود پيران سالخورده كه اين غيرت از جوانان خود ديدند آنها هم نيز به غيرت درآمدند با جمعيت عام از دروازه بيرون آمدند سر راه بر سپاه گرفتند بزرگ شام را دشنام دادند خولي بن يزيد ملعون با سپاه خود بر ايشان حمله كرد جمعيت سيبور آستين غيرت بالا زده و همت از شاه مردان خواستند خود را بر سپاه خولي زدند در اندك زماني ششصد نفر از اصحاب خولي را به درك واصل كردند و پنج نفر از جوانان شهيد شدند رحمهم الله تعالي و في نسخة هفتاد و شش نفر از لشگر كفار كشته شدند و هفتاد نفر از اهل بلد شهيد شدند و هذا اقرب در آن هنگامه گيرودار كه اهل سيبور به حمايت آل پيغمبر صلي الله عليه و آله درآمده بودند و او را ياري مي كردند عليا مكرمه


ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد اين شهر را چه نام است كه مردمان او غيرت دين دارند گفتند سيبور آن مخدره در حق ايشان دعاي خير كرده فرمود اعذبهم الله تعالي شرابهم و ارخص اسعارهم و رفع ايدي الظلمة عنهم فلو ان الدنيا مملوة ظلما و جورا لمانا لهم الا قسطا و عدلا خداوند آب اين بلد را گوارا و شيرين كند وسعت و فراواني و بركت دهد دست ظلم و ظلمه را از ايشان كوتاه گرداند اگر دنيا مملو از ظلم و جور شود نرسد ايشان را مگر قسط و عدل



هم عترة المختار اكرم شافع

و افضل مبعوث الي خير امة



بروجي بدورا منهم قد تعنيت

محاسنها في كربلا اي غيبة



رماها يزيد بالخسوف و طالعا

بانوارها جلت دجي كل ريبة



خيل لشگر از آنجا نيز حركت نمودند حتي وصلوا حماة تا رسيدند به حماة