بازگشت

واقعه شيزر


ابي مخنف مي نويسد اهل شيزر سپاه ابن زياد را به بلد خود راه ندادند زيرا پيري سالخورده كامل داشتند گفت ياران اينها پسر پيغمبر آخرالزمان را كشته اند و اينك سر او را با عيالش به شام مي برند قسم ياد كنيد كه نه منزل به آنها دهيد و نه آب و آذوقه پس اهل آن قريه هم قسم شدند كه چنين كنند و قطعوا القنطرة و


اضرموا الينران و اخذوا السيوف و المجن جسر خندق را بريدند و آتش در خندق افكندند تمام رعيت شمشير و سپر برداشتند براي اينكه نگذارند كسي از لشگر پسر زياد به بلد ايشان درآيد همينكه سپاه پسر زياد اين بديدند خود را به كناري كشيدند از طرف شرقي آن بلد عبور كردند كاغذي به يزيد لعين نوشتند و واقعه ي آن بلد و هجوم عام را بالتمام درج كرده به قاصدي سريع السير دادند كه براي يزيد برد آن ولدالزنا غلام فرستاد ناظر آن بلده را گرفتند آنچه داشت غارت كردند ضياع و عقار اهل شهر را تاراج نمودند و كار اهل شيزر را زار كردند چون سپاه ابن زياد اين جرأت از اهل شيزر ديدند از آنجا رو به راه نهاده رسيدند به كفر طاب