بازگشت

واقعه منزل اندرين


اندرين قريه اي است كه فاصله اش تا حلب بقدر يك شبانه روز راه رفتن مي باشد

چون سپاه كفرآئين پسر زياد پليد اسراء و سرها را به قريه اندرين آوردند والي آن ولايت را خبر كردند تا تدارك سپاه ديده و به استقبال بيايد.

كامل السقيفه مي نويسد:

حاكم اين شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل يزيد بن معاويه حكومت داشت چون شنيد لشگر عراق امام آفاق را كشته اند و عيالش را اسير كرده با سر آن سرور به شام مي برند كفر و نفاق خود را آشكار كرد خرمي و سرور نمود امر بتزيين البلد و اظهار السرور و الفرح و ابعاد الهم آن ملعون امر كرد شهر را آئين بستند مردمان را گفت البسه رنگين بپوشند اظهار فرح كنند منتظر ورود كاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه كفراثر كاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسيران را با آن ذلت و خواري در جائي منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بناي عيش و عشرت نهادند كه عبارت كامل اين است و باتوا ليلتهم يختمرون و يرقصون و يصبحون و يضربون الطنابير و المزامير و لهم في سكرتهم شهبق و زفير آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و بناي رقصيدن و كف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند كه صداي طنبور و تار و آواز از فلك دوار درگذشت دل اسيران در گوشه زندان از اين شادي بدرد آمد


كه اي خدا مي پسندي محبوب تو را بكشند و اظهار سرور نمايند در اين وقت كه لشگر به عيش و عشرت مشغول بودند غضب و قهر قهاري شامل حال آنها شد باين معني كه ابري سياه بر سر آن شهر خيمه زد و رعد و برق از وي جستن نمود هر وقت كه صداي رعد بلند مي شد زهره ها را مي دريد و هر دم كه برق مي زد جائي را مي سوخت از هر مكاني صداي سوخت سوخت و از هر گوشه آوازهاي برق متوالي شنيده مي شد جمعي از لشگر و اهل شهر سوختند مستي از سر مردم بدر رفت و عشرت به مصيبت مبدل شد صبح زود بقيه لشگر اسيران را برداشته رو به راه نهادند