بازگشت

واقعه منزل حران


يكي از منازل كاروان اسراء در راه شام منزل حران [1] است صاحب روضة الشهداء مي نويسد: چون لشگر ابن زياد به منزل حران رسيدند اهل آن بلد به استقبال برآمدند بر بلندي و پستي مشغول تماشاي اسيران شدند و در آن مكان تلي بود كه در بالاي آن خانه شخص يهودي بود كه او را يحيي يهودي حراني مي ناميدند و نيز اين مرد از جمله تماشائيان به تفرج آمده بود فقام علي الطريق يتصفحهم يتفرج فيهم حتي مروا عليه بالرؤس بر سر راه ايستاده تماشاي اسيران مي كرد تا آنكه همه گذشتند و سرها را نيز عبور دادند در ميان سرها ناگاه چشمش بر سر امام عليه السلام افتاد كه چون ماه تمام بر سر نيزه تر و تازه است فلما امعن النظر فيه راي ان شفتيه يتحركان و سمع كلامه عليه السلام درست به نظر معني نگاه كرد بر سر نوراني حضرت ديد لبهاي مباركش حركت مي كند پيش رفت گوش فرا داد اين كلمات به سمع او رسيد كه مي فرمود و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون يحيي تعجب نموده كه چگونه سر بريده حرف مي زند البته اين سر يا سر پيغمبر است يا وصي پيغمبر پرسيد اي مردم شما را به خدا اين سر كيست و نامش چيست؟

گفتند سر حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام است كه مادرش دختر محمد است يحيي با خود گفت اگر دين جدش بر حق نبود اين برهاي از وي ظهور نمي كرد پس


به آواز بلند فرياد كرد اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان ابنه هذا من اولياء الله اي مردم گواه باشيد كه محمد صلي الله عليه و آله بر حق و پسر شهيد او بر حق و اهل حرم او بناحق بي حجاب و بي نقاب مانند اسيران فرنگ بر شترها سوارند ثم عمد الي عمامته پس دست برد عمامه خود را كه از جنس كتان مصري بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت بنزد خواتين مكرمات و بنات محترمات آورد آن قطعات را تقسيم كرد كه حجاب صورت كنند ثم عمد الي جبته پس دست آورد جبه خود را از بر بيرون آورده به دوش امام بيمار عليه السلام انداخت فرستاد هزار درهم زر آوردند پيش كش امام چهارم عليه السلام نموده عرض كرد فدايت شوم اين زرها را به مايحتاج خود در دار غربت و اوقات كربت صرف نمائيد لشگر ابن زياد چون اين محبت را از يهود ديدند بانگ بر وي زدند كه يا هذا اين چه كار است مي كني دشمنان والي شام را محبت و حمايت مي كني از گرد اين اسيران دور شو و الا سرت را جدا مي كنيم يحيي از اين كلام در غضب شد اخذته الغيرة و جذبته المحبة غيرت ايمان بر آن تازه مسلمان غلبه كرد جذبه محبت اهل بيت رسالت وي را جذب نمود رو كرد به جماعتي كه از نوكرها و خدام وي بودند گفت شمشير مرا بياوريد و اسلحه بر خود راست كنيد تكبيرگويان بر آن بدكيشان حمله كنيد شمشير يحيي را آوردند آن شير شكاري شمشير خونبار خود را از غلاف كشيده فسنله عن غمده و نظر الي فرنده فصاح باعلي صوت الله اكبر بزرگست خداي محمد اين بگفت و با جماعت خود حمله بر جماعت كفر كرد يحيي پنج نفر را از دم شمشير گذراند غلامان وي نيز جمعي را مقتول و برخي را مجروح نمودند فجاشوا عليه و جعلوه في مثل الحلقه لشگريان ابن زياد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در ميان گرفتند فضربوه بالسيف و السنان و رشفؤه بالأحجار و النبلان از اطراف و جوانب نيزه و شمشير و سنگ و تير بر بدنش زدند غلغله در جمعيت افتاد خبر بگوش اهل بيت رسالت رسيد كه آن جوان تازه مسلمان را


لشگر ابن زياد در ميان گرفته اند دارند مي كشند يحيي ضربت هاي پياپي خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روي نهاد يك سلام به سر مطهر امام عليه السلام و يكي به فرزند امام عليه السلام داد معين الدين در روضه مي نويسد كه مرقد پاك يحيي در دروازه حران معروف است به مقبره ي يحيي شهيد و يستجاب الدعاء عند ترتبه در سر قبر او هر دعائي رد نمي گردد و مستجاب مي شود



در هر دو جهان گر آبرو مي طلبي

بگذر بسر خاك شهيدان درش




پاورقي

[1] حران بر وزن شداد چنانچه در قاموس آمده شهري است در شام