بازگشت

واقعه منزل نصيبين


چون اهل بيت رسالت را آن قوم ضلالت آئين به نزديكي شهر نصيبين آوردند سرها را از صندوقها بدر آوردند و بر نيزه هاي بلندي زدند و در نظر اهل بيت جلوه دادند فلما رات زينب رأس اخيها بكت و انشات تقول همينكه چشم عليا مكرمه زينب خاتون بسر برادر افتاد با چشم گريان اين ابيات را انشاء نمود زبانحال آن مخدره



اتشهرونا في البرية عنوة

و والدنا اوحي اليه جليل



كفرتم برب العرش ثم نبيه

كان لم يجئكم في الزمان رسول



لحاكم اله العرش يا شر امة

لكم في لظي يوم المعاد عويل



معين صاحب روضه مي نويسد كه لشگر كس بنزد حاكم نصيبين فرستادند كه نام او مقصود بن الياس بود كه شهر را بيارائيد و به استقبال بدرآئيد يا مرونه بتزئين البلد و القري و تحسين الضيافة و القري دخلوها في كبكبة عظيمة بعد از آراستن شهر و آوردن اسيران به در دروازه و ديدن تماشائيان فما لبثوا الا ان برقت سحابة عليهم ببرق من القهر الالهي ناگاه به قدرت الهي از ابر قهر و غضب پادشاهي برقي پديد آمد كه يك نيمه شهر را سوخت غوغا در شهر پديدار شد مردمان بهم برآمده لشگريان خجالت زده از آن شهر به در آمدند قصد مرحله ديگر كردند به شهري


رسيدند كه رئيس آنجا سليمان بن يوسف بود.