بازگشت

نقل مسلم گچ كار در شهر كوفه


از مسلم گچ كار نقل شده كه گفت: پسر زياد ملعون مرا براي اصلاح دارالاماره و مرمت آن خواست، من در كوفه به بنائي و گچ كاري و تعمير دارالاماره پرداختم و هنگامي كه درهاي قصر را گچ كاري مي كردم فاذا بالزعفات قد ارتفعت من جنبات الكوفة ناگاه ديدم از اطراف كوفه و جوانب آن صداي مهيب و آوازهاي غريب بلند شد بانگ كوس است كه از عرش برين مي گذرد چنان غلغله و ولوله بر سر پا بود كه گويا زلزله بر زمين افتاده بود از خادمي كه در نزد من بود پرسيدم چه شده كه مي بينم كوفه از صداي ضجه از جاي كنده شده خادم گفت الساعة اتوا برأس خارجي كه سر يك خارجي را كه بر اميرالمؤمنين يزيد ملعون خروج كرده


بريده اند و مي آورند پرسيدم من هذا الخارجي نام آن خارجي را ميداني كيست گفت آري حسين بن علي است مسلم گفت چون اين را شنيدم از خادم جدا شدم و لطمت بوجهي حتي خشيت علي عيني ان تذهبا چنان با دست گچ آلوده بصورت خود زدم گفتم آه چشمهاي من كور شد بعد دستهاي خود را شستم و از قصر بزير آمدم تا به كناسه كوفه رسيدم ديدم مردم تماشائي آنقدر ازدحام دارند كه راه نيست و همه انتظار آوردن اسراء و سرها را دارند در اين اثنا ديدم اذا قبلت نحو اربعين شقة [1] تحمل علي اربعين جملا فيها الحرم و النساء و اولاد فاطمة عليهاالسلام قريب چهل شتر كه جهاز آنها پاره ي چوب بود و بيكديگر بسته بودند و اولاد فاطمه و ذراري رسولخدا و حريم سيد الشهداء را بر آن نشانيده بودند و بر هر شتري دو پاره ي چوب بسته بودند و آن اسيران دل خسته و آن كبوتران حرم پرشكسته را بر روي آنها نشانده بودند

شعر



ديدم زنان چند بجمازه ها سوار

سرها برهنه همچو اسيران زنگبار



هر زن چو جان گرفته در آغوش دختري

هر دختري بچهره درخشنده اختري



در آن ميان دختركي همچو آفتاب

از گيسوان افكنده برخسار خود نقاب



هر دم زدي بسينه و ناليد از جگر

نوعي كه بر فلك زدي از ناله اش شرر






بنگر بمن كه بي كس و بي يارم اي پدر

در دست ناكسان جفا كارم اي پدر



بودم ترا چو جان عزيزي ولي كنون

خوار و ذليل كوچه و بازارم اي پدر



يكدم بيا به شمر بكن التماس

كآن جورپيشه كم كند آزارم اي پدر



اذا بعلي بن الحسين عليهماالسلام علي بعير بغير وطاء و اوداجه تشخب دما مسلم مي گويد كه ناگاه چشمم بر امام بيمار افتاد ديدم كه با حال نزار بر شتر برهنه سوار و نيز اعضايش از جفاي اشرار مجروح بود و خون از رگهاي گردنش جستن مي كرد چه اينكه شخب آن پستاني را گويند كه از شير پر شده باشد بمحض رسيدن دست و اشاره ي انگشتان شير از او جستن نمايد اينجا هم مسلم گچكار گويد خون همانطور از رگهاي آن عليل بيمار جستن مي كرد و با حالت زار بيقراري مي كرد

و هو يقول بصوت حزين، با ديده گريان مي فرمود:

شعر



يا امة السؤلا سقيا لريعكم

يا امة لم تراعي جدنا فينا



اي بدترين امت شما را خدا خير ندهد كه رعايت حرمت جد مادر حق ما نكرديد



تسيرونا علي الاقتاب عادية

كاننا لم نشيد فيكم دينا



اين حق ما بود كه اولاد پيغمبر را بر روي چوبهاي شتران بنشانيد و بصورت اسير وارد شهر و ديار كنيد ما مگر مشيد دين و آئين شما نبوديم و صار اهل الكوفة يناولون الأطفال الذين علي المحافل بعض التمر و الخبز و الجوز اهل كوفه را ديدم كه بر اطفال خردسال خرما و جوز و پاره نان مي دادند و ام كلثوم ناله و فرياد مي كرد اي امان اي نامسلمانان ان الصدقة علينا حرام صدقه بر ما آل محمد حرام است پس


دست مي آورد و آن نان و خرما را از دست و دهان اطفال مي گرفت و بزمين مي انداخت زن و مرد اهل كوفه از اين كار دختر علي زار زار مي گريستند كه ببينيد بچه ها دارند از گرسنگي مي ميرند و آن مخدره راضي نيست نان و خرما را بخورند عليا مخدره گريه ي زنها را مي ديد مي فرمود تقتلنا رجالكم و تبكينا نسائكم مردان شما قاتل ما هستند و زنان شما بر ما مي گريند فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضاء خدايتعالي ميان ما و شما در روز جزا و فصل القضا حكم كند مسلم گويد فبينما تخاطبهن اذا بضجة قد ارتفعت يعني در آن اثنا كه آن مخدره معصوم داشت به اهل كوفه عتاب و خطاب مي نمود ناگاه صداي خروش و غلغله مردم بگوشم رسيد چون نظر كردم ديدم سرهاي شهدا را آوردند.

شعر



ديدم از راه رسيدند سواراني چند

بر سنانها سر پر چون شهيداني چند



شده از گيسوي مشگين جوانان ز هوا

بر زمين مشگ فشان غاليه موياني چند



يقدمهم رأس الحسين عليه السلام و هو رأس زهري اشبه الخلق برسول الله يعني پيشاپيش سرها سر سرور شهيدان كه مانند ماه تابان بود خضاب محاسن پرخون آقا از سياهي رنگ گويا به رنگ خضاب بود وجهه دارة قمر طالع دائرة صورتش مانند ماهي تمام بود كه از افق تيره طلوع نموده بود محاسن شريفش مثل هاله بر اطراف ماه دائره زده بود و الريح يلعب يمينا و شمالا باد كه مي وزيد محاسن شريفش را به يمين و يسار حركت مي داد

فالتفت زينب فرات رأس اخيها چشم زينب دلشكسته كه بر سر مجروح برادر افتاد كه بآن نحو بالاي نيزه بود طاقت نياورده فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتي راينا الدم يخرج من تحت قناعها سر خود را بلند كرد پيشاني را بچوبه پيش روي


محمل زد و شكست ديدم كه خون از زير مقنعه آن مخدره بيرون آمد.

شعر



سر خود را چه زد بر چوب محمل

كه از خون ناقه اش بنشست بر گل



ز دل آنگه خروشي تازه برداشت

زبانحالش اين آوازه برداشت



كه اي رعنا غزال دست توحيد

ايا يكتا نهال باغ تجريد



تو تابان منير برج جلالي

چرا بدر جمالت شد هلالي



فغان كز تيشه ي بيداد اعداء

سهي سرو قدت افتاده از پا



دل پر دردم از داغ تو خونست

بپرس آخر كه احوال تو چونست



همي خواهم كزاب چشم نمناك

بشويم نام خود زين تخته پاك



كشد گردون مرا بشكسته محمل

بدنبال سرت منزل به منزل



مرا داغ جوانان پير كرده

سموم مرگ تو تأثير كرده



راوي گفت ديدم محمل آن مظلومه روان شد و خون از زير مقنعه و محمل جاري بود مسلم گويد ديدم فاومئت اليه بخرقة و جعلت تقول با دلي شكسته و سر شكسته اشاره به سر برادر كرد و از سوز جگر اين ابيات را خواند



اخي يا اخي يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدي غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا محتوما



اي هلال يكشبه زينب كه مردم تو را با انگشت نشان مي دهند و هنوز كمال تو تمام نشده بود كه از پيش چشم خواهرت غروب كردي حسين جان از همه مصيبات تو مخبر و مطلع بودم اما اين مصيبت را هرگز بخاطر نمي آوردم و حتم نمي دانستم كه سر تو بر سر نيزه و سر زينب برهنه باشد مي گفتم شايد كار من و تو باينجا نرسد اكنون آمد بسرم از آنچه مي ترسيدم برادر.



يا اخي فاطم الصغيره كلمها

فقد كاد قلبها ان يذوبا



اي پاره دل زينب دو كلمه با دخترت فاطمه صغيره حرف بزن كه نزديك است


از غصه بميرد برادر جان تو كه دل نازك بودي و اطفال خود را دوست مي داشتي


پاورقي

[1] الشقة بالکسر شظية من لوح کما في القاموس معني عبارت مسلم جصاص که مي‏گويد اذا قبلت نحو اربعين شقة يعني پيش آمد قريب چهل هزار شقه بيان شقه را مخصوصا فيروزآبادي در قاموس اللغة مي‏نويسد که شقه بکسر شين پاره چوبست و شظية کل حلقة من شي‏ء.