بازگشت

وارد شدن اهل بيت سيدالشهداء به كوفه خراب


بعد از ظهر روز يازدهم عمر بن سعد ملعون با لشگر كفرآئين كوفه و شام از كربلاء بيرون رفت و با خيل اسيران رو به كوفه خراب نهاد به نزديكي شهر كه رسيد خبر به ابن زياد داد كه اينك لشگر كوفه و شام با فتح و پيروزي از كربلاء برگشته و سرهاي شهيدان همراه با اسراء را آورده و منتظر فرمان هستند تا امير چه دستور دهد.

وقتي پيغام پسر سعد پليد به پسر زياد خبيث رسيد از اين خبر بسي شادمان شد و امر نمود طبل بشارت نواختند و سران سپاه و اميران را به بارگاه خواند و حكم نمود كه منادي در شهر ندا كند كه احدي از مردم با آلات حرب از خانه بيرون نيايند و بر سر هر كوي و برزن نگهبانان و پاسبانان گماشت تا كاملا شهر را حفاظت كرده مبادا آشوب و شورش بپا شود سپس خولي بن يزيد اصبحي را خواست و به او فرمان داد كه سر مطهر امام عليه السلام را به استقبال اسراء به نزد ابن سعد ببرد تا وي سر منور را بر نيزه بلندي زده و در جلو سرها مقابل ديدگان اسيران وارد شهر نمايند، طبق حكم پسر زياد ملعون لشگريان مسلح با حربه هاي برهنه بر سر چهارراهها و كوچه ها ايستادند مردم براي تماشا از خانه ها بيرون آمدند شهر همچون دريا به موج آمد جارچيان خبر شهادت سلطان كربلاء را در سطح شهر اعلام و پخش كردند اين خبر به گوش زنان در خانه ها رسيد دانستند كه امام همام را اهل كوفه و شام شهيد كرده اند و عيال آن سرور را همچون اسيران وارد شهر مي كنند يك مرتبه صداي ضجه مرد و زن، پير و جوان، وضيع و شريف به ناله واحسيناه و وااماماه بلند شد و غلغله اي در زمين و زمان بپا شد مأمورين و مزدوران دستگاه حاكمه


براي ارعاب و خاموش كردن هر شورش و سر و صدائي شروع كردند به نواختن طبل و نقاره، آواز طبل و ناي از هر گوشه و كنار بلند شد در همين اثناء از دروازه شهر خولي حرامزاده رسيد در حالي كه سر مقدس سرور شهيدان را بر سر نيزه بلندي كرده بود و آن سر مطهر همچون بدر بر سر نيزه نورافشاني مي كرد چشم سپاهيان و جمعيت انبوه مردم كه به آن سر نوراني افتاد همه صدا به الله اكبر بلند كردند اسيران و دختران خون جگر بهر طرف نظر كردند ببينند لشگر چرا تكبير گفتند ناگهان چشمشان بر سر بريده حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام افتاد يك مرتبه آن شصت و چهار زن و بچه صدا به شيون بلند كردند در اين اثناء ديدگان عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها كه بر سر بريده برادر افتاد به حالتي شد كه زبان ياراي گفتن آنرا نداشته و قلم از ترقيم آن حال عاجز مي باشد فقط همين مقدار گفته اند كه آن بانو خيره خيره به سر مقدس برادر نظر كرد ديد مردم مثل هلال شب اول ماه انگشت نما مي كنند آن مخدره از سوز دل فرمود:



اخي يا هلالا غاب بعد طلوعه

فمن فقده اضحي نهاري كليلتي



برادرم، اي هلال من كه در روز عاشوراء غروب كردي و از پيش چشمم پنهان شدي از وقتي كه رفتي روز من به شب تار مبدل شده است.



اخي يا اخي اي المصائب اشتكي

فراقك ام هتكي و زلي و غربتي



برادرم، از كدام مصيبت هاي تو شكايت كنم؟ از فراق چون تو برادري يا از دريده شدن پرده حرمت خود يا از ذلت و غربتم گله نمايم



اخي ليت هذا النجر كان بمنحري

و يا ليت هذا السهم كان بمهجتي



كاش شمر مرا در عوض تو نحر كرده بود و كاش آن تير و نيزه ها به قلب من مي خورد.



اخي بلغ المختار طه سلامنا

و قل ام كلثوم بكرب و محنة



برادر جان رسول خدا صلي الله عليه و آله را از حال زار خواهرت كلثوم خبردار كن و بگو


خواهرانم ميان محنت و مصيبت مانده و بعد پدرم حيدر كرار را از حال دخترانش مطلع كن و بگو:



اخي بلغ الكرار عني تحية

و قل زينب اضجت تساق بذلة



برادر جان سلام و تهنيت من را به پدرم حيدر كرار برسان و بگو دخترت زينب را با خواري و زاري و ذلت به شهرها مي برند.

بعد از اين بيانات آن مخدره سر خود را به چوبه محمل زد كه پيشاني مباركش شكافت و خون از آن ريخت.