بازگشت

اشعار مرحوم جودي در بيان زبان حال سكينه خاتون با جسد مطهر امام






بابا بنگر سوز دل و چشم پر آبم

از كوي تو عازم به سوي شام خرابم



نگذشته زماني كه ز قتل تو ببستند

اين قوم جفاپيشه به زنجير و طنابم



اين يك زندم كعب ني آن سيلي بيداد

فرياد كه هر لحظه ز قومي به عذابم



بابا ز تو هر لحظه مرا بود سؤالي

از چيست كه اكنون ندهي هيچ جوابم



بردار سر از خاك كه اين قوم جفاجو

بردند ز سر معجر و از چهره نقابم






زين زخم كه بر جسم تو بيرون ز حسابست

در سوز من دلشده تا روز حسابم



ز افتادن سرو قد اكبر بروي خاك

يكباره ز دل رفت برون طاقت و تابم



زان تير كه جا كرده به حلق علي اصغر

در ناله چو ليلا و در افغان چو ربابم



اين شط فرات است چون ديده جودي

هر لحظه به موج آيد و من تشنه آبم



مرحوم محدث قمي مي نويسد:

در مصباح كفعمي است كه سكينه خاتون گفت: چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغماء و بيهوشي براي من روي داد، در آن حال شنيدم پدرم مي فرمود:



شيعتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني



شيعيان من، هرگاه آب خوشگواري نوشيديد مرا ياد كنيد و هر زمان مظلوميت غريب يا شهيدي به سمع شما رسيد براي من ندبه و زاري كنيد.