بازگشت

عبور دادن اهل بيت از كنار قتلگاه


در اينكه اهل بيت سلطان دين حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را هنگام حركت به طرف كوفه از كنار قتلگاه عبور دادند شك و ترديدي نبوده و همه ارباب مقاتل اتفاق بر آن دارند منتهي آيا اين عبور به درخواست خود اهل بيت بوده يا ظالمين


بخاطر ايذاء و آزار بيشتر ايشان را از آن جا عبور دادند بين عبارات اهل فن اختلاف مي باشد.

از اكثر عبارات كتب اين طور استفاده مي شود كه سپاه كفركيش بمنظور ايذاء و دل سوزاندن بانوان محترمه و اطفال تعمدا آنها را از كنار قتلگاه عبور دادند ولي مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در قمقام تصريح كرده است به اينكه عبور اهل بيت امام عليه السلام به خواسته خودشان بوده، ايشان مي فرمايد:

اهل بيت او را گفتند: بحق الله الا مررتم بنا علي مصرع الحسين يعني: بخداي كه اين اسيران را از قتلگاه عبور دهيد.

ديگر از كساني كه عبور از قتلگاه را به خواسته خود اهل بيت دانسته مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال است ايشان مي نويسند:

پس از آنكه لشگر كفر آتش در خيمه هاي اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر دهشت زده با سر و پاي برهنه از خيمه ها بيرون دويدند و لشگر را قسم دادند ما را از مصرع حسين عليه السلام گذر دهيد، پس بجانب قتلگاه روان گشتند باري چون ديدگان بانوان محترمه بر اجسام بي سر شهيدان افتاد بسيار گريستند بر سر و روي خود زدند و نوحه و زاري نمودند و طبق آنچه از روايات و اخبار استفاده مي شود در بين تمام افراد اهل بيت سيد الشهداء عليه السلام حال امام سجاد عليه السلام از همه وخيم تر و بدتر بود و اگر نبود حديث ام ايمن كه عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها بر آنجناب نقل فرمود بيم آن مي رفت كه حضرت به عالم باقي ارتحال كنند و شرح اين حديث طبق آنچه مرحوم ابن قولويه در كامل الزيارات آورده چنين مي باشد:

اين حديث در آنچه استادم رحمة الله عليه به من اجازه آنها را داده است داخل بوده منتهي در مقام نقل بين دو روايت را جمع كرده، برخي الفاظ را اضافه و بعضي را حذف نموده، پاره اي را مقدم و شطري را مؤخر كرده ام و بدين ترتيب


صحيح است بگويم:

اين حديث را با تمام الفاظ و عباراتش از كسي نقل مي كنم كه وي آن را برايم اولا و سپس الآن حديث نموده چه آنكه نه من آن را بر استادم رحمة الله عليه قرائت كرده و نه او بر من قرائت نموده است فقط من آن را از كسي كه برايم نقل كرده حكايت مي كنم و آن حديث چنين است: ابوعبدالله احمد بن محمد بن عياش مي گويد:

ابوالفاسم جعفر بن محمد بن قولويه برايم نقل كرد و گفت: ابوعيسي عبيدالله بن فضل بن محمد بن هلال الطائي البصري برايم نقل نمود و گفت: ابوعثمان سعيد بن محمد برايم نقل كرد و گفت: محمد بن سلام بن يسار كوفي براي ما نقل كرد و گفت: احمد بن محمد واسطي برايم نقل نمود و گفت: عيسي بن ابي شيبة القاضي برايم نقل كرد و گفت: نوح بن دراج برايم نقل كرد و گفت: قدامة بن زائده برايم حديث كرد و از پدرش نقل كرد، پدرش گفت:

حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام فرمودند:

اي زائده خبر به من رسيده كه گاهي به زيارت قبر ابي عبدالله الحسين مي روي

عرض كردم: همان طور است كه خبر به سمع شما رسيده.

حضرت فرمودند:

براي چه مبادرت به چنين فعلي مي ورزي در حالي كه تو نزد سلطان مكانت و منزلتي داشته و وي كسي است كه توان اين را ندارد ببيند شخصي به ما محبت داشته و ما را بر ديگران برتري مي دهد و فضائل ما را ذكر مي كند و حقي كه از ما بر اين امت واجب است را رعايت مي نمايد؟

محضر مباركش عرض كردم: به خدا سوگند قصدم از اين فعل فقط رضايت خدا و رسول خدا بوده و از غضب و سخط كسي كه بر من غضب نمايد ترس و وحشتي ندارم و امر مكروهي كه از ناحيه اين فعل به من برسد هرگز در سينه ام


گران و سنگين نيست و بر من قابل تحمل مي باشد.

حضرت فرمودند:

تو را به خدا سوگند امر چنين است؟

عرض كردم: به خدا سوگند امر چنين است.

حضرت سؤالشان را سه بار تكرار فرموده و من نيز جوابم را سه بار بازگو نمودم.

سپس حضرت فرمود:

بشارت باد تو را، بشارت باد تو را، بشارت باد تو را، لازم شد خبر دهم تو را به حديثي كه نزد من بوده و از احاديث نخبه و برگزيده اي است كه جزء اسرار مخزونه مي باشد و آن اين است: زماني كه در طف (كربلا) آن مصيبت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جميع اهلش كه با او بودند كشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روي شتران بي جهاز نشانده و ما را به كوفه برگرداندند پس به قتلگاه ايشان چشم دوختم و ابدان طاهره ايشان را برهنه و عريان ديدم كه روي خاك افتاده و دفن نشده اند اين معنا بر من گران آمد و در سينه ام اثرش را يافته و هنگاميكه از ايشان چنين منظره اي را مشاهده كرده اضطراب و بي آرامي در من شدت يافت به حدي كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود، اين هيئت و حالت را وقتي عمه ام زينب كبري دختر علي بن ابيطالب عليه السلام از من مشاهده نموده فرمود:

اين چه حالي است از تو مي بينم، اي يادگار جد و پدر و برادرم چرا با جان خود بازي مي كني؟!!

من گفتم:

چگونه جزع و بي تابي نكنم در حالي كه مي بينم سرور و برادران و عموها و پسر عموها و اهل خود را در خون خويش طپيده، عريان و برهنه بوده،


جامه هايشان را از بدن بيرون آورده اند بدون اينكه كفن شده يا دفن گرديده باشند، احدي بالاي سرشان نبوده و بشري نزديكشان نمي شود گويا ايشان از خاندان ديلم و خزر مي باشند؟!!

عمه ام فرمود:

آنچه مي بيني تو را به جزع نياورد، به خدا سوگند اين عهد و پيماني بوده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با جد (اميرالمؤمنين عليه السلام) و پدر (سيد الشهداء عليه السلام) و عمويت (حضرت مجتبي عليه السلام) نموده و خداوند متعال نيز از گروهي از اين امت كه در عداد ستمكاران و سركشان نمي باشند پيمان گرفته است ايشان در بين اهل آسمان ها معروف و مشهورند كه اين اعضاء قلم شده را جمع كرده و دفن نموده و اين ابدان و اجسام خون آلود را به خاك سپرده و در اين سرزمين براي قبر پدرت سيد الشهداء نشانه اي نصب كرده كه اثرش هيچ گاه كهنه و مندرس نشده و گذشت شب و روز آن را محو نمي كند، و بسياري از رهبران كفر و الحاد و ابناء ضلالت و گمراهي سعي در نابود كردن آن مي نمايند ولي به جاي اينكه رسم و نشانه آن از بين رود ظاهرتر و آشكارتر مي گردد.

من پرسيدم: اين چه عهد و ميثاقي بوده و اين چه حديث و خبري مي باشد؟

پس عمه ام فرمود:

بلي، ام ايمن برايم نقل نمود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روزي از روزها به منزل حضرت فاطمه عليهاالسلام نزول اجلال فرمود و حضرت فاطمه عليهاالسلام براي آن جناب حريره درست كردند و حضرت علي عليه السلام طبقي نزد حضرت آوردند كه در آن خرما بود، سپس ام ايمن گفت:

من نيز قدحي كه در آن شير و سرشير بود را خدمتشان آوردم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين عليهم السلام از آن حريره ميل كرده و سپس همگي آن شير را آشاميدند و پس از آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و به دنبال آن


حضرت ايشان از آن خرما و سرشير تناول نمودند و بعد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست هاي مباركشان را شستند در حالي كه اميرالمؤمنين عليه السلام آب به روي دست هاي آن حضرت مي ريختند و پس از آنكه آن جناب از شستن دست ها فارغ شدند دست به پيشاني كشيده آنگاه به طرف علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نظري كه حاكي از سرور و نشاط بود نموده سپس با گوشه چشم به جانب آسمان نگريست بعد صورت مبارك به طرف قبله كرده و دست ها را گشاد و دعا نمود و پس از آن به حال گريه به سجده رفته و با صداي بلند مي گريستند و اشگ هايشان جاري بود.

سپس سر از سجده برداشته و به راه افتادند در حالي كه اشگ هاي آن حضرت قطره قطره مي ريخت گويا باران در حال باريدن بود، از اين صحنه حضرت فاطمه و علي و حسن و حسين عليهم السلام محزون شده و من نيز متأثر گشته و اندوهگين شدم ولي همگي از سؤال نمودن پرهيز كرده و از آن حضرت نپرسيديم كه سبب اين گريه چيست تا گريستن آن جناب به درازا كشيد در اين هنگام علي و فاطمه عليهماالسلام پرسيدند:

چه چيز شما را گريانده يا رسول الله خدا هرگز چشمان شما را نگرياند قلب ما از اين حال شما جريحه دار گرديده؟!

حضرت فرمودند:

اي برادر من، بواسطه شما مسرور گشتم....

مزاحم بن عبدالوارث در حديث خود به اينجا كه مي رسد مي گويد:

نقل است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در جواب اميرالمؤمنين فرمودند:

اي حبيب من به واسطه شما چنان مسرور و شادمان شدم كه تا كنون اين طور خوشحال نشده بودم و به شما نگريستم و خدا را بر نعمت شما كه به من داده حمد و سپاس نمودم، در اين هنگام جبرئيل عليه السلام بر من فرود آمد و گفت:


اي محمد صلي الله عليه و آله و سلم خداوند متعال بر آنچه در نهان تو است اطلاع داشته و مي داند كه سرور و شادي تو به واسطه برادر و دختر و دو سبط تو مي باشد پس نعمتش را بر تو كامل كرده و عطيه اش را بر تو گوارا نمود يعني ايشان و ذريه آنها و دوستداران و شيعيانشان را در بهشت با تو همسايه نمود، بين تو و ايشان تفرقه و جدائي نمي اندازد، ايشان از عطاء بدون منت او منتفع شده همان طوري كه تو از آن بهره مند مي شوي و به آنها اعطاء مي شود همان طوري كه به تو اعطاء مي گردد تا آنجائي كه راضي و خشنود شده بلكه فوق رضايت ايشان و تو حق تعال عنايت مي فرمايد و اين لطف و عنايت در مقابل آزمايش و ابتلائات بسياري است كه در دنيا متوجه ايشان شده و ناملايماتي كه وسيله مردم و آنهائي كه از ملت و كيش تو مي باشند و خود را از امت تو پنداشته در حالي كه از خدا و از تو بسيار دور هستند به ايشان مي رسد، گاهي ضربه هاي شديد و غير قابل تحمل از ناحيه اين گروه متوجه ايشان شده و زماني با قتل و كشتار ايشان مواجه مي گردند.

قتلگاه هاي ايشان مختلف و پراكنده و قبورشان از يكديگر دور مي باشد، خيرجوئي نما از براي ايشان و براي خودت، حمد و سپاس خداي عزوجل و آنها بر خيرش و راضي شو به قضاي او پس حمد خداي بجا آورده و راضي شدم به قضايش به آنچه براي شما اختيار فرموده.

سپس جبرئيل به من گفت:

اي محمد برادرت پس از تو منكوب و مغلوب امتت قرار گرفته و از دشمنانت در تعب و رنج واقع مي شود، و بعد از تو او را بدترين مخلوقات و شقي ترين مردم مي كشد، قاتل آن حضرت نظير پي كننده ناقه صالح است، وي به منظور انجام اين كار به شهري هجرت مي كند كه آن شهر محل نشو و نماي شيعه و پيروان آن حضرت و فرزندش مي باشد، در آن شهر ابتلائات ايشان (اهل بيت عليهم السلام) بسيار و مصيبت ايشان عظيم مي باشد، و اين سبط شما (جبرئيل با دست اشاره به


حضرت حسين عليه السلام نمود) با جماعتي از فرزندان و اهل بيت شما و نيكاني از امتت در كنار فرات واقع در سرزميني كه به آن «كربلاء» مي گويند كشته مي شوند.

كربلاء را از اين جهت كربلاء گويند كه حزن و بلاهائي كه از دشمنان شما و دشمنان فرزندان شما در روزي كه حزن و اندوهش تمام شدني نبوده و حسرت آن زوال پذير نيست به عمل مي آيد بسيار و زياد مي باشد.

اين زمين پاكيزه ترين اماكن واقع روي زمين بوده و احترامش از تمام بقاع بيشتر است، در آن سبط تو و اهل بيتش كشته مي شوند.

كربلاء از زمين هاي بهشت است، هرگاه روزي كه در آن سبط تو و اهل بيتش كشته مي شوند فرابرسد و لشگر اهل كفر و لعنت او را احاطه نمايند به جهت غضب به خاطر تو و فرزندانت اي محمد و به منظور بزرگ شمردن هتك حرمتت و تقبيح نمودن كرداري كه نسبت به ذريه و عترتت انجام شده زمين بلرزد و كوهها كشيده و اضطراب و جنبششان زياد شود و امواج درياها متلاطم گردد و آسمانها اهلشان را به هم بريزند، و از زمين و كوهها و درياها و آسمانها چيزي باقي نمي ماند مگر آنكه از حق تعالي اذن مي خواهند كه اهل تو را كه مستضعفين و مظلومين بوده و حجت هاي خدا بعد از تو بر خلايق هستند را نصرت و ياري كنند پس خداوند به آنها و موجودات در آنها وحي كرده و مي گويد:

منم خداوند متعال، سلطاني كه قادر است و كسي نتواند از او بگريزد در توان هيچ خصم و دشمني نيست كه او را عاجز و ناتوان كند، من بر ياري كردن دوستانم قادر و بر انتقام گرفتن از دشمنان متمكن هستم، به عزت و جلال خود قسم آنان كه رسولم را تنها گذارده و برگزيده ام را رها كرده و حرمتش را هتك نموده و فرزندانش را كشته و عهدش را نقض و زير پاي نهاده و به اهل بيتش ستم كرده اند عذابي كنم كه احدي از عالميان را چنين عذابي نكرده باشم.

در اين هنگام تمام موجودات سماوي و ارضي به ضجه درآمده و آنانكه به


عترتت ستم كرده و هتك حرمتت را روا داشته اند را لعن و نفرين مي كنند.

و هنگامي كه آن جماعت (فرزندان و اهل بيت و نيكان از امتت) به طرف گورها و قبرهايشان نمايان مي شوند حق تعالي خودش متولي قبض ارواح آنها به يد قدرتش شده و فرشتگان را از آسمان هفتم به زمين فرو فرستاده در حالي كه با ايشان:

1- ظروفي از ياقوت و زمرد بوده كه مملو از آب حيات مي باشند.

2- حله هايي از حله هاي بهشتي.

3- عطري از عطرهاي بهشتي.

مي باشد، پس فرشتگان بدن هاي ايشان را با آن آبها شستشو داده و حله ها را به تن آنها كرده و با آن عطرها حنوطشان نموده و دسته دسته بر ايشان نماز مي خوانند و پس از اتمام نماز حق تعالي گروهي از امتت را كه كفار ايشان را نمي شناسند و در خون شهداء نه با گفتار و نه با كردار و نه با قصد شركت كرده اند را گسيل داشته تا اجسام و ابدان آنها را دفن كنند و براي قبر سيدالشهداء در آن سرزمين اثري نصب كرده تا براي اهل حق نشانه اي بوده و براي اهل ايمان سببي براي رستگاري باشد و در هر روز و شب از هر آسماني صد هزار فرشته گرداگرد آن طواف كرده و بر آن حضرت صلوات فرستاده و نزد قبرش تسبيح خدا گفته و براي زائرين آن جناب طلب آمرزش كرده و اسامي زائرين از امتت را كه قربة الي الله آن حضرت را زيارت مي كنند و نيز اسماء پدران و خويشاوندان و شهرهاي ايشان را مي نويسند و در صورتهاي ايشان با مدادي كه از نور عرش الهي است اين عبارت را نقش مي بندند:

اين شخص زائر قبر بهترين شهداء و زائر قبر فرزند بهترين انبياء مي باشد.

در روز قيامت از اثر اين مداد نوري ساطع شده كه از پرتوش چشم ها تار مي گردد و با اين نور ايشان شناخته مي شوند، و گويا تو اي محمد بين من و


ميكائيل قرار گرفته و علي جلو ما بوده و همراهمان فرشتگاني حركت مي كنند كه از كثرت عدد ايشان معلوم نيست و بوسيله همين نوري كه در صورت هاي ايشان هست، آنها را از بين خلائق دريافته و جدا مي كنيم و بدين ترتيب حق تعالي ايشان را از هول و وحشت آن روز و سختي هاي آن نجات مي دهد و اين حكم خدا است در حق كساني كه قبر تو را اي محمد يا قبر برادرت يا قبر دو سبط تو را زيارت كرده و قصدي غير از خداي عزوجل را نداشته باشند و البته گروهي از مردم كه مستحق لعنت و سخط و غضب الهي هستند خواهند آمد كه در محو كردن رسم و نشانه اين قبر سعي كرده و مي كوشند آن را از بين ببرند ولي خداوند قادر به ايشان چنين تواني را نخواهد داد.

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

اين خبر من را گريانده و اندوهگين نمود.

حضرت زينب سلام الله عليها فرمود:

زماني كه ابن ملجم لعنه الله عليه پدرم را ضربت زد و من اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده كردم محضرش عرضه داشتم:

اي پدر ام ايمن برايم حديثي چنين و چنان نقل نمود، دوست دارم حديث را از شما بشنوم.

پدرم فرمودند:

دخترم، حديث همان طوري است كه ام ايمن نقل كرده، گويا مي بينم كه تو و دختران اهل تو در اين شهر به صورت اسيران درآمده، خوار و منكوب مي گرديد، هر لحظه هراس داريد كه شما را مردم بربايند، بر شما باد به صبر و شكيبائي، سوگند به كسي كه حبه را شكافته و انسان را آفريده روي زمين كسي غير از شما و غير از دوستان و پيروانتان نيست كه ولي خدا باشد و هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين خبر را براي ما نقل مي نمودند و فرمودند.


ابليس لعنة الله عليه در آن روز از خوشحالي به پرواز درمي آيد پس در تمام نقاط دستياران و عفريت هايش را فراخوانده و به آنها مي گويد:

اي جماعت شياطين، طلب و تقاص خود را از فرزند آدم گرفته و در هلاكت ايشان به نهايت آرزوي خود رسيده و آتش دوزخ را نصيب شما نموديم مگر كساني كه به اين جماعت مقصود اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است بپيوندند از اين رو سعي كنيد نسبت به ايشان در مردم تشكيك ايجاد كرده و آنها را بر دشمني ايشان واداريد تا بدين وسيله گمراهي مردم و كفرشان مسلم و محقق شده و نجات دهنده اي بر ايشان بهم نرسد، ابليس با اينكه بسيار دروغگو و كاذب است اين كلام را به ايشان راست گفت، وي به آنها اطلاع داد.

اگر كسي با اين جماعت (اهل بيت صلي الله عليه و آله و سلم) عداوت داشته باشد هيچ عمل صالحي برايش نافع نيست چنانچه اگر با ايشان محبت داشته باشد هيچ گناهي غير از معاصي كبيره ضرري به او نمي رساند.

زائده مي گويد: سپس حضرت علي بن الحسين عليه السلام پس از نقل اين حديث برايم فرمودند:

اين حديث را بگير و ضبط كن، اگر در طلب آن يك سال شتر مي دواندي و در كوه و كمر به دنبال آن تفحص مي كردي محققا كم و اندك بود.

صاحب معراج المحبة عليه الرحمة حال آن دل سوختگان را چنين به نظم آورده:



چه بر مقتل رسيدند آن اسيران

بهم پيوست نيسان و حزيران



يكي مويه كنان گشتي به فرزند

يكي شد موكنان بر سوگ دلبند






يكي از خون به صورت غازه [1] مي كرد

يكي داغ علي را تازه مي كرد



به سوگ گل رخان سرو قامت

بپا گرديد غوغاي قيامت



نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ي ساقي كوثر



بناگه نعره هذا اخي زد

به جان خلد نار دوزخي زد



ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت



تو را طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كي بود مانند ديدن



در ميان تمام بانوان محترمه عقيله بني هاشم حضرت زينب كبري سلام الله عليها به آوازي جانگداز و آهي آتشبار و دلي غمناك مي گفت:

وامحمداه، صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء و بناتك سبايا و الي الله المشتكي و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي و الي حمزة سيد الشهداء، وامحمداه، هذا حسين بالعراء تسفي عليه الصبا، قتيل اولاد البغايا، يا حزناه يا كرباه، اليوم مات جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يا اصحاب محمداه، هولاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا

و از اين قبيل چندان بگفت و گريه و ناله كرد كه دوست و دشمن هر كه بود بگريه درآمد.



پاورقي

[1] به فتح «زا» گلگونه و سرخابي که زنان به گونه‏هاي خود مي‏مالند.