بازگشت

خروج لشگر كفرآئين عمر سعد از كربلاء


چون روز يازدهم آمد و خورشيد به دائره نصف النهار رسيد و از آن گذشت عمر سعد خبيث فرمان داد كه لشگر سرزمين كربلاء را ترك كرده و از آنجا به طرف كوفه حركت كنند، سپاه مهياي رفتن شدند سپس فرماني ديگر صادر كرد مبني بر سوار كردن خيل اسيران و مراقبت كامل از ايشان كه مبادا احدي از آنها بگريزد در كاروان اهل بيت از جنس ذكور فقط حضرت مولانا علي بن الحسين عليهماالسلام و جناب حسن مثني و زيد و عمر پسران امام مجتبي سلام الله عليه و به نقلي حضرت امام باقر عليه السلام نيز شرف حضور داشتند باري اين سروران و بانوان محترمات را بر شتران و مراكب بدون محمل نشاندند و چنانچه در برخي از كتب ارباب مقاتل آمده لشگر كافر عمر سعد با كعب نيزه و تازيانه كودكان و بانوان را سوار كردند.

مرحوم سيد در لهوف فرموده:

بانوان محترمات و اهل بيت با شرافت ابي عبدالله عليه السلام را بر شتراني سوار كردند كه پاره گليمي بر پشتشان انداخته شده بود نه محملي داشتند و نه سايباني، در ميان سپاه دشمن همه با صورت هاي گشوده با اينكه امانت هاي پيغمبر خدا بودند و آنان را همچون اسيران ترك و روم در سخت ترين شرائط گرفتاري و ناراحتي به اسيري بردند و چه خوش گفته شاعر عرب:



يصلي علي المبعوث من آل هاشم

و يغزي بنوه ان ذالعجيب



و شاعري فارسي زبان در ترجمه آن گفته:




درود حق بفرستند بر رسول و ولي

كشند زاده ي او را و اين چه بوالعجبي است



سپس مرحوم سيد فرموده:

و كان مع النساء علي بن الحسين عليه السلام قد نهكته العلة.

يعني در ميان اسيران و محترمات امام زين العابدين عليه السلام بيمار و تب دار چنان بيماري او را رنجور و لاغر كرده بود كه همه از او دست شسته بودند با اين حالت آن قوم بي حميت و پست فطرت دستهاي آن بزرگوار را از عقب به گردنش بستند و به روايت زيارت ناحيه دست ها را به گردن غل كردند و آن حضرت را روي شتر نشانده و پاهاي مباركش را زير شكم شتر بستند.

پس از آنكه به فرمان عمر سعد كافر زنان و مردان اسير را به جبر و قهر بر شتران سوار كردند آنان را از كربلا همراه لشگر و سپاه حركت داده در حاليكه علم ها از پيش و سرهاي شهداء از پشت سر و اسيران از عقب بودند صداي طبل و نقاره بلند و از طرفي صداي عربده و هلهله لشگر با آواز زنگ شتران غلغله اي در آن صحراء بپا كرده بود، روي اغلب شتران و مراكب در بغل هر كدام از بانوان و محترمات دختر بچه اي دو يا سه ساله بود كه جملگي با سرهاي برهنه و پاهاي بدون پوشش در حالي كه موهاي سرشان پريشان و اشگهايشان ريزان بود قرار گرفته بودند هر وقت اين كودكان بي پناه بهانه مي گرفتند و از غريبي و فراق پدر و برادر و عموهاي خود گريه مي كردند آن دژخيمان قسي القلب و اوباش شام و كوفه از پشت سر كعب ني و تازيانه بر سر و كتف هاي آنها مي زدند.