بازگشت

نقل كلام مرحوم ملا حسين كاشفي در روضه


مرحوم ملا حسين كاشفي در روضة مي نويسد:

عمر سعد رؤس شهداء را بر قبائل مقسوم ساخته بيست و دو سر به هوازن داد و چهارده سر به بني تميم و سردار ايشان حصين بن نمير بود و سيزده سر به قبيله ي كنده داد و امارت ايشان به قيس اشعث تعلق داشت و شش سر به بني اسد داد و مهتر ايشان هلال بن اعور بود و پنج سر به قبيله ي ازد سپرد و دوازده سر ديگر به عهده بني ثقيف كرد و به جانب كوفه روان شدند و سر امام عليه السلام را پيشتر بدست خولي فرستاده بود، راوي گويد:


خولي سر امام حسين عليه السلام را برداشته روي به كوفه نهاد او را در يك فرسخي كوفه منزلي بود در آن منزل فرود آمد و زن او از انصار بود و اهل بيت را به جان و دل دوستدار، خولي از وي بترسيد و سر امام عليه السلام را در آن خانه در تنوري پنهان كرد و بيامد به جاي خود بنشست، زنش پيش آمد كه در اين چند روز كجا بودي؟

گفت: شخصي با يزيد ياغي شده بود به حرب وي رفته بوديم.

زن ديگر هيچ نگفت و طعامي بياورد تا خولي بخورد و بخفت و زن را عادت بود كه به نماز شب برخاستي تهجد گذاردي، آن شب برخاست و بدان خانه كه آن تنور در آنجا واقع بود درآمد، خانه را به مثابه اي روشن ديد كه گويا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند چون نيك درنگريست ديد كه روشنائي از آن تنور بيرون مي آيد از روي تعجب گفت: سبحان الله!! من خود در اين تنور آتش نكرده و ديگري را نيز نفرموده ام، اين روشنائي از كجاست؟!

در آن حيرت ديد كه آن نور به سوي آسمان مي رود، تعجب او زياد گشت ناگاه چهار زن ديد كه از آسمان فرود آمده به سر تنور شدند يكي از آن چهار زن به سر تنور فرارفت و آن سر را بيرون آورده مي بوسيد و بر سينه ي خود مي نهاد و مي ناليد و مي گفت: اي شهيد مادر و اي مظلوم مادر حق سبحانه و تعالي روز قيامت داد من از كشندگان تو بستاند و تا داد من ندهد دست از قائمه عرش بازنگيرم و آن زنان ديگر به موافقت او بسيار بگريستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند.

زن انصاريه برخاست و به سر تنور آمده سر را بيرون آورد و نيك در او نگريست چون حضرت امام حسين عليه السلام را بسيار ديده بود بشناخت و نعره اي زد و بيهوش شد در آن بيهوشي چنان ديد كه هاتفي آواز داد كه برخيز كه تو را به گناه اين مرد كه شوهر تو است مؤاخذه نخواهند كرد.

زن از هاتف پرسيد كه اين چهار زن كه بر سر تنور آمده و گريه و زاري كردند كيان بودند؟


ندا رسيد كه آن زن كه سر را بر روي سينه مي ماليد و بيشتر از همه مي گريست و مي ناليد فاطمه ي زهراء عليهاالسلام بود و آن ديگر مادرش خديجه كبري سلام الله عليها و سوم مريم مادر عيسي عليه السلام و چهارم آسيه زن فرعون دغا، پس آن زن با خود آمد كسي را نديد آن سر را برگرفت و ببوسيد و به مشگ و گلاب از خون پاك بشست و غاليه و كافور بياورد و بر روي آن ماليد و گيسوي مبارك امام را شانه كرد و در موضع پاك نهاد و بيامد خولي را بيدار ساخته گفت: اي ملعون دون و اي مطعون زبون اين سر كيست كه آورده اي و در اين تنور نهاده اي، آخر اين سر فرزند رسول خدا است برخيز كه از زمين تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائكه مي آيند و زيارت اين سر بجاي آورده و گريه و زاري مي كنند و بر تو لعنت كرده توجه به فلك مي نمايند و من بيزارم از تو در اين جهان و آن جهان، پس چادر بر سر افكند و قدم از خانه بيرون نهاد.

خولي گفت: اي زن كجا مي روي؟ و فرزندان را چرا يتيم مي كني؟

گفت: اي لعين تو فرزندان مصطفي را يتيم كردي و باك نداشتي گو فرزندان تو هم يتيم شوند پس آن زن برفت و ديگر هيچ كس از او نشان نداد.

مؤلف گويد:

مناسب ديدم كه روضه زبانحال حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليها در مطبح خولي ملعون را از زبان مرحوم جودي در اينجا بياورم:



گر چه نهاده ز كين رأس تو خولي بتنور

به فلك مي رسد از طلعت زيباي تو نور



چهره بر خاك و لبان خشك و محاسن خونين

قل هو الله احد چشم بد از روي تو دور



روز ما شب شد و تا روز نمائي شب من

از تنور آي برون همچو ضياء از ديجور






بي تو آرام ندارم به گلستان جنان

كه جدا از تو فزايد غمم از جنت و حور



آنچه با من به غياب تو نمودي غم تو

نتوانم كه حكايت كنم الا به حضور



كور بادا به جهان ديده صاحب نظري

كه ندارد نظري با تو چه زيبا منظور



نيست از زنده عجب گر كه بميرد ز غمت

مردگان باز نشينند ز داغت به قبور



جودي اين لوءلوء منظوم كه كردي تضمين

به جهان گشت بيا از شر و شور نشور