بازگشت

غارت كردن لشگر كفرآئين عمر سعد خيام اهل بيت را


پس از آنكه كفار كوفه و شام سلطان دنيا و آخرت را شهيد كردند و از غارت كردن لباس و اسلحه آن حضرت فارغ شدند سواره و پياده به خيمه ها هجوم آوردند و به غارت كردن البسه و چادرها و اثاث البيت و مراكب و ساير آلات و اسباب پرداختند و در اينكار بر يكديگر سبقت مي گرفتند، ارباب مقاتل نوشته اند:

ابتداء آن قوم وحشي با شمشيرهاي از غلاف كشيده وارد خيمه شدند و دست به غارت گشوده و اسباب و اثاث را تاراج كردند و پس از آن دست تعدي به


لباس زنها و اطفال گشودند و در اندك زماني چه بسا دخترها كه بي گوشواره و خلخال شدند و جه بسيار بانوان كه بي معجر و بدون چادر گشتند.

اصعب مصائب و سخت ترين حالات از براي اهل بيت سيد الشهداء سلام الله عليه همان وقت بود كه در چنگ آن رجاله ها و دون فطرت ها گرفتار شدند.

قال حميد بن مسلم: فو الله لقد كنت اري المرأة من نسائه و بناته و اهله تنازع ثوبها و عن ظهرها حتي تغلب عليه فيذهب به عنها.

به خدا قسم من ديدم زن يا دختري را كه مي خواستند غارت كنند، آن محترمات با عفت پيش از آنكه دست نامحرمان به سوي آنها دراز شود لباس و معجر و اثاث خود را به زمين مي افكندند تا اجنبي ها از پي اساس بروند و كاري به آنها نداشته باشند.

صاحب بيت الاحزان مي نويسد:

اول بانوئي كه كفار كوفه و شام غارت كردند عليا مخدره جناب زينب خاتون بود كه چادر و مقنعه از سر او كشيدند و گوشواره از گوشش درآوردند و بدنبالش گوشواره از گوش جناب ام كلثوم و فاطمه نوعروس درآورده و گوش آن مظلومه را پاره كردند.

و نيز در كتاب مصائب المعصومين مي فرمايد:

شمر شرير وقتي با جمعي از منافقين عليهم اللعنة داخل خيمه جناب سيد الساجدين عليه السلام شدند، پس آن بي ايمانان به شمر گفتند: آيا نكشيم اين جوان را؟

آن ملعون به ايشان اذن داد و گفت: او را به همين طوري كه در فراش خود خوابيده است بكشيد.

راوي [1] مي گويد:


من پيش آمدم و گفتم: سبحان الله آيا شماها كوچكان را هم مي كشيد، اي قوم اين بزرگوار با آنكه در اول عمر است گرفتار به ناخوشي و بيماري است، پس الحاح و التماس بسيار كردم تا آنكه آن اشقياء از كشتن آن جناب درگذشتند ولي عليا مخدره زينب خاتون مي فرمايند:

آن ملعون ازرق چشمي كه اسباب مرا به غارت برد نظر الي زين العابدين فرآه مطروحا علي نطع من الاديم و هو عليل فجذب النطع من تحته و القاه مكبوبا علي وجهه يعني چون آن بي دين نظر انداخت به جناب سيد الساجدين حضرت امام زين العابدين ارواح العالمين له الفداء ديد كه آن مظلوم بر روي پوستي خوابيده و در شدت ناخوشي و بيماري است، پس آن ملعون چنان آن پوست را از زير آن بيمار كشيد كه آن جناب را بلند كرده از طرف روي به خاك انداخت.

مرحوم صدوق در امالي از حضرت فاطمه دختر حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه روايت كرده كه چون لشگريان در خيمه ما ريختند من دختر كوچكي بودم و در پاي من دو خلخال از طلا بود ملعوني آمد و آن خلخال ها را از پاي من بيرون آورد و در حال بيرون آوردن گريه مي كرد، به او گفتم از براي چه گريه مي كني؟

در جواب گفت چگونه گريه نكنم و حال آنكه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله را برهنه مي كنم.

گفتم: اگر تو مي داني كه من دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله هستم پس چرا مرا برهنه مي كني؟

آن ملعون گفت: مي ترسم اگر من برندارم ديگري بيايد و بردارد.

فاطمه عليهاالسلام مي فرمايد: پس هر چه در خيمه ها بود بردند حتي آنكه چادرها را از دوش هاي ما كشيدند.

و نيز آن مخدره مي فرمايد:


بعد از غارت شدن خيمه ها من بر در خيمه ايستاده بودم و به جسد پاره پاره پدر بزرگوارم و اصحاب كرام او كه همه با بدن هاي چاك چاك مانند گوشت هاي قرباني بر روي ريگ ها افتاده بودند نگاه مي كردم مشاهده كردم كه آن گروه بي دين بر روي ايشان اسب ها مي دواندند و من متحير بودم كه بعد از پدر بزرگوارم از دست بني اميه بر ما چه واقع خواهد شد، آيا ما را مي كشند يا اسير مي كنند ناگاه ديدم ملعوني بي حيا بر اسب خود سوار بود و جمعي از زنان را به جلو انداخته و ايشان را با كعب نيزه خود مي دوانيد و آن بي كسان چون ديگر پناهي نداشتند هر يك از ترس كعب نيزه و اذيت او در پناه يكديگر مي گريختند در حالي كه همه اساس و لباس ايشان را گرفته بودند و ايشان فرياد مي كردند و مي گفتند:

وامحمداه واابتاه واعلياه واقلة ناصراه واحسناه واحسيناه و نيز مي گفتند:

اما من مجير يجيرنا و اما من زائد يذود عنا يعني آيا پناه دهنده اي هست كه ما را پناه دهد و آيا كسي هست كه شر اين ظالمان را از ما دفع كند.

عليا مخدره فاطمه عليهاالسلام مي فرمايد:

من از ديدن اين اوضاع بر حالي شدم كه هوش از سرم رفت و استخوان هاي من به لرزه درآمد و از ترس آن سوار گاهي از طرف راست عمه ام ام كلثوم خاتون و زماني از طرف چپ او مي گريختم كه ناگاه نگاه او به من افتاد، پس قصد من كرد و از ترس گريختم به گمان آنكه مي توانم از شر او سالم بمانم كه ناگاه ديدم آن ملعون از عقب من تاخت و لحظه اي بعد حس كردم كه كعب نيزه او بر ميان دو كتف من خورد بلافاصله بر روي به زمين افتادم، پس آن بي شرم بي ايمان و بي مروت از اسب خود بزير آمد و گوشواره ام را چنان از گوشم كشيد كه گوشم را دريد، پس گوشواره و مقنعه ي مرا برداشت و روانه جانب خيمه ها شد و من در بيابان افتاده بودم و خون بر صورتم جاري بود و آفتاب بسرم تابيده بود و از كثرت صدمه و اذيت غش كرده بودم و بعد از آنكه حالت غش برطرف شد و بحال آمدم ديدم


عمه ام حضرت زينب خاتون نزد من نشسته و گريه مي كند و مي فرمايد:

اي جان عمه، اي فاطمه برخيز تا به خيمه رويم، نمي دانم بر سر ساير دختران و برادر بيمارت چه آمده من برخاستم و عرضه داشتم: اي جان عمه، آيا در نزد شما خرقه و پارچه اي هست كه من سر خود را از چشم نامحرمان بپوشانم؟

حضرت زينب سلام الله عليها فرمود: اي فاطمه عمه تو مثل تو است يعني سر من نيز برهنه است و چيزي ندارم كه سر خو را با آن بپوشانم.

فاطمه سلام الله عليها مي فرمايد: چون نظر كردم ديدم سر عمه ام برهنه و بدنش از صدمه ضربت هائي كه به او رسيده سياه شده است.

باري فاطمه سلام الله عليها مي فرمايد: چون با عمه ام به خيمه آمديم ديديم هر چه در آنها بود به غارت برده اند و برادرم حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام به همان نوع كه آن ملعون پوست از زير او كشيده بود و او را از طرف روي بر خاك انداخته بود بر همان حال افتاده و از شدت گرسنگي و تشنگي و بيماري نتوانسته برخيزد و بنشيند، چون من و عمه ام آن بيمار را بر آن حال ديديم و چشم آن حضرت نيز به ما افتاد همه شروع به گريه نموديم، ما بر احوال آن بيمار تشنه و گرسنه كه بر خاك افتاده بود مي گريستيم و او بر احوال سربرهنگي و دربدري و غارت شدن ما گريه مي كرد، پس من و عمه ام بازوهاي او را گرفته از روي خاك بلند كرده و نشانديم و همه گريه مي كرديم و در اطراف آن مظلوم بيمار نشسته بوديم و در نهايت خوف و اضطراب و نوحه و ناله بوديم و امام عليه السلام نه حالت خوابيدن داشت و نه طاقت نشستن، از شدت گرسنگي و تشنگي گاهي بلند مي شد و زماني سر به خاك مي نهاد، و احيانا به زن هاي پريشان نگاه مي كرد كه همه سربرهنه و بدن ها از شدت تازيانه و كعب نيزه كبود شده و اين منظره آن بزرگوار را سخت آزار مي داد و بي اندازه بر حزنش افزوده بود.



پاورقي

[1] مقصود از «راوي» حميد بن مسلم است.