بازگشت

زبان حال حضرت سكينه خاتون با ذوالجناح






خطاب من بتو اي ذوالجناح بي راكب

بگو به كجا است مرا سرور و تو را صاحب



چه روي داده كه كار تو ناله و زاري است

چرا ز هر بن موي تو خون روان جاري است



چرا تمامي يال تو غرق خون گشته

چرا ز پشت تو زين تو واژگون گشته



خدنگ ظلم تو را همچنان هما كرده است

تنت به مثل عقاب از چه پر برآورده



ز بهر چيست كه جاريست اشگ گلنارت

ز خون كيست كه ماليده اي به رخسارت



اگر كه خون رخت نيست از گلوي حسين

رسد ز بهر چه آن قدر از تو بوي حسين



بدين صفت كه تو را غرق خاك و خون نگرم

يقين كه چرخ جفا پيشه كرده بي پدرم



شهي كه خاك رهش بود زيب عرش برين

كدام گوشه ميدان فكنديش به زمين



در آن زمان كه ز تير مخالفان غرور

تن مطهر او شد چه خانه ي زنبور



كسي گرفت ز خاك بلا سرش يا نه

رساند هيچ كس آبي به حنجرش يا نه



كنون كه خاك دل از ديده ام برآوردي

كز آنكه باب مرا بردي و نياوردي






مرا براي رضاي خدا ببر بر او

كه تا ز خاك به زانو نهم دمي سر او



ز خون ديده نهم بر جراحتش مرهم

زنم به ديده اش آبي ز چهره پرنم



رسانيم تو در اين آفتاب اگر ببرش

كنم ز موي سر خويش سايبان به سرش



دمي اگر بگذارند كوفيان به منش

كنم ز سوزن مژگان رفو بزخم تنش



مرا ببر كه بگويم به آن كشيده تعب

بيا كه شمر كشد معجر از سر زينب



مرا ببر كه بگويم دو ديده باز كند

به نعش اكبر خود خيزد و نماز كند



رقم زني اگر اينگونه شرح اين غم را

به سوز و آه تو جودي تمام عالم را