بازگشت

اضطراب و استغاثه عليا مخدره حضرت زينب كبري


باري به روايت محمد بن ابيطالب امام عليه السلام وقتي روي خاك افتاد، ثم استوي جالسا حضرت برخاست نشست و تير را از گلو كشيد عليا مخدره چون برادر را با آن حال ديد خود را به عمر بن سعد حرامزاده رسانيد و وي را مخاطب قرار داد و با چشم اشگبار فرمود: اي عمر أيتقل ابوعبدالله و انت تنظر اليه، اي ظالم برادرم


حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را مي كشند و تو تماشا مي كني؟!

عمر بن سعد شروع كرد به گريه نمودن و دموعه يسيل علي خديه و لحيتيه اشگ آن پليد به صورت و محاسن نحسش جاري شد ولي صورت خود را از بانوي دو عالم برگرداند و جواب نداد.

در خبر ديگر وارد شده همينكه عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها ديد پسر سعد بي اعتنائي نمود و جواب نداد از روي اضطرار رو به لشگر كرده به هر طرف مي دويد و فرياد مي كرد و مي فرمود: اما فيكم رجل مسلم آيا در ميان شما مسلماني نيست؟!

از لشگر نيز جوابي نيامد بناچار روي به گودي آورد و دور برادر مي گرديد و نمي گذارد كسي پيش بيايد حضرت به خواهر فرمود: اختي لقد كسرت قلبي ارجعي الي الخيمة، خواهرم دلم را شكستي به خيمه برگرد.