بازگشت

ظهور شجاعت و بروز رشادت از مولي الكونين حضرت اباعبدالله الحسين


چون شهسوار عرصه شهامت و چابك سوار مضمار شجاعت يعني حضرت


اباعبدالله الحسين عليه السلام در ميدان پربلاء كربلا گرفتار كوفيان و شاميان گرديد و با مبارزه و جنگ تن به تن ابطال و شجعان لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون را به خاك مذلت انداخت بطوري كه صفوف لشگر دشمن بسته شد و احدي از آن ملاعين و ناپاكان جرئت بميدان رفتن و مقابل شدن با آن شير بيشه پردلي را نداشتند و چنانچه گفتيم شمر ملعون در مقام اعتراض به پسر سعد او را تحريك كرد كه پيمان شكسته و جنگ مغلوبه اعلام نمايد در اينوقت كه عمر بن سعد اوضاع نبرد را دگرگون ديد امر كرد كه تمام لشگر به يكبار بر امام عليه السلام حمله ببرند و از آنچه در دست داشتند استفاده كرده و حربه هاي مختلف را جهت كشتن پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بكار برند از چهار طرف آن يگانه دهر را در ميان گرفته و آنچه در توان داشتند مصرف نمودند، راوي مي گويد:

ديدم امام عليه السلام عمامه بر سر نهاده و دست ها را از آستين جبه خز بدر آورده و شمشير ذوالفقار بكف گرفته حمله مي كرد گاهي بر ميمنه حمله مي نمود جملگي را متفرق مي ساخت و زماني بر ميسره يورش مي برد همه را منهزم مي ساخت و زماني روي به قلب لشگر مي آورد و تمام را تارومار مي كرد با آنكه عمر بن سعد ملعون عهد و پيمان خود را نقض كرد و نگذاشت يكان يكان به ميدان حضرت بيايند و جنگ را مغلوبه اعلام كرده بود معذلك از عهده كارزار آن فرزند حيدر كرار برنيامدند پسر سعد ديد نزديك است شيرازه لشگر از هم بپاشد دست آورد ريش خود را كند و فرياد نمود اي لشگر: أتدرون بمن يقاتلون، هذا ابن انزع البطين هذا ابن قتال العرب.

آيا مي دانيد با چه شجاعي جنگ مي كنيد، اين فرزند حيدر كرار و پسر كشنده عرب است.

لشگر گفتند: امير چه كنيم، هر چه امر نمودي اجراء كرديم و آنچه اكنون فرمائي بجا آوريم.


عمر بن سعد ملعون گفت: حسين را مستأصل نمائيد و دلش را بشكنيد تا بر او ظفر يابيد.

گفتند: امير چگونه دلش را شكسته و خاطرش را پريشان كنيم؟

عمر بن سعد گفت: بر او حمله كنيد تا او نيز به شما حمله كند سپس شما خود را به عقب بكشيد، حسين شما را تعقيب مي كند و بدين ترتيب او را از خيمه ها دور مي كنيد پس از آنكه او از خيمه فاصله گرفت شما بين او و حرمش فاصله شويد، در اين هنگام به زجر و ايذاء اهل بيتش بپردازيد و آنها را به شيون و زاري بياوريد، هنگامي كه صداي زنان بلند شد و بگوش حسين رسيد دلش شكسته شده و دستش از كار باز مي ماند.

آن روباه صفتان بر آن شير بيشه شجاعت حمله ور شدند، امام عليه السلام در مقابلشان ايستاد و پيوسته آنها را از اطراف خيام و حرم مي راند و وقتي بي حيائي و اصرار آن بي شرمان از حد گذشت امام عليه السلام بر آنها حمله نمود لشگر رو به فرار نهادند و وقتي حضرت آنها را تعقيب كردند و از خيمه ها دور شدند شمر ملعون با چندين هزار سوار و پياده ميان حضرت و خيام حرم حائل شدند چنانچه مرحوم سيد در لهوف مي نويسد: و حالوا بينه و رحله چون بانوان حرم امام عليه السلام را نزديك حرم مشاهده نكردند بلكه چشمشان به آن گروه لشگر افتاد كه هلهله و عربده مي كشيدند به يكباره همه به شيون و افغان برآمده و صدا به وامحمداه و واعلياه و واحسناه و واحسيناه بلند كردند وقتي صداي محترمات به گوش امام عليه السلام رسيد خواست برگردد ديد لشگر حائل شده اند از روي غضب و غيرت فرمود:

يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و لا كنتم تخافون العار فكونوا احرارا في دنياكم اي تابعين آل ابوسفيان اگر دين نداريد و از ننگ و عار هراسي نداريد در دنياي خود آزادمرد باشيد.

شمر ناپاك پيش آمد و گفت: ما تقول يابن الفاطمة البتول؟ اي پسر فاطمه چه


مي گوئي؟

حضرت سخن خود را دوباره فرمود و اظهار كردند: انا الذي اقاتلكم و انتم تقاتلوني و النساء ليس عليهن جناح من با شما مي جنگم و شما نيز با من نبرد مي كنيد زنان گناهي ندارند كه متعرض آنها مي شويد فامنعوا عنانكم عن حرمي پس از حرم من دور شويد.

شمر رو كرد به لشگر و فرياد نمود: اليكم من حرم الرجل، دور شويد از حرم اين مرد فلعمري انه كفو كريم بجان خودم قسم كه اين مرد كفو كريم است و همتا ندارد، پس سپاهيان از حرم دور شده و بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبان با آنها مواجه شد و شمشير در ميانشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مي افكند كه باد خزان برگ درختان را مي ريزد و به هر سو كه رو مي نمود لشگريان پشت مي دادند، حضرت در ميان گرد و غبار زبان خشكيده به دور لب مي ماليد و با خود مي فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم باز بر سپاه حمله مي كرد و مي زد و مي كشت و مي بست حتي اصابته من تكاثرهم و تجاسرهم جراحات منكرة و نشبت في ثقبات درعها سهام كثيرة آن قدر كوشش نمود و مرد و مركب به خاك انداخت تا از كثرت لشگر و جسارت آن قوم كافر تير و جراحات بسيار بر بدن مبارك آن بزرگوار رسيد و به روايت منقول از حضرت باقر عليه السلام زياده از سيصد و بيست جراحت بر بدن مبارك امام عليه السلام وارد شده بود كه جملگي زخم ها در پيش روي آن سرور بود و آن قدر خون از بدن مبارك حضرت به خاك ريخت حتي ضعف عن القتال تا از جنگ ناتوان شد و توقف فرمود تا ساعتي استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمي سنگي انداخت و آن سنگ بر جبين مبارك حضرت رسيد و استخوان سجده گاه امام عليه السلام را بشكست خون از پيشاني به چهره و از چهره به محاسن و از محاسن به سينه آن سرور سرازير شد امام عليه السلام دامن برداشت تا خون از چشم و صورت پاك كند ناگاه تيري كه پيكانش زهرآلوده


و سه شعبه بود بر سينه مباركش و بقولي بر دل پاكش رسيد و از آنسوي سر بدر كرد حضرت در آن حال فرمود:

بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آنگاه رو به سوي آسمان كرد و گفت:

اي خداوند من تو مي داني كه اين جماعت مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست، پس دست برد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاي آن تير مسموم مانند ناودان خون جاري گرديد حضرت دست بزير آن جراحت مي برد چون از خون پر مي شد به جانب آسمان مي پاشيد و از آن قطره اي به زمين برنمي گشت دگر باره كف دست را از خون پر كرده و بر سر و روي و محاسن خود مي ماليد و مي فرمود: با سر و روي خون آلوده و بخون خويش خضاب كرده جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت باري در همين هنگام بود كه تيري از جانب لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون آمد و به اسب امام عليه السلام خورد و آن حيوان درغلطيد و از پاي درآمد و گويا اسب مرتجز بود نه موكب معروف به ذوالجناح در اين اثناء كه حضرت پياده مانده بود لشگر خيرگي و بي حيائي كردند و بر حضرت حمله ور شدند امام عليه السلام با آن حالت پيادگي و درماندگي بر ايشان حمله مي كرد و دشمنان را از خود دور مي نمود سپس بجاي خويش برمي گشت و مي ايستاد و خستگي مي گرفت.