شهادت جعفر بن عقيل
پس از شهادت عبدالله بن مسلم جعفر بن عقيل چون برادرزاده خود را كشته ديد بسيار گريست و سپس از امام عليه السلام اجازت خواست كه به ميدان رود، امام عليه السلام به او اجازه دادند، جعفر با لب تشنه و تن خسته از حصار خيام همچون شير كه از بيشه بيرون آيد، خارج شد و اين رجز را خواند:
انا الغلام الابطحي الطالبي
من معشر و هاشم و غالب
و نحن حقا سادة الذوائب
هذا الحسين اطيب الاطائب
ابوالمفاخر رازي در قالب نظم اين رجز را اين گونه ترجمه كرده:
قرة العين عقيلم من و مولاي حسين
جان و دل پاك ز آلايش هر تهمت و شين
پسر عم منست اين شه و شهزاده كه هست
قرةالعين نبي چشم و چراغ ثقلين
اين حسين بن علي است كه جبريل امين
پرورش داد ورا در حلل اجنحتين
پس تيغ كشيد و مانند رعد خروشيد و در قتال مردانه كوشيد هر مبارز كه به ميدان آن صفدر مي آمد في الحال از نعمت حيات محروم مي شد، پانزده تن از كافران را به جهنم فرستاد و به روايت ابومخنف چهل و پنج نفر را از دم تيغ گذرانيد و پيوسته در حال حرب مي گفت:
يا معشر الكهول و الشبان
اضربكم بالسيف و السنان
ارضي بذاك خالق الانسان
ثم رسول الملك الديان
با تن خسته و جگر تشنه و دل گرسنه نهايت شجاعت را بخرج داد عاقبةالامر نامردي كه نام وي بشر بن سوط الهمداني بود از كمين بدر آمد در حاليكه جعفر همچون غضنفر در حرب سعي مي كرد و از شدت حرارت صورتش به رنگ لاله احمر شده بود و عرق بر جبهه اش نشسته و با لب تشنه ذكر خدا مي گفت آن بي رحم جلاد صفت با شمشير دست آن جوان را قلم ساخت و ملعوني ديگر عمودي به فرقش نواخت كه آن نهال فرخنده فال از پا درآمد و در درياي شهادت غوطه خورد
فرد
در فرقت آن نور دل و راحت روح
جانها همه محزون شد و دلها مجروح