بازگشت

شجاعت فضل بن علي و شهادت آن بزرگوار


چون امام عليه السلام ديد كه هاشم با هزار سوار كارزار مي كند روي به ياران نمود كه آن جوان دلاور جگردار را دريابيد.

برادر امام حسين عليه السلام كه او را فضل بن علي مي گفتند با نه تن ديگر از اصحاب امام حسين عليه السلام كه نام ايشان معلوم نيست به مدد هاشم روان شدند، عمر سعد دو هزار نامرد فرستاد كه مگذارند آن مبارزان به هاشم بپيوندند سواران سر راه بر آن ده تن


گرفتند و حرب در پيوست، آواز گيرودار ايشان به فلك دوار رسيد سلامت چون زه كمان گوشه گير شد و فتنه چون تيغ انتقام از نيام آشكارا گشت.

شعر



جگر تاب شد نعره هاي بلند

گلوگير شد حلقه هاي كمند



ز عكس سر تيغ و برق سنان

سر از راه مي رفت و دست از عنان



لشگر دشمن به جهت انبوهي غالب شده نه تن را شهيد كردند و فضل بن علي چون پدر بزرگوار خود به تيغي چون ذوالفقار زبانه دار و نيزه اي مانند مار ارقم جان شكار حرب مي كرد و مبارز مي كشت گاهي به شعله سنان آتش آهنگ دود جانسوز از سينه بي دلان بر آوردي و گاهي به خدمت بي دريغ رخنه در صف دليران و مبارزان كردي، دو هزار كس به آن يك كس درمانده دست به تير كردند

فرد



ز پيكان عالمي را ژاله بگرفت

ز خون روي زمين را لاله بگرفت



در اين تيرباران اسب شاهزاده فضل سقط شده و پياده در ميان آن قوم گرفتار گشت و عاقبت از سراي بي اعتبار دنيا متوجه منزل دارالقرار شد و از برادران امام مظلوم عليه السلام اول كسي كه شربت شهادت چشيد و تشنه لب و سوخته جگر به پدرش ساقي كوثر رسيد فضل بن علي بود رضوان الله عليه.

چون لشگر عمر سعد ملعون اين ده تن را شهيد كردند روي به مددكاري نعمان بن مقاتل آوردند و او با هزار سوار گرداگرد هاشم را فرو گرفته بودند و هاشم تنها با آن مدبران دغا كارزار مي كرد و دمار از پياده و سواره بر مي آورد. شعر



نشسته بزين چون يكي اژدها

سر بارگي كرده بروي رها



نه اسبي عقابي برانگيخته

نه تيغي نهنگي درآويخته



بهر طرف كه مركب مي راند بوي مرگ به مشام مقاتلان مي رسيد و به هر جانب


كه حمله مي كرد رنگ احمر به نظر مخالفان درمي آمد و نعمان بن مقاتل هر زمان نعره بر سپاه مي زد كه كوشش كنيد و خون برادرم باز خواهيد در اين حال هاشم دريازيد. [1] و دوال كمرش بگرفت و از خانه زين درربوده بر زمين زد چنانچه استخوانهايش درهم شكست و في الحال مرغ روحش از قفس قالب شومش بيرون جست، پس علمدار او را به ضرب تيغ به نعمان دررسانيد و علمش نگون سار گردانيد سپاه نعمان چون وي را كشته و علمش را نگون شده ديدند روي به گريز نهاده نعره الحذر الحذر بركشيدند و در اين محل لشگر عمر سعد دررسيدند و ايشان را باز گردانيده قرب سه هزار كس حوالي هاشم را فرو گرفتند و او مانده شده بود و زخم بسيار خورده و تشنگي بر او غلبه كرده نه راه گريز داشت و نه مجال ستيز و با اين همه مي جوشيد و مي خروشيد و مردانه مي كوشيد تا وقتي كه شربت شهادت نوشيد و از جامه ي خانه كرامت سرمدي خلعت سعادت ابدي بپوشيد، زين عالم فاني سوي گلزار بقا رفت.


پاورقي

[1] يعني دست دراز کردن.