بازگشت

شهادت عمرو بن قرظه انصاري


ديگر از شهداء صحراء پربلاء كربلاء جناب عمرو بن قرظة بن كعب انصاري خزرجي است، قرظه، از صحابه كبار و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است و مردي كافي و شجاع بوده و در سنه 24 ري را با ابوموسي فتح كرده و در صفين اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم انصار را به او مرحمت كرده بود و در سنه 51 وفات كرد وي غير از عمرو كه در لشگر امام عليه السلام بود و از فدائيان و جان نثاران حضرت محسوب مي شد فرزند ديگري بنام علي داشت كه در لشگر عمر بن سعد بود و بسيار خبيث به نظر مي رسيد زيرا پس از شهادت برادرش عمرو امام حسين عليه السلام را نداء كرد و گفت: يا حسين يا كذاب بن الكذاب اضللت اخي و غررته حتي قتلته.

حضرت در جوابش فرمودند: ان الله لم يضل اخاك و لكنه هدي اخاك و اضلك.

علي ملعون گفت: خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم مگر آنكه پيش از آن كه بتو برسم هلاك شوم، پس به قصد آن حضرت حمله كرد و نافع بن هلال او را نيزه زد كه بر زمين افتاد و اصحاب عمر سعد او را نجات دادند.

عمرو بن قرظه همان كس است كه امام حسين عليه السلام او را بنزد عمر سعد فرستاد


و از عمر خواست كه شب همديگر را ملاقات كنند و گويند چون ملاقات حاصل شد حضرت او را به نصرت خويش طلبيد ولي عمر عذر آورد.

باري عمرو پس از كسب اذن از امام عليه السلام عازم ميدان شد و بفرموده ابن شهرآشوب اين رجز را خواند:



قد علمت كتيبة الانصار

اني ساحمي حومة الذمار



ضرب غلام غير نكس شار

دون حسين مهجتي و داري



سپس خود را به قوم بي شرم و حيا زد و كارزاري سخت نمود و جمع كثيري را به دوزخ فرستاد و بالاخره شربت شهادت را نوشيد، اين بزرگوار تا زماني كه در قيد حيات بود به نحو احسن از شاه تشنه كام حمايت و حفاظت نمود او كسي بود كه هر چه تير بجانب امام عليه السلام مي آمد دست خود را سپر قرار مي داد و آنرا از حضرت دفع مي كرد و اگر كسي نيزه يا شمشيري بقصد سرور كائنات مي زد آن محب و عاشق با سر و سينه آن را از جناب حضرتش رد مي نمود حاصل آنكه بنحوي جان فشاني نمود كه دوست و دشمن از وفاداري و ثبات قدم آن بزرگوار حيران ماندند.

شعر



هر آن تير كز شصت پران شدي

سوي سرور تشنه كامان شدي



فرا داشتي پيش آن تير، دست

نه هشيار، مانند شيران مست



گر از دور سنگين دلي زان سپاه

سناني و تيغي فكندي به شاه



نمودي سپر سينه خويش را

خريدي به جان ضربت نيش را



زهي مستي عشق و آهنگ او

زهي آشتي حبذا جنگ او



مگر پرده برداشت عشق از ميان

كه آرام جان گشت تيغ و سنان