بازگشت

مبارزت دلير كم نظير و شهادت طرماح بن عدي


پس از شهادت دو سردار دلير دست راست و دست چپ لشگر امام عليه السلام آثار شكستگي كامل در سپاه ايمان ظاهر شد باقي مانده اصحاب جملگي زخمدار و كوفته بوده بطوري كه نيروي كر و فر و جنگيدن از آنها سلب شده بود از طرف ديگر شدت عطش و جوع در حرم تاب و صبر را از بانوان و اطفال برده بحدي كه تمام از بزرگ و كوچك بحال شيون و افغان بودند هاله اي از غبار غم و اندوه اطراف سپاه امام عليه السلام را احاطه كرده بود بطوريكه هر بيننده اي را بي اختيار مغموم و محزون مي كرد شايد همه چشم دوخته بودند ببينند كه كدام دلير اراده ميدان مي كند در اين اثناء چشم و چراغ دودمان حاتم طائي يعني طرماح بن عدي مهياي جان باختن شد و آن نامور از جمله شجاعان روزگار و تابعان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، وي مردي بلند بالا سمين فصيع، بليغ و بسيار قوي بود و


قبلا گفتيم وقتي خبر ورود حضرت اباعبدالله عليه السلام را به كربلاء شنيد در شب عاشوراء از قبيله خود بيرون آمد و بر جمازه اي نشست و خود را به حضرت رسانيد و از آن جناب درخواست كرد كه به مأمن وي تشريف ببرد ولي امام عليه السلام قبول نفرمود، باري چون طرماح ديد كه امام عليه السلام دست از اهل بيت خود برنمي دارد و به مأمن او نمي آيد او نيز دست از مال و منال و اهل و عيال خود كشيد و به بزم اصحاب امام عليه السلام وارد شد و در كنار ايشان بود تا ظهر روز عاشوراء كه نوبت جانبازي به وي رسيد مكمل و مسلح گرديد كماني بلند در بازوي ارجمند افكنده و جعبه پر تير خدنگ بر ميان بسته شمشير يماني به زهر آب داده سپر مكي بر مهر پشت انداخته چون شير ژيان يا اژدهاي دمان بعد از رخصت از امام عليه السلام به طرف ميدان حركت كرد وقتي به دو دانگه ميدان رسيد به روايت ابومخنف اين رجز در ميان دو لشگر انشاء كرد:



انا طرماح شديد الضرب

و قد وثقت بالاله الرب



اذا قضيت في الهياج غضبي

يخشي قريني في القتال غلبي



فدونكم فقد قيست قلبي

علي الطغاة لو بذاك صلبي



لشگر كوفه و شام وقتي نام مبارك آن بزرگوار را شنيدند بر خود ترسيده و از وي رميدند، پسر سعد ناپاك فرياد كشيد: اي قوم ده، بيست نفر حريف ميدان او نيستند بايد يك مرتبه بر سر وي هجوم آوريد شايد كاري از پيش ببريد.

پس آن گروه نااصل مانند زنبور و مگس بر وي حمله آوردند آن شير شرزه اصلا هراسي بخود راه نداد دست كرد بقائمه شمشير و پلنگ آسا خود را انداخت وسط آنها سرها بود كه مي پراند دستها بود كه قطع مي كرد، هر كس را به كمر مي زد دو نيم مي نمود و هر كه را بفرق مي زد تا صندوقچه سينه اش مي شكافت قلم قلم دو نيم دو نيم روي هم مي ريخت الحاصل محشري در آن ميدان بپا كرد و هر كس به چشم انصاف رزم آن نره شير را مي ديد سمند او را توتياي ديده مي نمود، ارباب


مقاتل نوشته اند پيوسته از آن قوم مي كشت تا نفرات كشته شده ها به هفتاد تن رسيد باز همچون رعد مي غريد و مي جوشيد و با دشمن بدمنش مي كوشيد و از صف پيادگان نيز بسياري را به دارالبوار فرستاد از قضاء اسب او سكندري خورد و راكب را بر زمين انداخت نخل موزون و قامت بلند طرماح در خاك غلطيد، هم خسته و هم تشنه و هم گرسنه و هم زخمدار بود و از طرفي بواسطه كر و فر و كشتار زيادي كه نموده بود ضعف و ناتواني بر او غالب گشته ديگر قادر نبود كه از جاي برخيزد، لشگر دون همت و روباه صفت چون چنين ديدند او را احاطه كرده و جسدش را در ميان گرفتند و بسرعت سر پر مهر و محبتش را از بدن جدا كرده و بنزد عمر سعد بردند و بفرموده برخي از ارباب تحقيق به روايتي طرماح با زخم و جراحت در ميان قتلگاه به حالت اغماء افتاد و بعد از رفتن لشگر و سپاه از زمين كربلاء در شب يازدهم بهوش آمد...