بازگشت

شهادت دو برادر بنام هاي عبدالله غفاري و عبدالرحمن غفاري


از جمله آنها دو برادر باتفاق يكديگر گريان، گريان خدمت امام عليه السلام آمدند يكي را نام عبدالله و ديگري عبدالرحمن الغفاريان بودند چنانچه مرحوم سيد در لهوف مي فرمايد، همينكه چشم امام عليه السلام بر ديده اشگبار ايشان افتاد كه مي گريند و مي آيند حضرت فرمود:

يا بني اخي ما يبكيكما، فو الله اني ارجو ان تكونا بعد ساعة قريري العين

اي ياران جاني و اي برادران روحاني براي چه گريانيد، به خدا قسم اميدوارم


يكساعت ديگر مسرور و شادمان باشيد و چشم شما به جمال رسول خدا و رضاي حق تعالي روشن شود.

آن دو برادر ملول عرض كردند: يابن فاطمة البتول جعلنا و الله فداك

خدا جانهاي بي قابليت ما را فداي تو كند فو الله ما علي انفسنا نبكي، به ذات اقدس الهي ما براي جان خود نمي گرئيم، هزار همچو ما فداي يك تار موي تو و ليكن نبكي عليك بذاك قد احيط بك و لا نقدر علي ان ننفعك، بلكه گريه ما از براي غريبي و بي كسي تو و عيال تو است كه اين قوم لعين تو را در ميان گرفته اند و قصد جان تو و جوانان تو را دارند، ما چند نفر را آن قدر قدرت نيست كه دفع شر و رفع ضرر از تو بنمائيم، لشگر بي حد و حساب و ما مجروح و دل كبابيم، نمي دانيم يكساعت ديگر حال زار تو چگونه خواهد بود.

الحاصل امام عليه السلام به آن دو برادر فرمود كه ياران خدا هر چه خواهد همان خواهد شد، ما در نظر خدائيم برويد كه ما نيز از عقب مي آئيم.

پس آن دو برادر سلام به امام دادند و روي به ميدان نهادند، قرار دادند كه پشت به پشت يكديگر بدهند برادرانه جنگ كنند از هم جدا نشوند مانند دو شير با شمشير بر آن فوج حمله كردند چند نامرد را به راه عدم فرستادند عاقبت از ضعف و جراحت و شدت عطش بازوها سست شد، زخم كاري خوردند باكمال خواري به خاك افتادند و روحشان به اعلي عليين رفت



همه بار سفر بستند و رفتند

حسين را خون جگر كردند و رفتند