بازگشت

شرح وقوع حملات لشگر كفرآئين به سپاه كيوان شكوه امام


طبق فرموده برخي از اهل تحقيق آنچه از كتب معتبره ارباب مقاتل استفاده مي شود آن است كه از اول طلوع آفتاب كه لشگر حق و باطل در مقابل هم صف آرائي نمودند تا نزديك زوال ظهر چهار حمله در ميان اين دو گروه واقع شده و شرح اين حملايت چنين است:

حمله اول

پس از آنكه عمرو بن حجاج زبيدي و عمر بن سعد جنگ تن به تن را نپسنديده و بنا گذاردند كه بطور مغلوبه محاربه كنند به گفته پسر سعد ستمگر تمام لشگر به جوش و خروش درآمدند، پياده و سواره به حركت آمدند، سركرده پيادگان شمر بن ذي الجوشن و سردار سواران عمرو بن حجاج زبيدي بود، گاهي شمر ملعون از ميسره عربده كنان پيادگان را به هروله و ولوله مي آوردند و زماني عمرو بن حجاج از ميمنه هلهله كنان لشگر را به جولان وادار مي كرد بفرموده برخي از ارباب مقاتل گاها شمر از ميسره به ميمنه لشگر امام عليه السلام حمله مي برد و تنور حرب را گرم مي كرد و گاها عمرو بن حجاج از ميمنه به ميسره سپاه خامس آل عبا عليه السلام يورش مي برد يك حمله عمرو بن حجاج با سپاه خود بر اصحاب امام عليه السلام آورد و مي خواست با آن لشگر را از پا درآورد ولي كاري از پيش نبرد زيرا همان طوري كه قبلا شرح داديم اصحاب امام عليه السلام از مراكب به زير آمده زانوها بر زمين زده نيزه هاي خود را در مقابل چشم اسبان روي دست گرفتند، اسبها رم كرده


اصلا قدم از قدم برنمي داشتند لشگر عمرو بن حجاج هر چه ركاب به مركبان زدند اسبها اصلا قدم پيش ننهادند لذا لشگر كفر با كمال خفت و سرافكندگي رو برگردانده و هزيمت كردند، آنها كه برگشتند اصحاب امام عليه السلام نيزه ها به زمين نهاده كمانها سر چنگ درآوردند و آن كافران را تيرباران كردند و جمع بسياري را كشتند و گروهي را مجروح ساختند.

حمله دوم

پس از ناكام ماندن حمله اول شمر بن ذي الجوشن عمرو بن حجاج را مورد سرزنش و شماتت قرار داد بلكه دشنام بسيار باو گفت و خود عازم شد كه بر سپاه امام حمله ببرد، مرحوم مفيد در ارشاد مي فرمايد:

فحمل شمر بن ذي الجوشن في الميسرة علي اهل الميسرة، فثبتواله و طاعنوه.

حاصل آنكه: شمر بي دين به روي پيادگان صيحه زد و سواران را به مدد پيادگان واداشت و هر دو را بر حمله برانگيخت، از ميسره به ميسره لشگر امام حمله آورد دچار شير بيشه پردلي حبيب بن مظاهر اسدي شد كه رئيس و سردار ميسره امام عليه السلام بود آن دلير بسيار سعي و كوشش نمود تا با سپاه تحت فرمانش جلو لشگر را كه همچون مور و ملخ حمله آورده بودند گرفتند و با نيزه هاي بلندي كه در دست داشتند مانع هر گونه تعرض و پيشروي دشمن شدند، مردانگي ها كرده و رشادتها از خود نشان دادند و با اينكه جمعيتشان اندك بود و سپاه دشمن انبوه و غير معدود نشان مي داد مع ذلك آنها را مهار كرده و حمله آنها را متوقف نمودند.

مرحوم مفيد در ارشاد مي فرمايد:

و اخذت خيلهم تحمل و انما هي اثنان و ثلاثون فارسا و لا تحمل علي جانب من اهل الكوفة الا كشفته يعني انصار الله كه سي و دو سوار بودند بر هيچ طرفي از سپاه كوفه حمله نمي آوردند مگر آنكه متفرق مي ساختند مانند مور و ملخ به روي هم مي انداختند.


شعر



حبيب دلاور در آن كارزار

بكوشيد كوشيدني مردوار



درآويخت شمر و بسي پي فشرد

جهان ديده را پاي از جا نبرد



حبيب و اصحاب سپاه شمر ملعون را در هم شكستند كار را بر سواران و پيادگان تنگ نمودند.

حمله سوم

مرحوم مفيد در ارشاد مي فرمايد:

فلما رأي ذلك عروة بن قيس و هو علي خيل اهل الكوفة بعث الي عمر بن سعد:

اما تري ما يلقي خيلي هذا اليوم من هذه العدة اليسيرة، ابعث اليهم الرجال و الرماة...

چون عروة بن قيس ناپاك كه سردار سواران بود اين جلادت و رشادت را از آن جماعت اندك كه همگي تشنه و گرسنه و خسته و مجروح بودند ديد بر خود پيچيد و خون حميتش بجوش آمد.

مرحوم علامه قزويني در رياض الاحزان فرموده: در اين حمله اكثر اصحاب امام عليه السلام شهيد شده و اندكي از آنها باقي مانده آن هم همگي مجروح و درمانده و خسته.

چون ميرغضب حضرت مرتضي علي، عباس بن علي سلام الله عليهما ديد عروة بن قيس از قلب لشگر به حمايت شمر كافر لشگر آورد و كار اصحاب را زار كرد غيرت اسد اللهيش به حركت آمد، ياران و جوانان هاشمي را فرمان داد كه سپرها بر سر و شمشيرها از كمر بكشند به حمايت حبيب درآيند.

شعر



چو آن ديد عباس از قلب گاه

خروشيد كي جان نثاران شاه






بتازيد پير و جوان كينه توز

كه بر ميسره اسپري گشت روز



اگر يكدم ديگرستي شكيب

نماند يكي از يلان حبيب



بياري يكي رنج بر تن نهيد

همه يك عنان رو به دشمن نهيد



مترسيد از سختي روزگار

كه فيروز كار است پروردگار



ز گفتار سالار لشگر پناه

دليران گرفتند از سر كلاه



چون عروة بن قيس شجاعت و دلاوري اصحاب حضرت را ديد و نيز قمر بني هاشم به مدد و حمايت آنها رسيد و روز روشن را در نظر لشگر چون شب ظلماني تار نمود و لشگر كوفي بناي فرار نهادند، آشفته خاطر گشت و كسي بنزد عمر بن سعد ناپاك فرستاد كه آيا نمي بيني اين قوم بي ترس و باك چه خاك بر سر لشگر ريختند و اين جماعت اندك چه آتشي افروختند

شعر



تماشا مگر آمدي سوي بزم

نه اين دشت جنگ است ميدان رزم



نبيني كزين تشنه مشتي سوار

چه آمد به من درگه كارزار



حمله چهارم

مرحوم مفيد در ارشاد فرموده: فابعت اليهم الرماة، عمر بن سعد بي حيا تيراندازان آنچه بودند را به مدد فرستاد سر كرده تيراندازان حصين بن تميم بود، حكم كرد اصحاب حضرت را تيرباران كنيد:

از يك طرف سواران شمشير زن، از طرف ديگر تيراندازان و از طرف ديگر سنگ افكنان اصحاب امام عليه السلام را محاصره كردند، پيادگان براي پي كردن اسبها در كمين نشستند.

مرحوم مفيد فرموده: آن قدر طول نكشيد كه آن زن صفتها اسبان اصحاب شاه تشنه لب را پي كردند شيران دين را از زين به زمين آوردند و از يكديگر جدا كردند و هر يك را گروهي در ميان گرفتند.


سربازان امام عليه السلام را تيراندازان حلقه زدند، خونهاي آن دليران را مانند باران بهاري ريختند اصحاب و ياران امام عليه السلام خسته و كوفته از حمله كوفيان به هر گوشه و كنار مي دويدند و پناه به سوراخ جانوران مي بردند مثل آنكه كبوتر از چنگ باز بهر طرف پناه برد و راه فرار نداشته باشد لا علاج جان در اين كار گذاشتند و بسياري از آنها شهيد شدند، ناله زار ايشان به گوش شاه تشنه كام رسيد امام عليه السلام چون كار اصحاب را زار ديد پاي مبارك به حلقه ركاب گذارده به حمايت اصحاب روي به معركه نهاد.

شعر



بجنبيد شاه شهادت كراي

بزين همچو خورشيد بگرفت جاي



يكي ابر گوهر فشانش به مشت

سپه داد بر كوه پولاد پشت



غريو يلان سر به گردون كشيد

ز ابر بلا، لاله ي خون چكيد



ثم يكرون كرا لليوث من الغاب و يفترسون قطيعا من تلك الذباب يصطرخون بالصوت الجلي و ينادون مددا يا علي.

چون اصحاب و انصار شاه شهداء را در معركه كارزار ديدند كه به حمايت ايشان بر آمده مانند اسد الله الغالب جنگ مي كند و سپاه كفر به روي هم مي ريزد قوت گرفتند چون شير گرسنه حمله ور شدند، گرگان كوفه و شام را از پيش روي خيام دور كردند جمعي پروانه آسا در گرد شمع امام عليه السلام مي گشتند، هر وقت تير و يا شمشير به قصد جان امام زمان مي آمد ياران سينه سپر مي كردند تيرها به جان خود مي خريدند چنانچه مرحوم سيد در لهوف مي فرمايد:

عمرو بن قرطه انصاري پروانه وار دور حضرت مي گشت و كان لا يأتي الحسين عليه السلام سهم الاتقاه بيده، يعني تيري به سوي حضرت نمي آمد مگر آنكه عمرو بن قرطه به دست خود آن تير را مي گرفت و نمي گذاشت بر بدن حضرت بيايد و لا سيف الا تلقاه بمهجته اگر شمشيري به روي امام كشيده مي شد آن


جوانمرد به دل و سينه خود قبول مي كرد و مشتاقانه مي كوشيد.

به فرموده برخي از ارباب تحقيق اين حمله شديدتر از حملات ديگر بود و مي توان گفت نظير آن اصلا در هيچ حربي واقع نشده نه در قبل و نه در بعد و اساسا چشم روزگار همچو كارزاري نديده و گوش زمانه چنين واقعه اي نشنيده، دو سپهسالار امام عليه السلام يعني زهير بن قين و حبيب بن مظاهر چنان ثبات قدم و رشادتها از خود نشان دادند و در مقابل آن انبوه لشگر كه عدد آنها را خداي مي دانست به نحوي ايستادگي كردند كه تا بحال از هيچ دلاور و شجاعتي ديده نشده.

باري ياران امام عليه السلام چنان كار را بر عمرو بن حجاج زار كردند و بطوري بر شمر و ياران كافرش سخت گرفتند كه در تصور نمي گنجد، عروة بن قيس و حصين بن تميم كه يكي سركرده تيراندازان و ديگري سردار سنگ افكنان بودند با آن سپاه نامعدود هر چه كردند كه اصحاب و ياران حضرت را از در خيمه ها دور كنند و رو به خيام آوردند و كار را يكطرفه نمايند ميسر نشد.

مرحوم مفيد در ارشاد مي فرمايد:

قاتل اصحاب الحسين عليه السلام القوم اشد القتال حتي انتصف النهار

يعني اصحاب و ياران باوفاي امام عليه السلام همچنان قتال و كارزار سختي كردند تا زماني كه روز به نيمه رسيد عمر بن سعد ملعون حكم كرد از يك طرف حصين با تيراندازان و از طرف ديگر عمرو بن صبيح با سنگ اندازان و شمر حرامزاده با پيادگان حمله آوردند، از طرفي ديگر امام عليه السلام به حمايت اصحاب و احباب پاي در ركاب آورده شمشير آتش فشان بدست گرفت از پشت اصحاب تكبير مي گفت و حمله مي كرد، سپاه كفرآئين اسبهاي انصار الله را پي كرده و سواران را از برج زين به زير كشيدند چون شهسواران مضمار جلادت پياده ماندند دامن پردلي بر كمر زده و آستين يلي بالا كشيدند دسته هاي شمشيرهاي آتشبار به دست گرفتند و بر


كوفيان حمله كردند.

ابن سعد نامرد همينكه ديد شهزادگان و ياران امام عليه السلام پياده ماندند و يك سمت خيام را از اصحاب و انصار خالي ديد به شمر گفت پيادگان را بردار و رو به خيام امام ببر و صداي شيون زنان را بلند كن تا حسين و اصحابش پريشان شوند سپاه پسر سعد به دو فرقه تقسيم شدند، يك فرقه دور امام و اصحاب آن جناب را گرفته بودند مشغول جنگ و جدال بودند و فرقه ديگر رو به خيام آوردند از جلو طناب خيمه ها را بريدند و خيمه ها را مثل حباب سرنگون كردند، زن و بچه ها كه در ميان خيمه ها بودند بيرون مي دويدند از اين خيمه به آن خيمه پناه مي بردند، بهر خيمه كه پناه مي بردند لشگر مي رسيدند آن خيمه را كنده و غارت مي كردند و كار به جائي رسيده بود كه همه زنان و دختران به خيمه خاص شاه تشنه لبان پناه بردند و در آنجا جمع شدند و بناي ناله و ضجه و صيحه گذاردند.

شمر ناپاك به آن خيمه هم رسيد دست بي ادبي دراز كرد، مخدرات حرم و بانوان محترم بيرون خيمه نظر كردند كسي از ياران و اصحاب را نديدند بلكه تا چشم كار مي كرد اعداء و دشمنان بودند چنان شيون وامحمداه واعلياه سر دادند همينكه صداي شيون زنان به گوش اصحاب رسيد دانستند كه دشمن رو به خيام كرده خواستند برگردند راه بسته بود، دو يا سه نفر كه از روي غيرت و حميت براي حفظ ناموس، دشمن را مي شكافتند و رو به خيام مي آوردند سپاه شمر آنها را تيرباران كرده و از پاي درمي آوردند.

امام عليه السلام در ميان معركه صداي شيون زنان را شنيد و حال زار اصحاب خود را ديد كه نه حالت جنگ كردن دارند و نه قوه رفتن به سوي خيمه گاه زيرا لشگر ميان ايشان و خيمه بانوان حائل بودند، اگر ساعتي ديگر بهمين حالت باقي بمانند جملگي گرفتار اشرار شده و همه شهيد مي شوند لذا آن حضرت بانگ برآورد كه اي ياران از خيمه ها بگذريد به خدا بسپاريد خود مشغول جنگ بشويد دشمن را


از ميان برداريد و خود را به خيام برسانيد.

به فرموده امام عليه السلام، اصحاب در يك جا جمع شدند پشت به پشت هم دادند از روي غيرت و حميت مي كوشيدند هر چه صداي شيون زنان زياد بلند مي شد اصحاب و ياران و جوانان كوشش و كشش بيشتر مي كردند.

ابومخنف مي نويسد: شمر ناپاك ميدان را خالي ديد بعد از خراب كردن خيمه ها و پاره نمودن سرادق امام عليه السلام گفت: آتش بياوريد تا خيمه ظالمان را آتش بزنم.

بعضي از اصحاب حضرت كه اهل جنگ نبودند از قبيل خدام و عملجات خيام و مثل هند بن ابي هند كه خالوي امام عليه السلام بود و پيري قد خميده و ريش سفيد در خانه حضرت محسوب مي شد اينها فرياد برآوردند:

اي ظالم: أتحرق حرم الله و رسوله، آيا حرم خدا و رسولش را آتش مي زني

قال: نعم، گفت: بلي

در آن گيرودار پير روشن ضمير را شهيد كردند و به صورت بلند جار زدند: قتل و الله خال الحسين

اي مردم والله خالوي حسين بن علي عليهماالسلام را هم كشتند.

از جمله شهداء در اين جمله خزيمه رسول ابن سعد بود كه به رسالت خدمت حضرت آمد و برنگشت.

و از جمله انس بن ابي سجيم بود چنانچه مرحوم مجلسي در بحار فرموده است.

پسر سعد ستمكار صيحه زد: اي شمر مترس خيمه ها را آتش بزن.

خبر به امام عليه السلام دادند: آقا خيمه ها را شمر آتش زد.

حضرت آهي سرد از دل بركشيد و سر به آسمان كرد و عرضه داشت:

اللهم لا يعحزك الشمر ان تحرق جسده في النار يوم القيمه، اي خداي حسين


تو كه عجز نداري از اينكه شمر را به آتش غضب بسوزاني، اي خدا در راه تو همه مصيبات را بر خود مي خرم، از مال گذشتم ولي عيال را بتو مي سپارم.

امام در ميان معركه جنگ مي كرد و از دل با خدا مناجات مي كرد، زنان و دختران در آفتاب سوزان شيون كنان بودند، نائره آتش از دور خيمه ها بلند بود، همينكه خروش و ناله اهل و عيال بلند شد جوانان هاشمي از عمر سير شدند، پسر از براي مادر، برادر از براي خواهر، مرد بجهت زن زار و دل افكار شدند، رنجي بسيار و زحمتي بي شمار كشيدند چندين هزار كشتند تا راهي به خيمه ها پيدا كردند پيشاپيش زهير بن قين بجلي راه مي گشود ياران از عقب سر بر يمين و يسار حمله مي كردند و مي آمدند.

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مي فرمايد: و حمل عليهم زهير بن القين مع عشرة رجال من اصحاب الحسين عليه السلام.

مرحوم مجلسي در بحار فرموده:

در آن هنگامه و گيرودار ابوغدره ضبابي كه از طائفه شمر شرير بود به زهير بن قين برخورد و گفت: اي زهير خيمه ها را هم غارت كرده و آتش زديم.

زهير ديگر فرصتش نداد نيزه به دهانش زد كه از قفا سر به در آورد و به جهنم رهسپار شد، بعد رو به شمر آورد آن ناپاك ديد اصحاب و انصار خود را از ميان هنگامه كارزار خلاص كرده و اينك پشت سر هم مي رسند، لذا روي به فرار نهاد.

زهير با ياران كه تعدادشان ده نفر بود بر آن كفره و فجره تاختند جمعي كثير را به خاك انداختند الباقي زخم دار راه فرار را پيش گرفتند در راه و نيمه راه به ساير اصحاب برمي خوردند طعمه شمشير آبدار مي شدند.

مخدرات حرم از آمدن زهير و فرار دادن دشمن قدري آرام گرفتند ولي از براي جوانان و برادران تشويش داشتند كه مبادا خداي نكرده سر موئي از ايشان كم شده باشد در اين اثناء علم خورشيد پرچم عباسي پيدا شد نعره جوانان به


گوش خواهران و مادران رسيد همه ديده به راه داشتند ديدند امام عليه السلام آمد، علي اكبر رسيد، قاسم پيدا شد، عون و جعفر و عبدالله و ساير جوانان همه از راه رسيدند.

از آن طرف شبث بن ربعي با آن قساوت قلب شمر را سرزنش كرد و گفت:

ثكلتك امك افزعنا النساء مادرت به مرگت بنشيند اين زنها كه جگرهاي ما را از ضجه و ناله كباب كردند زنها چه تقصير داشتند.

فاستحيي شمر و اخدوا لا يقاتلوهم الا من وجه واحد شمر ناپاك از حرف شبث خجالت كشيد قرار دادند كه ديگر به زنها كاري نداشته باشند و فقط با مردان بجنگند.