بازگشت

مبارزه نافع بن هلال بجلي مرادي بين دو لشگر و شهادت آن نامدار صف شكن


پس از شهادت هلال فرزند نيكوسير وي به نام نافع بن هلال عازم ميدان شد، در زيارت شهداء آمده است:

السلام علي نافع بن هلال بن نافع البجلي المرادي و مقصود از او همين بزرگوار است.

واقعه شهادت اين دلاور طبق شرح و توضيح مرحوم واعظ قزويني در


حدائق الانس چنين مي باشد:

نافع بن هلال بعد از شهادت پدر فرخنده مآل عازم قتال شد با آنكه نو داماد بود و عروس خود همراه داشت هنوز بساط عشرت برنچيده طومار عمر خود را پيچيده ديد، از جان سير و از زندگاني دلگير شد خدمت امام عليه السلام خواست برود و اذن جهاد بگيرد، عروس دست به دامنش زده ممانعت كرد، نافع از داغ پدر و غصه شاه تشنه جگر به عروس بانك زد و گفت:

لك الشكل و الويل، اما تري الحسين عليه السلام و عياله و اولاده و اطفاله

واي بر تو اي زن مگر حال زار پسر پيغمبر و ذراري و اولاد آن سرور را نمي بيني كه چگونه خوار و زار و در دست اعادي گرفتارند، در اين روز اگر من او را ياري نكنم كه خواهد كرد مگر من در نوكري آن مظلوم از ديگران كمترم

فرد



به عهد محبت وفا مي كنم

به خاك درش جان فدا مي كنم



سخنان ايشان به سمع امام تشنه لب رسيد فرمود:

يابن هلال لا تكدر عيش العيال اي جوانمرد تو تازه دامادي دل عيال به سوي تو نگران است، روزش را تيره و عيش او را منغص مساز.

نافع عرض كرد: قربان اگر امروز تو را در محنت بگذارم فرداي قيامت جواب جدت رسول خدا را چه بدهم و چه عذر بياورم، تو را به روح پيغمبر مرا اذن جهاد بده تا اين جان بي قابليت خود را فداي تو بنمايم حضرت وي را اذن داد با دل داغدار روي به مصاف آورد.

در رياض الاحزان مي نويسد:

فبرز من بعد اذن الامام من حصار الخيام كالضر غام العبوس من الاجام مع الرمح و الحسام و القوس و قنديل السهام.

يعني: بعد از اينكه امام عليه السلام اذن دادند از درون خيمه نامداري و دلاوري


همچون شير خشمگين كه از بيشه اي بيرون بيايد ظاهر شد در حالي كه مسلح بود به نيزه و تيغ و كمان و انبان تير.

مرحوم كاشفي در روضة الشهداء نوشته: خودي عادي بر سر پسري چون جرم قمر منور و مدور، به كتف انداخته قنديلي پر تير خدنگ، بر ميان بسته تيغ جوهردار يماني، از بيشه زار حصام خيام مثل شير خشمگين از آجام بيرون آمد.

شعر



چو دريا دلش بر لب آورده كف

نهنگي به زير اژدهائي به كف



تو گفتي كه ابري درآمد به دشت

به پولاد آهن بر آن پهنه گشت



مرحوم علامه مجلسي در بحار و ابن شهرآشوب در مناقب فرموده اند:

آن جوان هنرمند و آن دلير سعادتمند روبه روي لشگر عمر سعد ايستاد و اين رجز را با آواز بلند خواند:



انا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين حسين و علي



اضربكم ضرب غلام بطل

و يختم الله بخير املي



فرد



كه من نافعم پور جنگي هلال

بدين عليم به آئين آل



از سپاه روسياه عمر سعد مزاحم بن حريث فرياد بركشيد: اي پسر هلال انا علي دين عثمان

نافع فرمود: انت علي دين الشيطان، الآن جانت را از تن بيرون مي آورم

شعر



بگفت اين برپا و پا زد ركاب

برانگيخت آتش برآورد آب



چنانش به شمشير بر فرق زد

تو گفتي بسر كوه را برق زد



به يك ضربت كاري آن شيطان پرست را به عثمان رسانيد و تيغ جوهردار خونبار خود را نظر كرد و آفرين گفت


شعر



نظر كرد نافع به آن تيغ آل

بگفتا كه زه اي شفق كون هلال



تو پيوسته دشمن شكار مني

برو نشكني پشت و يار مني



فحمل عليه الخيول و علت اصوات الطبول فجعلوه في مثل الحلقة فاثخنوه بالجراح من ضرب السيف و طعن الرماح.

يك مرتبه سواران بر وي حمله كردند، نافع بن هلال را مانند هاله در ميان گرفتند از اطراف تير دلدوز و نيزه و شمشير خارا شكاف بر وي زدند.

شعر



در آن دشت از كينه بدسگان

سنان پيچ شد نافع بن هلال



به زور سنان اندر آمد ز زين

همه كند از درد روي زمين



آنقدر كه از كثرت جراحت ضعف و عدم استكانت بر وي غالب شد، منادي غيبي از وراء ستر لاريبي نداي ارجعي بگوش هوش وي رسانيد آن نونهال بوستان هلال داعي را لبيك و سلام فرشته موت را عليك گفت روح پسر به پدر و هر دو به بهشت جاويد شتافتند و عزيز فاطمه را تنها گذاشتند.

فرد



همه بار سفر بستند و رفتند

حسين را خون جگر كردند و رفتند