بازگشت

مبارزه هلال بن نافع بجلي و شهادت آن نامدار


از جمله شهداء كه در راه اباعبدالله الحسين جان شيرين باخت و شربت شهادت را نوشيد شير بيشه شجاعت و ببر نيزار پر دلي هلال بن نافع بجلي است به نوشته ابي مخنف اين بزرگوار دست پرورده و تربيت شده شاه اولياء بود، در تيراندازي ثاني نداشت، بر فاق تير نام خود و اسم پدر را نقش مي كرد تا مردم بدانند كه اين تير از هلال بن نافع مي باشد.

در ترجمه اش نوشته اند كه هرگز تيرش به خطاء نمي رفت و در شب تار چشم مار را مي دوخت.


باري مرحوم صدوق در امالي نام اين بزرگوار را هلال بن حجاج ذكر نموده و مبارزه و شهادتش را پس از شهادت وهب آورده است ولي مرحوم مجلسي و ديگران اسم مباركش را هلال بن نافع ثبت كرده و فرموده اند: شهادت اين بزرگوار پس از شهادت جمعي از امجاد بوده است.

باري پس از شهادت جمعي از اصحاب امجاد كه اسامي شريفشان ذكر شد دل آن بزرگوار به جوش آمد و علاقه اش از اين عالم فاني قطع و ميلش به سراي باقي شدت يافت و از صف اصحاب جدا شد خدمت امام عليه السلام آمد و اذن جهاد گرفت و پس از اذن آن شجاع مظفر و دلير غضنفر وسط ميدان ايستاد و باطراف نگريست تمام لشگر گردنها كشيده آن صفدر را ديدند و بخود لرزيدند لذا خويشتن را به عقب كشيدند، هلال كمان را از پشت به سر چنگ درآورد به روايت محمد بن ابيطالب سيزده تن از سران لشگر و به نقل ابي مخنف هفتاد تن از سپاه كفرآئين را هدف تير قرار داده و آنها را به دارالبوار رهسپار نمود.

به روايت محمد بن ابيطالب آن دست پرورده اسد الله الغالب مكرر اين رجز را در عرصه كارزار مي خواند:



انا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين حسين و علي



ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رائي دالا في عملي



برخي از اهل ذوق در ترجمه اين رجز گفته اند:



من آنسر فرازم بيال يلي

بدين علي و حسين و علي



بدين روز اگر كشته گردم نكوست

كه عمري مرا دل در اين آرزوست



مرحوم علامه قزويني در رياض الاحزان فرموده:

فلما طار جميع طيور كنانته من برج قوسه فنسي الناس وجودهم من شدة تحركه و نوسه قبض علي القائمه.

يعني همينكه تمام مرغان تير از آشيانه تركش آن دلير پريد كمان را بيفكند و


لب را گزيد، كله خود را تا به ابرو كشيد و سل الهلال عن افق الغلاف و قال بارك الله في يمين السياف.

دست برد به قائمه شمشير شرربار، هلالي از افق غلاف بدر آورد كه برق بارقه و لامعه اش در صف مصاف چشم را خيره مي كرد و آن شجاع مظفر و دلير غضنفر ركاب اسب را سنگين و عنان را سبك نمود و زمين معركه را در نورديد تا خود را به قلب آن لشگر ضد خدا رسانيد شمشير آتشبار را مانند شعله جواله بر فرق دشمن حواله مي كرد

شعر



بزد خويشتن را به قلب سپاه

چكاچاك خنجر درآمد بماه



دلير اندر آمد به زخم درشت

ز قلب يلان چهارده تن بكشت



بزد بانك چون شير بر پشت يال

كه جنگي منم پور نافع هلال



ابومخنف مي نويسد: اين شير فرزانه جمع كثيري از ابطال را به بئس المصير فرستاد ولي افسوس بلكه صد افسوس كه آن نامور از سوز عطش مي سوخت، از نوك زبانش تا حقه نافش خشكيده بود و گرمي هوا نقره بدنش را در بوته زره گداخته بود از طرف ديگراگر چه آن شير بيشه پردلي بسيار نيرومند و چالاك و دلير بود ولي چه فائده نفرات دشمن به قدري زياد بودند كه هر چه از آنها مي كشت چندان نمايان نبود از اينرو رفته رفته نيروي آن بزرگوار رو به كاهش گذارد و در آن گيرودار ظالمي كه كمين كرده بود از كمينگاه برجست و با گرزي دست راست او را شكست، همينكه دست راست هلال از كار افتاد به چالاكي تمام شمشير را بدست چپ گرفت و خواست آن نامرد بي حيا را تعقيب كند و كينه خود را از او بگيرد ظالمي ديگر اسب تاخت گرزي ديگر به دست چپش نواخت و آن را نيز از كار انداخت.

مرحوم علامه مجلسي در بحار روايت نموده كه: كسروا عضديه و اخذ اسيرا


يعني دو بازوي او را شكستند و اسيرش نمودند.

فرد



دو بازو شد از پوست آويخته

همه مغز با خون درآميخته



روز روشن در نظرش تيره و تار شد گاهي به يمين و زماني به يسار نگاه مي نمود تا چشمش كار مي كرد دريائي از دشمن موج مي زد و هيچ يار و ياوري نمي ديد، آن گروه فرصت طلب وقتي ديدند كه آن دلاور دو دستش قلم شده و ديگر كاري از او ساخته نيست جرئت كردند بر او هجوم آورده و وي را گرفته كشان كشان به نزد ابن سعد نابكار بردند، آن ملعون وقتي او را ديد بنا گذارد به فحش دادن و ناسزا گفتن در اين اثناء شمر ناپاك همان طوري كه بر مركب سوار بود به دو حلقه ركاب ايستاد و با شمشيري گردن آن يگانه آفاق را زد و سر را از تنش جدا نمود.

شعر



بر او خنجر شمر دون خون گريست

ندانم زمين و زمان چون گريست



ز پرورده شاه مردان دريغ

از آن سكه نقد گردان دريغ