بازگشت

اتمام حجت نمودن امام بر لشگر عمر سعد


پس از شهادت حر و مصعب و فرزند و غلام جناب حر امام عليه السلام به وسط ميدان تشريف آورده و ميان دو صف ايستاده بنا كردند كوفيان را نصيحت و دلالت كردن، حضرت به ايشان فرمودند:


اي قوم از خدا بترسيد و از رسولش حيا نمائيد بي جهت خون من را نريخته و باقيمانده اصحابم را نكشيد، اي قوم من جنگ را آغاز نكردم بلكه شما اول تير به روي من انداختيد و گروهي را كشتيد و جمعي را زخمدار و مجروح ساختيد، حر و پسر و برادر و غلامش از لشگر شما بودند كه به نصرت من آمدند، آنها را هم بخون خود آغشتيد ولي در عين حال هنوز فرصت باقي بوده و وقت از دست نرفته است، اي گروه يكي از اين سه كار را كه مي گويم براي من اختيار كنيد:

يا راه بدهيد كه خودم بنزد يزيد رفته با او صحبت كنم و يا بگذاريد به سر روضه جدم رسول خدا باز گردم و يا من و اصحاب و اهل بيتم را آب دهيد.

آن جماعت بي حيا و بي شرم گفتند:

اما اينكه به تو راه دهيم نزد يزيد روي امكان ندارد زيرا زبان تو شيرين و سحرآميز است بسا ممكن است يزيد را بفريبي و از چنگالش خود را برهاني و بار ديگر فتنه انگيزي كني.

و اما اينكه بگذاريم به مدينه بازگردي اين هم ممكن نيست زيرا اگر به آنجا برگردي جمعي بر گرد تو اجتماع كنند و دوباره دعوي خلافت كني و همين فتنه و آشوب كه اكنون برانگيخته اي آن زمان نيز به راه اندازي.

و اما دادن آب به تو و اصحاب و اهل بيت تو: تا با يزيد بيعت نكني جرعه اي از اين آب به تو و اصحاب و اهل بيتت نخواهيم داد.

امام عليه السلام پس از جواب آنها و ظهور و بروز شقاوتشان فرمودند:

حال كه به هيچيك از اين سه امر رضايت نمي دهيد پس در حرب و قتال تن به تن و يكان يكان به ميدان آئيد.

گفتند: اين خوب پيشنهادي است و از تو پذيرفته است.

امام عليه السلام چون اين كلام بشنيد به صف خود مراجعت كرد.