بازگشت

به ميدان رفتن حر بن يزيد رياحي و موعظه كردن آن قوم مكار را


چون ميدان كربلاء از حمله اول ساكت و آرام شد و دو لشگر صفوف خود را دوباره آراسته و منظم كردند حر دلاور از مركب به زير آمد تنگ مركب را سخت كشيد همچون شير خشم آلود بر پشت آن بادپا قرار گرفت و به سرعت خود را خدمت سلطان دنيا و آخرت رساند تعظيم كرد و عرض نمود:

فدايت شوم من آن بنده شرمنده و روسياهم كه از اول سر راه بر تو گرفتم و در بيابانها به بيراهه روانه كردم و در اين مكان سخت گيري كردم اكنون از كردار زشتم پشيمانم.

شعر



با خجالت هاي كلي رو به راه آورده ام

جان پردرد و زبان عذرخواه آورده ام



بر من بي دلي ميفشان دست رد زيرا كه من

بر اميدي رو سوي اين بارگاه آورده ام



ديگري زبانحال اين تائب واقعي را اين گونه توصيف كرده:



يكي بنده ام پاي تا سر گناه

به دل مهربان و به لب عذرخواه



چسان سر برآرم ز شرمندگي

كه گردن كشيدم من از بندگي



تو درياي رحمت منم مشت خاك

بر اين خاك بخشي گر آبي چه باك



اي پسر پيغمبر به خدا سوگند نمي دانستم كار تو اين گونه زار مي شود، من را ببخش و اذن فرما كه اين سر را در خاك قدمت اندازم شايد بدينوسيله آبروي بازرفته دوباره برگردد.

اين بگفت و اشگ از ديده باريد و زار زار چون ابر بهاري سرشگ از ديدگان بر روي و محاسنش جاري شد.


امام عليه السلام فرمودند:

اي جوانمرد تو بر ما ميهمان هستي و هنوز از رنجش راه آسوده نشده اي پس از اسب پياده شو.

حر عرض كرد: قربانت گردم بيش از اين شرمنده ام مساز، كاش نام و نشان من از صفحه عالم محو مي بود و اين عمل از من سر نزده بود، اجازه بفرمائيد همينطور كه بر اسبم سوار هستم بميدان روم و پياده نشوم و بنا به روايت لهوف عرض كرد:

يابن رسول الله چون من اولين كسي بودم كه بر شما خروج كردم لذا تقاضا دارم بمن اذن دهيد بميدان رفته تا اولين كسي باشم كه در پيش روي شما كشته شوم.

مرحوم علامه مجلسي فرموده: مقصود حر از اول كشته شدن، اولين كشته شدگان از مبارزين است زيرا همان طوري كه گفته شد در حمله اول تعدادي از صحابه و ياران امام عليه السلام شهيد شدند.

باري پس از التماس و تقاضاي زياد امام عليه السلام آهي از دل كشيد و با ديده اشكبار به او اجازه داد آن شير بيشه شجاعت و صفدر دلير از نهايت خرمي و خوشحالي در جامه نمي گنجيد، پس روي به ميدان آورد و مركب خود را لختي در معركه جولان داد دو لشگر به نظاره حر مشغول بودند كه آن رشيد دلاور خود از سر برداشت نعره رعدآسائي از جگر بركشيد و نام و نسب خود را آشكار كرد و سپس اين بيت را مكرر و با صدائي بلند خواند:



اميري حسين و نعم الامير

له لمعة كالسراج المنير



سپس بانگ برآورد كه اي اهل كوفه مادرهايتان به عزاي شما نشينند و اشگها بر صورتهاي خود جاري كنند اي ملاعين آيا اين بنده شايسته بزرگوار را به جانب خود دعوت كرديد و چون به ديار شما وارد شد او را تنها گذاشتيد و سخن شما اين بود كه جانهاي خود را به فداي او خواهيد كرد، حال از كجا روا و انصاف


است كه به دور او جمع شده ايد مي خواهيد او را به قتل رسانيد و چون مرغ شكاري به چنگالهاي خود سينه ي او را گرفته ايد و اطرافش را با لشگرهاي خود بسته ايد و نمي گذاريد كه به هيچ طرف از اطراف ملك الهي كه به اين وسعت است برود نه در وطن خودش و نه در جاي ديگر و مانند اسيري گرديده است كه به دست شما مبتلا شده باشد كه بر تحصيل نفع و دفع ضرر از خود اصلا قدرت نداشته باشد.

سپس فرمود: اي بي وفا مردم از اين ظلم بالاتر چه مي شود اين آبي را كه سگ و خوك و يهود و مجوس از آن سيرابند بر روي ساقي كوثر و عيال آن سرور بسته ايد كه جرعه اي از آن خون بهاي اولاد رسول است، بد راه رفتيد با ذريه پيغمبر خود، خدا از تشنگي هاي روز قيامت شما را سيراب نكند و سر پسر سعد در گور باد كه اراده ريختن خون پسر پيغمبر خود كرده.

سخن آن شيردل كه به اينجا رسيد فحمل عليه رجال يرمونه بالنبلة جمع كثيري از آن كوردلان او را تيرباران كردند.

شعر



ز شصت خدنگ افكنان شرير

تن شير جنگي هدف شد به تير



چنان تير باريد بر شير دل

كه باران اردي از او شد خجل



حر از براي تشنگي امام عليه السلام و ياران باوفايش بلند بلند گريه كرد بعد دست برد نيزه خطي به چنگ گرفت پس مركب برانگيخت و خود را زد به قلب سپاه كفرآئين در آن هنگامه ناگاه مصعب بن يزيد رياحي برادر حر كه از پدر و مادر با هم يكي بودند از صف لشگر جدا شد مركب تاخت تا خود را به برادر برساند تمام لشگر پنداشتند كه مصعب به جنگ برادر مي رود لذا جملگي گردن كشيدند و نگاه مي كردند، حر از آمدن برادر آزرده شد رنگ رخسارش زرد گرديد زيرا هرگز گمان نمي كرد برادرش به حرب او آيد ولي همينكه مصعب مقابل برادر رسيد از


مركب درغلطيد خود را به پاي برادر انداخت ركابش را بوسيد و عرض كرد:

برادر جان در هر دو جهان سرافراز باشي كه خضر راه من شدي، مرا پند دادي و به راه راست آوردي لشگر خدا را كه برادر را از برادر جدا نكرد، به ذات خدا اگر از زمين و هوا بر من تير و شمشير اصابت كند از تو جدا نخواهم شد.

جناب حر از برادر خوشحال شد در همان پشت زين خم شد برادرش را در بغل گرفت و پيشانيش را بوسيد و فرمود:

تو هم با من همگام شو و باتفاق با اين گروه از خدا بي خبر نبرد كنيم كه جهاد بااين كافران و كشته شدن در اين راه موجب سعادت و رستگاري است.

مصعب عرض كرد:

هر چه بفرمائي اطاعت مي كنم ولي دلم مي خواهد جمال بي مثال حسيني را ببينم، مرا خدمتش ببر تا قدمش را ببوسم و عذر تقصير خود را از ساحت مقدسش بخواهم بعد هر چه بفرمائي همان را بجا آورم.

حر برادر را آفرين كرد باتفاق خدمت سلطان آفاق آمدند.

فرد



چو مصعب رخ شاه لب تشنه ديد

سرشگش ز مژگان به رخ برچكيد



چون خدمت سلطان عالمين مشرف شدند مصعب خود را از مركب به زير انداخت و دويد قدمهاي حضرت را بوسيد.

حر پيش آمد عذر تقصير برادر را از امام عليه السلام خواست و تقاضاي عفو و بخشش نمود.

حضرت حر را تحسين و آفرين نمود و از تقصير مصعب نيز درگذشت و از قدوم هر دو اظهار شادماني فرمود.

بنابراين نتيجه موعظه و نصيحت حر در ميدان كارزار فقط مستبصر شدن يك نفر بود كه آن هم برادرش مصعب باشد.