بازگشت

در توصيف شب عاشوراء






احباء خلوني و عيناي فابكيا

رأيت هلال الهم و الغم طالعا



اي دوستان من، مرا با دو چشمانم واگذاريد، اي دو چشم من بگرييد كه خود ديدم ماه هم و غم را كه ماه محرم است طلوع نموده



فما لك من شهر طلعت فانما

رأيت جيوش الهم عندك غالبا



چه مي شود تو را اي ماه محرم كه طلوع كرده اي همانا مي بينم كه لشكر حزن بر تو غالب گرديده است.



و اني اري الاشجار في الهم و الادي

اظن لباس الورد بالدم قانيا



همانا مي بينم درخت ها را در غم و الم و گمان مي كنم كه گلها لباس قرمز از خون پوشيده اند.



اري الطير مغموما و في كل جلمد

من الدمع ماء في البوادي جاريا



مي بينم مرغان را كه جملگي سر بزير بال غم فرو برده اند و در زير هر سنگريزه اي چشمه اي از خون در بيابانها جاري و روان است.



اري الهم في الآفاق شرقا و مغربا

فلا ينجلي انا و ما صار زايلا



مي بينم كه هم و غم مشرق و مغرب را فراگرفته و نه يك لحظه آسايش بهم رسد و نه برطرف مي گردد



فيا بدر لا تطلع حياء و لا تنر

و قد صار نور الله في الدم آفلا



پس اي ماه تابان حيا كن و ديگر طلوع مكن و نور نيفشان زيرا كه آن بزرگواري كه نور خداوند بود در ميان خون غروب نموده



ءابكي علي البدر المنير المشقق

ءللصدر مرضوضا و للجسم عاريا




آيا گريه كنم بر آن روئي كه ماه تابان بود و آن را شق كردند يا بگريم بر سينه اي كه پايمال اسبان نمودند يا بر بدني كه آن را برهنه كردند.



ءابكي لرأس كان كالبدر في القنا

ءللنحر منحورا و للشيب قانيا



آيا گريه كنم بر آن سري كه در بالاي نيزه چون ماه شب چهارده مي درخشيد يا بر گلوئي كه به تير سوراخ شده بود يا بر ريشي كه به خون سرخ و رنگين گرديده بود.



ءابكي لشبل المصطفي و شبيهه

قتيل بطف ليت عيني مداميا



آيا بگريم براي فرزندزاده مصطفي و شبيه به آن جناب (حضرت علي اكبر) آنكه در بيابان پر بلاء طف كشته شده بود، اي كاش چشم من در مصيبت اين جوان خون مي باريد.



و قد احرقوا قلب الحسين بقتله

و هم افرحوا في ذلك الفعل كافرا



همانا قلب امام حسين عليه السلام را با كشتن اين جوان سوزاندند و با اين فعل شنيع كافري را خوشحال نمودند



ءابكي رضيعا رضعوه بسهمهم

فصار لدي وصل المهيمن نائما



آيا گريه كنم بر شيرخواره اي كه آن قوم غدار با تير خود شير دادند (علي اصغر) پس در جوار وصل خداوند بزرگ به خواب رفت.



ءابكي علي الفضل المرمل في الدماء

ءابكي الذي قد كان عماه ناصرا



آيا بگريم بر ابي الفضل العباس كه بخاك و خون ماليده شده بود و آيا گريه كنم بر شهيدي كه عمويش را كمك و ياري نمود (حضرت قاسم).



ءابكي شفاها ذا بلات من الظما

عيون الجراحات لها صار ساقيا



آيا بگريم بر آن لبهائي كه از شدت تشنگي خشگيده بود و چشمه هاي جراحات آب دهنده ايشان بود



ءابكي شموسا طالعات من القنا

الي الشام تهدي لاين من كان زانيا




آيا بگريم بر آن خورشيدهائي كه از سر نيزه ها طلوع كرده بود و به جانب شام از براي آن ولد الزنا هديه مي بردند



ءابكي عليلا قيدوه بنو الزنا

و قد كان من اهل النبوة باقيا



آيا بگريم بر عليل و بيماري كه اولاد زنا او را به قيد و زنجير درآورده بودند در حالي كه آن حضرت يادگار و باقي مانده از اهل بيت نبوت بود



ءابكي اساري اهل بيت محمد

اسرن عرات ليتني كنت واقيا



آيا بگريم بر اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه ايشان را بدون اساس و لباس اسير كرده بودند، اي كاش كه من بجاي ايشان اسير شده بودم.



رزيتم زرائا آل طه رزية

يجدد هما كل من كان سامعا



گرفتار و مبتلا شديد اي آل طه به بليه اي چند كه بناچار تازه مي گرداند هم و غم هر كسي را كه آنها را بشنود.



فو الله رزء لا نطيق سماعه

فديكم بنفسي كيف انتم شافيا



به خداوند عالم سوگند به بليه اي چند گرفتار شديد كه ما را تاب شنيد آنها نيست، اي جان من به فداي شما شود نمي دانم كه چگونه شما آرام گرفتيد و به صبر گذرانيديد.



فيا نفس ما تلك المصائب فاندبي

و كوني من الباكين فيهم تأسفا



پس اي نفس من اين چه مصائبي است كه مي شنوي، بعد از شنيدن آنها نوحه كن و خود را از گريه كنندگان و تأسف خورندگان بر اين بزرگواران گردان.

مرحوم اقدسي در توصيف اين شعر غم انگيز فرموده:



شب ماتم خسروكم سپاه

چو شه تا سحر سوخت قنديل ماه



همي چشم افلاك انجم گريست

هم عيسي به چرخ چهارم گريست



ملائك بجان شمعي افروختند

گريستند از آن شمع هم سوختند



كدام است صاحبدل و هوشيار

كه سوزد به آن شمع پروانه وار






چه باران هنوز از جفاي يزيد

چكد خون ز قنديل شاه شهيد



از آن روضه تا صبح آيد حزين

همي ناله خضر و روح الامين



و مرحوم سيد مداح اين شب غم بار را اين گونه توصيف كرده:



شام عاشوراء به دشت كربلاء

شد قيامت اندر آن ماتم سرا



محشر كبري در آن شب آشكار

شد بهشتي دوزخي با هم دچار



نوريان در ذكر يا رب تا سحر

ناريان در فكر مال و سيم و زر



نوريان در ذكر قرآن مجيد

ناريان در فكر فرمان يزيد



نوريان از تشنگي اندر تعب

ناريان مشغول در لهو و لعب



نوريان در ذكر و حمد كردكار

ناريان مشغول در شرب و قمار



نوريان يكسر همه در شور و شين

تا كنند جان را به قربان حسين



ناريان تخم عداوت در نهاد

داده دين از كف به فرمان زياد



يك طرف بانگ هياهوي سپاه

يك طرف داد عطش از خيمه گاه



يك طرف زينب به افغان و خروش

يك طرف زهراء به جنت نيل پوش






يك طرف در عيش و عشرت اشقياء

يك طرف در آه و شيون، انبياء



يك طرف داد عطش از كودكان

يك طرف اندر تزلزل، قدسيان



يك طرف اصحاب بنموده قيام

چون بنات النعش در دور امام



يك طرف شه در مناجات و دعاء

يك طرف بي شرمي قوم دغا



يك طرف ليلي چو ابر نوبهار

بهر اكبر متصل او اشگ بار



يك طرف عباس آن كان وفا

تيغ در كف، در كشيك خيمه ها



در سخن، آن شاه با اخيار شد

محفلش چون خالي از اغيار شد



پس به درويش خواند اصحابش تمام

يك به يك را جملگي از خاص و عام



گفت اي انصار و اي ياران من

اي وفاداران و جانبازان من



پس گشود آن دم لب معجز بيان

گفت كاي بر كوي جانان عاشقان



يك اشاره كرد سوي عاشقان

باز شد آن ديده ي حق بينشان






قرب حق با عاشقان دمساز شد

پس به روشان باب رحمت باز شد



در نظاره جمله آن مه طلعتان

جلوه گر شد بهرشان باغ جنان



كربلاء شد بهر آنها كوه طور

بهر آنها شد عيان حور و قصور



پس بگفتا آن شه لب تشنگان

اين مقام زان تو باشد اي فلان



من نديدم باوفاتر اين زمان

بهتر از اصحاب خود اندر جهان



چون به جاي خويشتن كردند سير

با ادب بگشود لب آن دم زهير



اي امام و پيشواي انس و جان

اي به حكمت جمله ي كون و مكان



جان فدايت اي عزيز مصطفي

جان چه قابل هست در كوي شما



ور بكويت مي كشندم صدهزار

چون عسل شيرين برم اي شهريار



بند بندم را كنند از هم جدا

مي نخواهم رفت از كوي شما



پس حبيب بن مظاهر آن زمان

گفت كاي محبوب خلاق جهان



غم مخور جان را به قربانت كنم

جان فداي كوي جانانت كنم






من فدايت اي شه مالك رقاب

ريش را از خون سر سازم خضاب



جان چه قابل در رهت اي بي نظير

سينه را سازم هدف در پيش تير



پس تمام يار و انصار كبار

يك به يك اندر سخن با شهريار



ما همه باشيم در فرمان تو

جان شيرين را كنيم قربان تو



شاه گفتا اي هواداران من

اي به كوي عشق سربازان من



صبح در اين دشت بس غوغا شود

كربلاء از خون ما دريا شود



كربلاء فردا شود بيت الحزن

دستها گردد جدا سرها ز تن



دست عباسم شود از تن جدا

مي شود زينب اسير اشقياء



پاره از شمشير، جسم اكبرم

تير پيكان بر گلوي اصغرم



زير سم اسبهاي اشقياء

جسم قاسم مي شود چون طوطيا



شمر خنجر مي كشد بر حنجرم

مي برد لب تشنه سر از پيكرم






سيد مداح ديگر شد خموش

رفت در باغ جنان زهراء ز هوش