بازگشت

واقعه جان گداز عصر و غروب روز تاسوعاء


مرحوم سيد در لهوف مي نويسد:

پس از آنكه حضرت قمر بني هاشم سلام الله عليه از عمر سعد شب عاشوراء را مهلت گرفت امام عليه السلام سر بر بستر گذارده و اندكي خوابيدند در عالم خواب فضاء روشن و هواء مصفائي را حس كردند و در همين حال عليا مخدره زينب كبري در بالين آن جناب نشسته بود و همچون شمع مي سوخت و در كمال حزن و اندوه با آستين هاي لباس برادر را باد مي زد و بفكر شهادت برادر ديدگانش از اشگ پر و همچون دانه هاي مرواريد از چشمانش ريزان بود ناگاه امام عليه السلام سر از خواب برداشت و چشم گشود و خواهر را با آن حال مشاهده نمود و فرمود:

يا اختاه، خواهرم زينب.

عليا مخدره عرض كرد: لبيك، بلي برادرم

حضرت فرمودند: خواهرم خورشيد عمرم به افول گرائيده و روز جانم بسر آمده و هلال مصيبت تو طلوع نموده الآن در خواب رفتم جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه با پدر و مادر و برادرم جملگي در يك جا جمع بوده و فرمودند: يا حسين انك رائح الينا عنقريب، بزودي بما ملحق خواهي شد

فرد



چو بشنيد زينب بناليد زار

كشيد از سر آن معجر زرنگار




فلطمت زينب وجهها و صاحت و بكت پس از اين خبر عليا مخدره زينب سلام الله عليها طپانچه بر صورت خود زده و صيحه كشيد و زار زار گريست.

امام عليه السلام خواهر را تسلي داد و فرمود: خواهرم آرام بگير و ساكت باش و نگذار دشمنان بر من شماتت كنند، پنهاني گريه كن، خواهرم حسين تو دل از اين جهان كنده و رخت از اين عالم بربسته اين زندگي كه همه اش از براي من درد و رنج و بلاء است به چه كار آيد، پس همان بهتر كه چشم از اين عالم ببندم سپس امام عليه السلام دست مبارك به سينه خواهر كشيد از بركت دست آن حضرت تسكين دل از براي مخدره حاصل شد.