بازگشت

مقاله مرحوم حاج فرهاد ميرزا در كتاب قمقام زخار


مرحوم حاج فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد:

هنگام هجوم لشگر به طرف خيام امام عليه السلام عباس سلام الله عليه با حبيب بن مظاهر و زهير بن القين و هيجده سوار ديگر نزد آنها رفته سبب باز جست؟

گفتند: امير ما عبيدالله را امر چنين است كه حكم او را گردن نهيد و يا پيكار را آماده شويد.

ابوالفضل عليه السلام فرمود: باري اندك مشتابيد تا از مصدر امامت جواب باز آرم، عباس بخدمت آمد و منافقان بايستادند.

حبيب بن مظاهر، زهير بن القين را گفت اگر خواهي تو اين قوم را موعظت و نصيحت گوي و اگر گوئي تا من سخن كنم.

زهير گفت: نخست تو پند ده.

حبيب گفت: وه، چه زشت بندگان خدا كه شمائيد؟ هيچ نيانديشيد كه علي الصباح محشر خداوند خويش را ملاقات كنيد كه عترت و اهل بيت پيغمبر او را به شهادت رسانيده متهجدين و اخيار و ابرار و مجتهدين امت را كشته باشيد؟!


عروة (عزرة خ ب) بن قيس ملعون گفت: تو تا بتواني هيچ گاه از ستايش و تزكيه خود دست باز نداري.

زهير گفت: او خويش را نمي ستايد، خداوندش پسنديده و ستوده و شاهراه هدايت بدو باز نموده است، هان از باريتعالي بترس و ياور گمراهان مباش، به ريختن خون پاك اين نفوس زكيه معاونت مكن و نصيحت من بپذير.

عروه گفت: اي زهير تو را همواره عثماني مي دانستم و در شمار شيعيان اهل بيت نبودي؟

گفت: مگر از موقف من اين مسئله نتواني دانست، ايزد عز اسمه گواه است كه من بدو نامه نكردم و وعده نصرت ندادم، بيش از اين نبود كه در راه اجتماع افتاد، چون عزيمت او بدانستم و غدر و مكر شما نيز نيكو مي شناختم جد اطهرش رسول الله را بياد آوردم و حق او را پاس داشتم تا جان خويش وقايه ذات مقدس او كنم تا آنچه را كه از حق خدا و رسول ضايع خواسته آيد محفوظ دارم.

و ديگر اصحاب نيز گروه شقاوت اثر را پند داده از قتال باز مي داشتند.

ابوالفضل عليه السلام پيغام بگذارد، امام فرمود:

اي برادر اگر بتواني بگويشان تا يك امشب ما را مهلت دهند و كار جنگ به فردا گذارند چه باريتعالي خود مي داند كه من پيوسته نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست مي داشتم تا امشبي نيز به وظايف طاعت و عبادت قيام شود.

ابوالفضل عليه السلام بازگشته فرمان امام برساند.

عمر از شمر رأي جست.

شمر گفت: امير توئي و حكم تو راست.

ابن سعد گفت: اگر اختيار مرا بودي مي خواستمي كه تا در اين موقف نيامدمي، از ديگر مردمان مشورت كرد قيس بن اشعث گفت: اكنون اين خواهش را اجابت نماي، به خداي كه بامدادان محاربت را آماده باشند.


عمر گفت: اگر به يقين دانم كار از امشب به فردا نگذارم.

عمرو بن حجاج بن سلمة الزبيدي گفت: سبحان الله، اگر ديلمان اين مسئلت كردندي و بدين قدر مهلت خشنود بودندي پذيرفتن واجب آمدي.

عمر بازگشت و رسولي در خدمت ابوالفضل بسده سينه امامت فرستاد كه امشب مهلت است، اگر صبحگاهان به حكم ابن زياد سر اندر آريد شما را به كوفه فرستيم و اگر امتناع ورزيد دست باز نداريم.