بازگشت

خواندن شمر ملعون امان نامه ابن زياد را براي اولاد ام البنين


صاحب عمدة الطالب في نسب آل ابي طالب و نيز ابن شهرآشوب در مناقب و ديگران نوشته اند كه عليا مخدره ام البنين زوجه محترمه شاه اولياء اميرالمؤمنين بود كه از آن حضرت داراي چهار پسر بود بنام هاي:

جناب حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه، جعفر، عبدالله، عثمان.

پدر ماجد اين بانو حزام بن عبدالله بن ربيعة بن خالد بن عامر بن


صعصعة الكلابي بود و اين مجلله را برادر زاده اي بود بنام جرير بن عبدالله المخلد الكلابي كه ام البنين عمه محترمه جرير بود، شمر بن ذي الجوشن نيز كلابي بود و آن روز كه اين ناپاك خواست روانه كربلاء شود جرير بن عبدالله خبردار شد كه اين نانجيب سردار لشگر گرديده و به كربلاء مي رود و مي دانست پسر عمه هايش همراه سيد الشهداء عليه السلام ملتزم ركابند اگر شمر ناپاك قدم به كربلاء بگذارد البته پسر عمه هايش كشته و به خون آغشته خواهند شد لذا حميتش او را بر آن داشت كه هر چه تواند شتاب كند و خويش را نزد شمر برساند، پس از ملاقات با او بوي گفت: اندكي تأمل و صبر كن تا من از امير براي پسر عمه هايم امان نامه بگيرم.

شمر گفت: عيبي ندارد ام البنين تنها خويش تو نيست بلكه تمام قبيله كلاب اقوام منند از براي من بهتر كه هم قبيله من در امان باشد.

جرير با درد و غم پيش تخت ابن زياد قد خم كرد و گفت:

اصلح الله الامير، لي كلمة ان اجتزت لي قلتها و تمنيها.

امير عرضي دارم اگر اجازه مي دهي بيان كنم؟

ابن زياد گفت: چه مطلب داري؟

گفت:ايها الامير بر من منت گذاري و پسران عمه مرا امان دهي تا كشته و بخون آغشته نشده و بر دل ام البنين داغ گذاشته نگردد نهايت كرم و منتهاي بخشش است.

ابن زياد شمر را خواست به آواز بلند و گفت: خويشان جرير از صغير و كبير در پناه مايند اي شمر اگر عباس نامدار دست از برادر كامكارش برداشت تيغ بر او حرام است.

شمر پس از آنكه به كربلاء وارد شد خود را نزديك خيام با جلال حضرت ابي عبدالله عليه السلام رساند بانگ برآورد: اين بنو اختنا پسران خواهر ما كجايند؟


حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه با نوجوانان حيدر كرار يعني جعفر و عثمان و عبدالله بيرون آمدند شمر ناپاك قمر بني هاشم را مورد خطاب قرار داد و گفت:

شعر



اي ز تيغ تو اطفال را بسينه هراس

نهنگ صولت درياي پر دلي عباس



برادر تو كه اين فتنه زير سر دارد

بغير مرگ ندانم چه در نظر دارد



خلافت است گر او را از اين عمل مقصود

باين قليل سپه چون توان خروج نمود



شما عزيز من و فخر اقرباي منيد

ضياء ديده و همشيره زاده هاي منيد



اگر تو كشته شوي تا به حشر من خجلم

ز مادر تو و اهل قبيله منفعلم



تو در امان يزيدي ز غصه دل مخراش

بيا به لشگر ما پشت لشگر ما باش



عباس وفادار چون نام يزيد از شمر شنيد فرمود:

لعنت خدا بر تو و امير تو و امان تو باد ما را امان مي دهيد ولي پسر رسول خدا را امان نمي باشد اي بدبخت سنگ دل از مادر من منفعل و شرمساري ولي از روي فاطمه زهرا حياء نداري

شعر



مگو، برادر نام آور حسينم من

غلام حلقه بگوش در حسينم من



كسي دخيل تو بيدادگر نمي گردد

غلام بي سبب از خواجه بر نمي گردد




پس از آنكه شمر ملعون جوابهاي سخت از شاهزادگان عالم امكان يعني قمر بني هاشم و برادران عزيزش شنيد آشفته حال و متغيرالاحوال گرديد همچون گراز تير خورده مأيوس و محروم به سپاه عمر سعد ناپاك برگشت ابن سعد چون غضب و آشفته حالي آن بدبخت را مشاهده كرد گفت:

چه شد كه مثل برق رفتي و مانند دود برگشتي؟

شمر گفت: به اميد صيدي رفتم و نااميد آمدم، اينك وظيفه آن است كه تو لشگر از جاي در آورده و به خيام و سراپرده حسين عليه السلام حمله آوري و كار را همين امروز يكسره نمائي.